کتاب هایی که نباید خواند!

پرونده ای درباره کتاب هایی که به دلایل مختلف از جمله ممیزی، کیفیت ترجمه، ضعف تالیف و … نباید سراغ شان رفت.

به گزارش اینتیتر به نقل از روزنامه هفت صبح ، کتاب «جنگل نروژی» اثر هاروکی موراکامی، مهم ترین کار این نویسنده است اما تاکنون ترجمه نشده. چرا؟ به یک دلیل ساده؛ این کتاب در ایران غیرقابل چاپ است و با فرهنگ ما مطابقت ندارد، بنابراین مترجمان هم قید ترجمه آن را زده اند. با این حال همین کتاب به تازگی در ایران از سوی مترجمی با اسم مستعار «م. عمرانی» چاپ شده است.

البته این اسم چندان هم مستعار نیست و در همین صفحه توضیح داده ایم که ماجرای واقعی این اسم چیست. با این حال، پرونده ما صرفا به ترجمه ایشان اختصاص ندارد بلکه درباره کتاب هایی است که به جهات مختلف اصلا نباید خواند!

مثلا در کنار «جنگل نروژی» می شود به کتاب «هزار پیشه» بوکوفسکی با ترجمه نیلوفر داد اشاره کرد که واقعا معلوم نیست چطور چاپ شده، چون کتاب پر از مسائل ممیزی است. در هر حال بعضی کتاب های ترجمه در ایران به دلایل ممیزی یا ضعف ترجمه اصلا تبدیل به کتابی دیگر می شوند. بعضی کتاب های نویسندگان خارجی زبان هم هستند که بسیار ضعیف اند اما مترجمان به دلیل بازار فروش سراغ آنها رفته اند. در این صفحه به بعضی از این کتاب ها پرداختیم تا اگر در کتابفروشی دیدید، نخرید و نخوانید!

جنگل نروژی/ هاروکی موراکامی

 

از جنگل مترجم تا جنگل موراکامی 

 

جو نویسنده ژاپنی همچنان درگیر مخاطبان فارسی زبان است اما بد نیست بدانید بهترین اثر این نویسنده «جنگل نروژی» است که به تازگی به فارسی ترجمه شده. خب! حالا چرا نباید این ترجمه جدید را بخوانید؟ چون رمان پر است از مسائلی که قاعدتا در فرهنگ ایرانی قابل چاپ نیست و مجوز هم نمی گیرد.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

با این حال انتشارات نوای مکتوب، این رمان را با ترجمه شخصی به اسم «م. عمرانی» به تازگی چاپ کرده که احتمالا مقصود ناشر فقط سود مادی بوده است. حالا این «م. عمرانی» کیست؟ به احتمال زیاد مترجم کتابی دیگر از موراکامی است که ترجمه اش با انتقاد شدید مهدی غبرایی مواجه شد. خانم معصومه عباسی نتاج عمرانی چون دیده اند که کتاب قبلی چنین انتقاداتی در پی داشته حالا با اسم مستعار «م. عمرانی» ترجمه جدیدشان را چاپ کرده اند! در هر حال سوتی های درشت ترجمه ایشان را در همین صفحه در بخش رمان «Q84» توضیح داده ایم اما برسیم به ترجمه «جنگل نروژی». هر علاقه مند و اهل رمانی با کوچک ترین تحقیقی می تواند بفهمد چرا «جنگل نروژی» در این سال ها در ایران چاپ نشده است.

ترجمه مهدی غبرایی از این رمان هم مدت هاست در وزارت ارشاد است و مترجم نیز بارها گفته به حذفیات فراوان آن تن نخواهد داد و اگر داستان رمان با حذفیات لطمه ببیند آن را چاپ نخواهد کرد. با این حال شخصی به اسم مذکور کتاب را چاپ کرده و معلوم نیست چه بلایی سر تم اصلی رمان آورده! ضمن این که فارسی مترجم نیز فارسی سلیسی نیست و نشان از ترجمه ای ابتدایی دارد.

