نقد فیلم The Marksman

فیلم‌ The Marksman اکشنی است که اعتبار خود را از لیام نیسون می‌گیرد. در این مقاله با ما همراه شوید تا به نقد و بررسی این اثر بپردازیم.

به گزارش اینتیتر به نقل از زومجی، فیلم تیرانداز اکشنی است محصول سال ۲۰۲۱ با بازی لیام نیسون و کارگردانی رابرت لورنز. از رابرت لورنز فیلم نه چندان درخشان مشکل با منحنی (Trouble with the Curve) را به خاطر می‌آوریم. فیلمی با بازی کلینت ایستوود در نقش یک استعدادیاب بیسبال به نام گاس که روزبه‌روز وضعیت بینایی‌اش وخیم‌تر می‌شود و به همین دلیل می‌خواهد تا قبل از اتمام قراردادش با باشگاه، برای کشف آخرین استعدادش عازم جنوب کشور ( کارولینای شمالی ) شده تا یک چهره بیسبال را زیر نظر داشته باشد و اگر تشخیص داد که او به درد تیم می‌خورد او را به باشگاه معرفی کند.

لورنز حالا در دومین اثر سینمایی‌اش سراغ یکی دیگر از شمایل بازیگری فیلم‌های اکشن یعنی لیام نیسون رفته است. نیسونی که زمانی در فیلم‌های اکشن بی‌همتا بود که گویای‌اش آثاری است که از خود برجای گذاشته. نیسون در مصاحبه‌ای اعلام کرده بود دیگر در فیلم‌های اکشن نقش‌آفرینی نمی‌کند اما بااین‌حال در سال‌های اخیر در چند فیلم اکشن و تریلر به ایفای نقش پرداخته است. نقش او در فیلم دزد با شرافت (Honest Thief) که درباره شخصی است که تمام زندگی خود را با دزدی گذرانده و به راهزن معروف است با استقبال چندانی مواجه نشد. داستان بیش از اندازه ساده و شخصیت‌ها بیش از حد تک‌بعدی‌ بودند. البته روند ناکامی‌های نیسون به این فیلم محدود نشده و بازی او در فیلم ساخت ایتالیا (Made in Italy) نیز مورد توجه قرار نگرفت. داستان یک خطی و عدم گسترش مناسب خط داستانی این اثر را می‌توان دلایل عدم توفیق این فیلم دانست.

به‌طور کلی وقتی فیلم‌هایی که نیسون در این سال‌ها بازی کرده است را مورد کنکاش قرار می‌دهیم، درمی‌یابیم که با وجود ضعف فیلم‌نامه تمامی این آثار و کارگردانی متوسطی که داشته‌اند، این خود نیسون بوده که تمام تلاش‌اش را برای بهتر شدن اثر ارائه کرده است. درواقع فیلم‌هایی که او این اواخر بازی کرده چیزی جز خود او ندارند. The Marksman نیز از این قاعده مستثنی نیست و در همین دسته از آثار قرار می‌گیرد. درامی که تمام بارش بر دوش نیسون است اما با این وجود به توفیقی در ارائه یک اکشن تریلر مطلوب دست نمی‌یابد.

آغاز فیلم‌نامه تیرانداز با یک تلفن و اخطار آغاز می‌شود. تلفن از جانب شخصی مکزیکی به نام کارلوس به خواهرش و هشدار به آن‌ها که زودتر از مرز خارج شوند. اولین مشکل فیلم‌نامه در همین‌جا سر باز می‌کند، بدون اینکه رابطه‌ای ساخته شود ما باید با شخصیت کارلوس و خانواده‌اش همذات‌پنداری کنیم و حق را هم به آن‌ها بدهیم. درواقع نحوه شکل‌گیری فیلم‌نامه بسیار ابتدایی و پرحفره به نظر می‌رسد؛ چرا پول‌هایی که کارلوس از شریک‌های خود (شریک صرفا حدس است چون تا پایان فیلم نسبت جنایتکاران با کارلوس مشخص نمی‌شود) سرقت کرده با ارزش‌تر از خانواده‌اش است؟ سوالی که تا پایان، ما را به جواب نمی‌رساند. اما در ادامه قبل از رسیدن به گره اول چند صحنه در فیلم وجود دارد که ما را با فضای کلی فیلم که قرار است یک اکشن باشد آشنا می‌کند:

اولی شتابی است که در حرکات رزا و میگل برای ترک خانه دیده می‌شود. این صحنه تا زمانی‌که آن‌ها به مرز آمریکا می‌رسند ادامه پیدا کرده و تعلیق خوبی ایجاد می‌کند.

