معنای خواندن از دید کافکا چه بود؟

کافکا در ژانویه ۱۹۰۴ به دوست دوران کودکی‌اش نوشت: «ما باید فقط کتاب‌هایی را بخوانیم که به ما ضربه می‌زنند و ما را زخمی می‌کنند.

به گزارش اینتیتر به نقل از وینش، اگر کتابی که می‌خوانیم؛ ما را با ضربه‌ای به سرمان، بیدار نکند، پس خواندنش چه فایده‌ای دارد؟ شاید بنویسی، برای این‌که ما را خوشحال کنند. خدایا! ما دقیقاً بدون کتاب‌ها هم خوشحال بودیم و اگر مجبور بودیم، خودمان می‌توانستیم چنین کتاب‌هایی را بنویسیم. اما ما به کتاب‌هایی نیاز داریم که مانند یک فاجعه‌ بر ما تاثیر بگذارد، عمیقاً ما را غمگین کنند؛ مثل از دست دادن کسی که بیشتر از خودمان دوستش داریم؛ مثل طرد شدن در جنگلی به دور از همه؛ مثل یک خودکشی.» این چکیده نگاه او به خواندن بود.

«یک کتاب باید مانند تیشه‌ای برای شکستن دریای یخ زده‌ی درون ما باشد.»

الوین بروکز وایت E.B.White ؛ نویسنده کتاب‌های کودکان، در سال ۱۹۵۱ در حالی که به آینده‌ی خواندن می‌اندیشید؛ نوشت: «خواندن کار ذهن هوشیاری است که مطالبه‌گر است و در شرایط مطلوب به ایجاد نوعی سرخوشی و الهام منجر می‌شود.»

حقیقتاً این‌که چرا کتاب‌ها مهم‌ هستند و خواندن چه کاری با روح انسان می‌کند، پرسشی است که ذهن کوچک و بزرگ را به خود مشغول کرده است: از مراقبه زیبای کارل ساگان Carl Sagan درباره کلیتِ نظام هستی گرفته تا دختر نه ساله‌ای که یک‌بار از من پرسید؛ چرا ما کتاب داریم.

اما شاید بهترین بیان در مورد تاثیری که کتاب‌ها بر روح انسان می‌گذارند، از ذهنی برآمده باشد که گرچه تاریک و افسرده ترسیم شده، اما همچنان دارای حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به زیبایی زندگی است: فرانتس کافکا Franz Kafka (زاده ۳ ژوئیهٔ ۱۸۸۳ – درگذشته ۳ ژوئن ۱۹۲۴).

کافکای ۲۰ ساله، در نامه‌ای به تاریخ نوامبر ۱۹۰۳؛ (این نامه‌ی مسحورکننده در بین نامه‌هایی به دوستان و خانواده و سردبیران یافت شده)، به دوست دوران کودکی خود اسکار پولاک Oskar Pollak (مورخ هنرِ بعدی) می‌نویسد:

«بعضی کتاب‌ها مانند کلیدی برای گشودن اتاق‌هایی ناشناخته در قلعه‌ی خود ما هستند.»

چند ماه بعد، در ژانویه ۱۹۰۴، او این احساس را در نامه‌ ‌دیگری به پولاک این‌طور تفسیر می‌کند:

«من فکر می‌کنم ، ما باید فقط کتاب‌هایی را بخوانیم که به ما ضربه می‌زنند و ما را زخمی می‌کنند. اگر کتابی که می‌خوانیم؛ ما را با ضربه‌ای به سرمان، بیدار نکند، پس خواندنش چه فایده‌ای دارد؟ شاید بنویسی، برای این‌که ما را خوشحال کنند. خدایا! ما دقیقاً بدون کتاب‌ها هم خوشحال بودیم و اگر مجبور بودیم، خودمان می‌توانستیم چنین کتاب‌هایی را بنویسیم. اما ما به کتاب‌هایی نیاز داریم که مانند یک فاجعه‌ بر ما تاثیر بگذارد، عمیقاً ما را غمگین کنند؛ مثل از دست دادن کسی که بیشتر از خودمان دوستش داریم؛ مثل طرد شدن در جنگلی به دور از همه؛ مثل یک خودکشی.
یک کتاب باید مانند تیشه‌ای برای شکستن دریای یخ زده‌ی درون ما باشد. این باور من است.»

اینتیتر را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.