عدم آشنایی مترجم با زبان مبدأ یعنی فارسی، به وضوح در متن به چشم می خورد و خلاصه همه چیز جمع شده تا اولین پیشنهاد ما برای نخواندن کتاب، این رمان باشد! البته اگر علاقه زیادی به موراکامی دارید می توانید این رمان را تهیه کنید و بخوانید اما خب بدانید که «جنگل نروژی» که می خوانید جنگل مترجم است، نه جنگل موراکامی!

 


آهستگی/ میلان کوندرا

موضوع عاشقانه شد! 

 

تقریبا کتابی نیست از نویسنده بزرگ چک در ایران ترجمه نشده باشد. اغلب ترجمه های آن هم ترجمه های مقبولی است و مخاطبان فراوان هم داشته. به خصوص که نام او همواره در سال های مختلف به عنوان یکی از بخت های جایزه نوبل مطرح بوده. هر چند که برخی آثارش حذفیاتی داشته اند و چاپ شده اند اما مترجمان همگی بر این باور بودند که رمان «آهستگی» این نویسنده عملا در ایران غیرقابل چاپ است.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

با این حال یک عالمه مترجم در ایران سراغ این رمان رفته و عجیب این که آن را با تمام حذفیاتش چاپ کرده اند! کیومرث پارسای در نشر علم با عنوان «آهستگی»، نیما زاغبان در انتشارات مطالعات و روشنگران زنان با عنوان «آهستگی»، رویا منجم از انتشارات نگاه سبز با عنوان «کندی»، حمید جاهد در انتشارات سروینه با عنوان «آهستگی» و مینا سرکیسیان در انتشارات آیدا با عنوان «آهستگی». اینها همه ترجمه هایی هستند که به کیفیت آنها کاری نداریم بلکه مسئله آن است که قطعا همگی حذفیاتی داشته اند و عملا بهتر است سراغ «آهستگی» نروید.

در عوض اگر علاقه مند به خواندن آثار این نویسنده بزرگ هستید می توانید «بار هستی»، «زندگی جای دیگری است»، «مهمانی خداحافظی»، «هویت» و … را بخوانید. تمام این آثار هم تمام و کمال نیستند و ممکن است حذفیاتی داشته باشند اما دست کم به «آهستگی» نمی رسند چون همان طور که گفتیم مضمون اصلی «آهستگی» با فرهنگ ما مطابقت ندارد و در بازار کتاب ایران قابل عرضه نیست.

بنابراین هر ترجمه ای هم از این کتاب ترجمه ناقصی است. حتی یکی از ترجمه های فوق، کتاب را شبیه یک کتاب عاشقانه سانتی مانتال در آورده. مترجم دست برده و گویی کتابی دیگر تولید کرده است.

 


آب کردن/ ای. ال. دکتروف

ترجمه ای بد از مترجمی سرشناس 

 

«ادگار لورِنس دکتروف» معروف به «ای. ال. دکتروف» در سال ۱۹۳۱ در نیویورک متولد شد. او از سال ۱۹۶۹ نویسندگی را به شکل حرفه ای پی گرفت و با رمان «کتاب دانیال» در سال ۱۹۷۱ به شهرت رسید. این رمان یکی از آثار مهم دکتروف است که هنوز به فارسی ترجمه نشده. البته اوج کار دکتروف را رمان «رگتایم» می دانند؛ رمانی که پس از انتشار، یعنی در ۱۹۷۵، برای نویسنده اش شهرت جهانی به همراه آورد. این رمان در ایران به همت نجف دریابندری ترجمه و از آن پس دکتروف به مخاطبان فارسی زبان معرفی شد.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

دریابندری پس از آن «بیلی باتگیت» را نیز ترجمه و منتشر کرد که همین دو رمان از نویسنده ای قدرتمند خبر می داد و علاقه مندان را به سمت مطالعه آثار این نویسنده کشاند. با این حال، تا مدتی مترجمی سراغ آثار دکتروف نمی رفت تا این که چند اثر دیگر از او به فارسی در سال های اخیر ترجمه شد؛ از جمله «پیشروی» (ترجمه امیر احمدی آریان)، «هومر و لنگلی» (ترجمه الهام نظری)، «قصه های سرزمین دوست داشتنی» (ترجمه علیرضا کیوانی نژاد) و «آب کردن» (ترجمه ابراهیم اقلیدی).

 

برای این که با این نویسنده خلاق آمریکایی آشنا شوید بهتر است «رگتایم» یا «بیلی باتگیت» را بخوانید. اگر علاقه مند شدید می توانید سراغ آثار دیگر این نویسنده هم بروید. با این حال مطالعه «آب کردن» را کلا فراموش کنید چون به علت ترجمه عجیب و غریب آن اصلا نمی توانید بخوانید! عجیب اینجاست مترجم این کتاب آقای ابراهیم اقلیدی از جمله چهره های سرشناس ترجمه هزار و یک شب است. 

 

به نظر می رسد ایشان نباید سراغ ترجمه رمان بروند چون واقعا نمی شود این رمان را با ترجمه ایشان خواند. در واقع می شود گفت ترجمه ای بد از چهره ای شناخته شده است.

 


موزه معصومیت/ اورهان پاموک

پاموک گناه ندارد؟ 

 

هیچ کدام از ترجمه های موجود در ایران از این رمان را نباید خواند. چرا؟ کافی است به تعداد صفحات ترجمه های موجود در بازار نگاهی بیندازید و آن را با نسخه انگلیسی مقایسه کنید. نتیجه نشان می دهد در تمام ترجمه ها حدود ۱۰۰ تا ۳۰۰ صفحه از کتاب غیب شده است! بنابراین پیشنهاد ما این است که اجر ترجمه جدیدی دوباره به بازار آمد لااقل تعداد صفحاتش را نگاهی بیندازید. تعداد صفحات نسخه ترکی کتاب ۵۹۳ صفحه است و نسخه انگلیسی آن ۵۳۱ صفحه. با توجه به آن که مترجمان عموما یک صفحه متن فارسی را یک برابر و نیم یک صفحه انگلیسی می دانند، بنابراین ترجمه فارسی آن باید حداقل حدود ۷۵۰ صفحه باشد.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

پس به این نتیجه می رسیم که اکثر ترجمه ها چنان با حذف منتشر شده اند که بهتر است مطالعه آنها را کنار بگذارید. اما درباره این رمان باید گفت داستان در محله های بالای شهر استانبول مثل نیشانتاشی، چوکورکوما، تقسیم، حربیه و بی اوغلی – محله هایی که نقشی کلیدی در زندگی خود پاموک داشتند – می گذرد. راوی، سرگذشت یک مرد ثروتمند استانبول به نام «کمال» را روایت می کند که به عشق دختری از طبقه فرودست جامعه به نام «فسون» گرفتار می شود.

 

جالب اینجاست پاموک بعدها موزه ای واقعی به نام «موزه معصومیت» هم به راه انداخت. خودش در این باره می گوید: «در فاصله ۷ تا ۲۲ سالگی دوست داشتم نقاش شوم. در اعماق وجودم یک نقاش مرده وجود دارد؛ من به این نقاش اجازه دادم که کار خود را بکند و نتیجه اش این موزه شد.» 

 

او در ادامه درباره ارتباط رمانش با این موزه گفته: «در دهه آخر قرن گذشته که می خواستم رمان را چاپ کنم، در فکر ایجاد موزه نیز بودم اما از آنجا که انتشار رمان تا سال ۲۰۰۸ ممکن نشد، طبیعتا افتتاح موزه نیز دچار تاخیر شد. با این کار می خواستم خانواده ای خیالی را با خانه و اشیایی که در آن وجود دارد، به وجود آورم تا بعد آنها را به موزه بدل کنم و بعدتر رمانی از روی آن بنویسم.»

تاریخ عمارت این موزه به سال ۱۸۹۷ بر می گردد و برای تبدیل آ« به موزه از یک معمار موزه آلمانی و افراد متخصص دیگر مشاوره گرفته شده است. پاموک با ذکر این که هنوز هم در استانبول حتی یک پروژه «موزه استانبول» وجود ندارد، می گوید کار من در واقع مثل برداشتن قاشقی آب از یک اقیانوس بود!

 


IQ84 / هاروکی موراکامی

آیا «لهستان» همان «هلند» است؟! 

 

یکی دیگر از کتاب هایی که به لطف مترجم به کلی تباه شده است، رمانی دیگر از هاروکی موراکامی است. این رمان سال ۹۴ با ترجمه شخصی به نام معصومه عباسی نتاج عمرانی (احتمالا همان م. عمرانی که «جنگل نروژی» را ترجمه کرده) جاپ شد. خب رمان، رمان سرشناسی است و در سال ۲۰۱۱ باعث شد بسیاری از مخاطبان رمان در سراسر جهان در صف بایستند تا آن را بخرند و بخوانند. به همین جهت ناشر (انتشارات آوای مکتوب) هم ترجیح داده با ترجمه ای افتضاح آن را به هر قیمتی شده روانه بازار کتاب ایران کند.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

ترجمه آنقدر پر ایراد بود که این بار مترجم آثار موراکامی نتوانست سکوت کند. او در گفتگویی از مترجم اسم نبرد اما درباره آن گفت: «من به طور کلی معتقدم عصر، عصر آزادی جریان اطلاعات است و در این زمینه همه می توانند به این جریان دسترسی داشته باشند. هر کسی می تواند هر کتابی که دوست دارد را ترجمه کند. مثلا ترجمه ای که امیر مهدی حقیقت از کتاب «سوکورونازاکی…» ارائه داده ترجمه ای است که من درباره اش بحثی ندارم و اتفاقا ناشر خوبی آن را روانه بازار کرده اما همین موراکامی مترجمانی در ایران دارد که صرفا دست به کتاب سازی می زنند.

به تازگی کتابی با حجم ۱۲۰۰ صفحه (IQ84) منتشر شده و مترجم به معنای واقعی کلمه از اول تا به آخر آن گند زده است. مثلا Poland را هلند ترجمه کرده و از یک رجوع ساده به منابع هم دریغ کرده و هیچ به این فکر نکرده که ممکن است با این کار تاریخ را تحریف کند یا افلاطون را پلاتو ترجمه کرده یا … آنقدر از این نکات بسیار است که اگر بخواهم شرح دهم خود مجالی جداگانه می طلبد.»

در واقع مترجم حتی نمی داند که افلاطون را در زبان انگلیسی «پلاتو» می نویسند! به همین جهت شاهکاری که ایشان ارائه داده را نیز در فهرست کتاب های نخواندنی گنجانده ایم. اگر دیدید حتما نخرید و نخوانید!

 


بنجامین باتن/ اسکات فیتز جرالد

برو فیلمش را ببین! 

 

«ماجرای عجیب بنجامین باتن» بعد از پخش فیلم آن به کارگردانی دیوید فینچر، به سرعت در ایران ترجمه شد. تا به حال دو ترجمه از این کتاب منتشر شده که به نظر می رسد هیچ کدام را نباید خواند! نه به خاطر ضعف ترجمه، به خاطر ضعف تألیف. چون اثر سینمایی به مراتب قوی تر از داستان ضعیف فیتز جرالد است.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

«بنجامین باتن» اسکات فیتز جرالد، داستانی است سست و شتابزده. همینگوی راجع به «فیتز جرالد» پر بیراه نمی گوید. او «گتسبی بزرگ» را دوست داشت اما مابقی آثار این نویسنده را چندان نمی پسندید و احتمالا یکی از آن مابقی، همین «ماجرای مرموز…» بوده. داستان با تولد موجودی پیرپیکر و پیرچهره آغاز می شود که باعث شگفتی و البته طعن و تحقیر اطرافیان است. همه از او دوری می جویند و حتی پدر هم به این خرق عادت به دیده بلایی شوم می نگرد. نام این فرزند را «بنجامین باتن» می گذارند و پدر تا پایان زندگی به نوعی او را تحمل می کند.

و جالب است بدانید که در نسخه سینمایی، پدر او را رها می کند (ببینید فیلمنامه نویس چطور به زیبایی در داستان دخل و تصرف می کند.) این دخل و تصرف ها یکی – دوتا نیست.

شروع نسخه سینمایی با صحنه ای فوق العاده تاثیرگذار آغاز می شود که در داستان نیست؛ ساعت سازی که پسرش را در جنگ ویتنام از دست می دهد و تصمیم می گیرد ساعتی بسازد که خلاف عقربه های ساعت بچرخد.

همین خلاف آمد، بنای تولد مولودی می شود متفاوت از دیگران؛ زندگی «بنجامین باتن» جای آنکه از کودکی بیاغازد، از پیری آغاز می شود و روز به روز جوان تر می شود! «اسکات فیتز جرالد» در این داستان، طرح جالبی دارد که می توانست دستمایه تأملاتی اندیشمندانه راجع به انسان و زمان باشد؛ آنچه هرگز محقق نشده و کارگردان فیلم، جای خالی اش را دیده و در جهت پر کردن آن بر آمده است.

متاسفانه «بنجامین باتن» فیتز جرالد داستانی است بسیار شتابزده که تنها اتفاق آن همان به دنیا آمدن «بنجامین باتن» است و نویسنده برای خلق داستان های فرعی و ایجاد اتفاق های دیگر هیچ تلاشی نکرده است.

 


او بازگشته است/ تیمور ورمش

برنگرد آقای هیتلر، برنگرد! 

 

کتاب «او بازگشته است» اثری است از تیمور ورمش که انتشارات نگاه آن را منتشر کرده. ماجرا درباره بازگشت خیالی هیتلر به دنیاست و قاعدتا باید خواندنی باشد. به خصوص که محصول سال ۲۰۱۱ و از آثار جدید ادبیات داستانی جهان است. با این حال ترجمه اثر چنان ضعیف است که احساس می کنید از خواندن آن عاجزید. نمونه هایی از این آشفتگی را بخوانید:

 

کتاب هایی که نباید خواند!

«یا آن سیستم به اصطلاح اجتماعی را طراحی کند که گرمای مجانی برای میلیون ها مفتخور به خانه های شان ببرد که در ضمن فقط به نازپرورده و تنبل کردن پیشرفته ختم می شود.» (ص ۱۳۰)

«با این احوال اگر فقط برای انجام کارهای مسخره دفتری در خدمت قرار می گرفت، نوعی بازی شاد کننده می شد. بعد معلوم شد که این دستگاه، یک شکل مخلوط شده و خارق العاده است.» (ص ۱۳۴)

«در این بین فرانسه دشمن خوبی، یکی از نزدیک ترین دوستان ما شده بود.» (ص ۱۳۴) «راکت های او حمل و نقل و سلاح های آمریکایی نابودکننده جهان و در نتیجه ارباب جهان را تضمین می کرد.» (ص ۱۴۵) «نمی توانم پنهان کنم که ابتدا به شدت گیج نشده بودم.» (ص ۱۴۵)

«اما اتفاقی که در این افغانستان می افتاد، دیگر موضوع یک تنش شاداب و دائمی نبود.» (ص ۱۴۸)

«تا جایی که متوجه شدم مهاجرنشینان تازه و بازسازی های محبوب متکی به احساسات قدیمی اجرا نشده بود.» (ص ۱۴۹) در همین چند نمونه میزان تسلط ناکافی مترجم به زبان فارسی و زبان اصلی کاملا آشکار است و نیازی به توضیح واضحات نیست.

 


دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/ آنا گاوالدا

یک کتاب دیگر! 

 

کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» نوشته آنا گاوالدا در حال حاضر به چاپ های متعدد رسیده است. ایرانی ها این نویسنده فرانسوی را به شدت دوست داشتند اما واقعیت این است کتابی که خواندید، نوشته آنا گاوالدا نبود بلکه ملغمه ای بود از ترجمه عجیب و غریب مترجم!

 

 

 

کتاب هایی که نباید خواند!

 

 

 

 

در توضیح این نکته باید گفت در شماره نوروزی مجله زنان امروز، نقدی بر ترجمه این کتاب چاپ شد که همه چیز را روشن می کند. نویسنده در این نقد آورده بود: «ترجمه خانم دارچینیان از کتاب خانم گاوالدا نه تنها ترجمه خوبی نیست بلکه غلط های واضحی که در آن وجود دارد، آدم را در مورد میزان تسلط مترجم به زبان اصلی کتاب به شک می اندازد… من فقط واضح ترین موارد را که جمله فرانسوی اساسا چیزی متفاوت و بعضا برعکس به فارسی برگردانده شده آورده ام (که بعضی از آنها واقعا باورنکردنی است) وگرنه اشتباه در ترجمه زمان فعل یا اشیا و اسامی خاص در همین چند صفحه به چشم می خورد که اگر می خواستم همه آنها را ذکر کنم از حوصله خوانندگان خارج بود.»

نمونه هایی از اشتباه های ترجمه متن کتاب: «بی نظیرترین زوج به نظر می آمدیم.» (صفحه ۱۶) ترجمه درست: «طرف پلاک های زوج بلوار بودیم که ساختمان هایش اعیانی ترند.»

متن کتاب: «(این شعر) هر بار همین طور تمام می شود.» (صفحه ۱۷) ترجمه درست: «(این شعر) هر بار دگرگونم می کند.»

متن کتاب: «بله، کمی عصبی بودم. مانند دختری ناشی که می داند آرایش مویش ضایع شده.» (صفحه ۱۹) ترجمه درست: «کمی عصبی ام، مثل آرایشگر تازه کاری که فهمیده کارش را خراب کرده.»

متن کتاب: «هوا گرگ و میش است، بلوار آرام است، از آن همه اتومبیل اثری نیست.» (صفحه ۲۰) ترجمه درست: «هوا کم کم دارد تاریک می شود، بلوار خلوت شده و اتومبیل ها چراغ های شان را روشن کرده اند.»

متن کتاب: «میزهای کافه ها دوباره پر می شوند…» (صفحه ۳۰) ترجمه درست: «پیش خدمت های کافه ها دارند میزها را می برند تو…»

متن کتاب: «پس من بدبخت اینجا چه کار می کنم!» (صفحه ۲۶) ترجمه درست: «پس فکر می کردی چی، بدبخت؟»

متن کتاب: «به قوطی های کنسرو تخیلاتم لگد می زنم.» (صفحه ۳۸) ترجمه درست: «توی خیالم، به قوطی خالی کنسرو لگد می زنم.»

 


خاطره دلبرکان غمگین من/ گابریل گارسیا مارکز

کپی کاری گابو 

 

گابریل گارسیا مارکز در یکی از مصاحبه هایش گفته بود آرزو دارد نویسنده یکی از رمان های کاواباتا باشد. مقصود او رمان کوتاه «خانه زیبارویان خفته» بود. مارکز در کتاب «یادداشت های روزهای تنهایی» (ترجمه محمدرضا راه ور) آورده: «روزی که در نوشتن داستانی عاجز مانده بودم، دو کتاب خواندم که معتقد بودم هر دو مفیدند. اولی، کتاب «تربیت احساسات» اثر «گوستاو فِلوبر» بود… کتاب دوم را که دوباره خواندم «خانه زیبارویان خفته» بود از یاسوناری کاواباتا که روح مرا تکان داد.»

 

کتاب هایی که نباید خواند!

مارکز بعدها رمان «خاطره دلبرکان غمگین من» را به تأسی از همین رمان کاواباتا نوشت. اگر مضامین دو رمان را بررسی کنید، خواهید دید که قرابت های آنها فراوان است. با این حال مارکز دست به کار خطرناکی زد. این کتاب اواخر عمر او چاپ شد و تقریبا تمام منتقدان اذعان کردند که یکی از ضعیف ترین آثار مارکز است. با این حال به خاطر جنجال هایی که در ایران بر سر ترجمه و انتشار این کتاب به راه افتاد، هنوز هم یک عده گمان می کنند رمان با ارزشی است. در حال حاضر نسخه های افست این رمان در بساط دستفروش های میدان انقلاب یافت می شود. عده ای هم تلاش می کنند این نسخه ها را بخرند و بخوانند در حالی که تقریبا تمامی آثار ترجمه شده از این نویسنده، از این رمان بهتر هستند.

ضمن این که اگر قرار است چنین رمانی را بخوانیم، بهتر است سراغ همان اثری برویم که مارکز بر اساس آن این رمان را نوشته؛ یعنی «خانه زیبارویان خفته». البته این رمان ۱۵ سال پیش توسط مترجم ضعیفی برای اولین بار در ایران ترجمه شد. به همین جهت چندان بین علاقه مندان کتاب با اقبال مواجه نشد. بعدها در سال ۸۷ مترجم دیگری هم آن را ترجمه کرد که چهره ای سرشناس نیست و ترجمه درخشانی هم ندارد. با این حال به نظر می رسد خواندن آن به مراتب، بهتر از «خاطره دلبرکان…» باشد.

 


سفر در اتاق تحریر/ پل آستر

کتابی بد از نویسنده ای خوب 

 

اولین ترجمه ها از آثار پل آستر در ایران با ترجمه های شهرزاد لولاچی شروع شد. انتشارات افق رمان «کشور آخرین ها» را از این نویسنده آمریکایی منتشر کرد که به مذاق مخاطبان اهل رمان خوش آمد. بعد از آن بود که خیل مترجمان سراغ ترجمه آثار این نویسنده رفتند و به سیاق آنچه همیشه در ایران شاهدش بودیم، هر چه بود و نبود از این نویسنده ترجمه شد. اگر می خواهید با این نویسنده آشنا شوید، باید سه گانه نیویورکی یعنی «شهر شیشه ای»، «ارواح» و «اتاق دربسته» را بخوانید.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

آثار دیگر این نویسنده هم کم و بیش قوت و ضعف دارند اما برخی آثارش را رسما می توان به عنوان آثاری پیشنهاد داد که نباید خواند! در فهرست این آثار هم باید «سفر در اتاق تحریر» را آورد. جالب اینجاست که این کتاب با سه ترجمه هم چاپ شده: «سفر در اتاق کتاب» ترجمه احسان نوروزی، «سفر در اتاق تحریر» ترجمه مهسا ملک مرزبان و «سفر در اتاق نسخه برداری» ترجمه مهدی غبرایی. واقعیت این است که این رمان یکی از ضعیف ترین آثار پ    ل آستر است و این که چرا باید سه مترجم سراغ ترجمه آن بروند خود جای سوال دارد!

 


شن روان/ استیو تولتز

پخته خواری کار قشنگی نیست… 

 

پیمان خاکسار با ترجمه رمان «جزء از کل»، نویسنده ای را به فارسی زبان ها معرفی کرد که پیش از آن کتابی از او منتشر نشده بود. او بعد از استقبال خوانندگان ایرانی از این رمان، سراغ اثری دیگر از این نویسنده رفت که در حال حاضر با عنوان «ریگ روان» چاپ شده و جزو فهرست پرفروش های کتاب ایران است. با این حال مترجمی دیگر هم زمان با خاکسار، سراغ تولتز رفته و این اثر را با عنوان «شن روان» ترجمه کرده.

 

 کتاب هایی که نباید خواند!

 

 

اول اینکه این نوع پخته خواری ها کار چندان جالبی نیست و به نظر درست نمی آید روی موفقیت دیگران خانه بسازیم. بعد هم این که ترجمه به قدری ضعیف است که … اصلا نمونه ای از این فارسی خام و ناپخته و پر غلط را بخوانید و خودتان قضاوت کنید: «در خط ساحلی کف آلود که در آن موج های کوچک و متراکم در سینه صخره های سیاه می ترکند، نجات غریقی با پاهای فرو رفته در ماسه خیس و نارنجی کم رنگ، بدون لباس همچون یک مسیح دریایی (ترجمه درست «دست به سینه» است که مترجم آن را ترجمه کرده «مسیح دریایی») شکوهمند ایستاده است.
ماجراجویی نابهنگام پسربچه ای میان یک موج بزرگ، او را به پشت نحیفش می اندازد. مردی تاس، توپ تنیسی را برای لابرادورش پرتاب می کند و سگ دومی که متعلق به او نیست به دنبال توپ جست و خیز می کند. میان توری از مه، زنی سبزه – قد بلند و از جایی که ما نشسته ایم دو توپ بادکنکی – آب را با پا روی نیم تنه درخشان همراه بلوندش، می پاشد… آندو قطرات نشسته بر لیوان نوشیدنی اش را با دست جمع می کند و از آن برای تر کردن لب هایش استفاده می کند: «می مدانم از این که به خوردت داده شود، خسته ای اما…» واقعیت آن است که ترجمه به قدری بد است که اصلا نمی شود آن را خواند. «به خوردت داده شود.» هم فعل جالبی بود و به کسانی که بتوانند آن را تا پایان صرف کنند، جایزه ای گرانبها تعلق می گیرد!

شمال/ لویی فردینان سلین

نصفه ترجمه کرده ام! 

 

رمانی از نویسنده شهیر فرانسوی، لویی فردینان سلین در ایران منتشر شده با نام «شمال». این کتاب از سوی نشر جامی چاپ شده و گویا هیچ نظارتی روی ترجمه آن نبوده است والا چطور ممکن است رمانی که اصل آن ۶۲۷ صفحه است، در زبان فارسی به ۳۳۳ صفحه تنزل پیدا کند؟ اولین چیزی که به ذهن می رسد این است که شاید نصف آن با ممیزی مواجه شده که به نظر معقول نیست چون عموما کتابی که نیمی از آن با مشکل مواجه شود اصولا مجوز انتشار نمی گیرد.

 

کتاب هایی که نباید خواند!

بعد اما ناگهان با پیشگفتار عجیب کتاب مواجه می شوید که در آن مترجم اشاره کرده وسط راه خسته شده و ترجیح داده علی الحساب فعلا نصفه رمان را چاپ کند!

«دیربازی است اسیر سلین شده ام! اسیر تیزبینی، نازک بینی، ژرف نگری و پرخاشگری های دهشتبار گاه پوزش ناپذیر سلین! اسیر نیروی ویرانگر و همزمان سازنده سلین! و شناور شدنم در اقیانوس ژرف و بیکران اندیشه های توانفرسا و هشدار دهنده اش و چون توانم بس نبود، میانه راه از پای در افتادم و هنوز سکندری می خوردم و نیمه دوم را پس از بازیابی دنبال خواهم کرد.»

یعنی مترجم علنا گفته فعلا نصف رمان را ترجمه و چاپ کرده تا بعدا زمانی که از «سکندری» خوردن بیرون آمد، مابقی اش را ترجمه کند! بگذریم از نثر دشوار و طاقت فرسایی که اصلا اجازه خواندن همان نصفه را هم نمی دهد چه برسد به مابقی.

در ادامه چند مثال از این ترجمه ضعیف را خواهیم آورد تا متوجه باشید به هیچ وجه سراغ این ترجمه نروید. ضمن این که توجه داشته باشید نثر سلین به زبان «آرگو» و عامیانه معروف است؛ مفهومی که مترجم کلا با آن بیگانه بوده.

«و چه هراس آور است این احساس که آدمی تمام وقت و کوشش خود را صرف این بدهیبت اهریمنی تمامیت خواه بدسرشت بکند خانم! شما کینه خودتان را بفروشید و ساکت شوید!» (ص ۹) «گونه ای دلربایی از گوشه نگاهش می تراوید…» (ص ۱۸۷)

 

اینتیتر را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.