دومی صحنه‌ای است که در آن هنسون (لیام نیسون) کفتاری را شکار می‌کند. این صحنه ضمن آشنایی ما با محیطی که فیلم قرار است در ادامه به آن بپردازد، ما را با شخصیت هنسون نیز آشنا کرده و خبر از یک اکشنِ حادثه‌ای می‌دهد.

The Marksman در ترسیم نیمه اول پرده نخست خود سعی می‌کند یک شمای کلی از قهرمان خود تصویر کند که مهم‌ترین‌اش را می‌توان علاقه شدید هنسون به همسرش دانست که بعد از او زندگی‌اش دچار شلختگی شده است اما دانستن این موضوع و دیگر مسائل مرتبط با زندگی هنسون کمکی به پیشبرد داستان نمی‌کنند. حتی در مواقعی که هنسون با میگل (پسربچه مکزیکی) و دخترش درباره این عشق صحبت می‌کند ما چیزی فراتر از یک داستان عاشقانه معمولی دستگیرمان نمی‌شود.

در ادامه، فیلم‌نامه که از نداشتن قلاب‌های دراماتیک رنج می‌برد، یعنی همان قلاب‌هایی که لازمه هر تریلر و اکشن است، سعی می‌کند گره اولیه خود را زودتر از موعد پی‌ریزی کند و آن هنگامی است که خانواده مکزیکی، لب مرز با هنسون برخورد می‌کنند و با وجود دفاع هنسون از آن‌ها، رزا مادر میگل در تیراندازی کشته می‌شود. نقطه عطف اولیه داستان نیز زمانی شکل می‌گیرد که هنسون دلش به حال پسربچه می‌سوزد و او را از اداره پلیس فراری می‌دهد. در این صحنه به‌خصوص اجرا به‌شدت ناپخته و غیرواقعی است. هنسون دستان پسر بچه را گرفته و به‌سادگی و با دو بار پنهان شدن در اتاق‌هایی که شخصی در آن‌ها نیست از اداره پلیس فرار می‌کند.

نخستین نشانه‌های بروز تعلیق بیشتر و تریلرگونه جایی است که جنایتکارانی که دنبال پسربچه هستند بعد از انتظار کشیدن جلوی اداره پلیس درمی‌یابند که شخصی پسربچه را فراری داده است. از این‌جا به بعد تعقیب و گریز شروع می‌شود و اکشن کرد بیشتری می‌یابد.

اولین بحرانی که در پرده میانی فیلم شدت پیدا می‌کند مربوط‌به صحنه‌ای است که هنسون در مسیر شیکاگو صدای جنایتکاران را از بی‌سیم پلیس می‌شنود و مجبور می‌شود پس از گلاویز شدن با پلیس از مهلکه بگریزد. با گذر از این مسئله که فیلم پس از پایان پرده نخست صحنه‌های اضافی زیادی دارد، معلوم نمی‌شود که چرا هیچ نیرویی نمی‌تواند جلوی جنایتکاران مکزیکی را بگیرد و اصلا چرا رئیس آن‌ها می‌تواند با خیال راحت پلیس راهور را کتک بزند؟ و سؤال مهم‌تر اینکه چرا پلیس‌ها فقط دنبال هنسون هستند و نسبت به جنایتکاران مکزیکی بی‌اعتنایند؟

در مسیری که هنسون طی می‌کند دوباره فیلم گرفتار صحنه‌های اضافی و کنش‌های بیهوده می‌شود از جمله تماس‌های تلفنی هنسون با دخترش در مرکز پلیس که تا پایان بی‌فایده مانده و حضور پلیس دردی از چالش‌های مسیر هنسون را دوا نمی‌کند.

نقطه عطف دوم فیلم‌نامه در ویلایی رقم می‌خورد که هنسون چندین برابر قیمت اصلی آن پول داده تا پذیرش به نداشتن کارت شناسایی او ایراد نگیرد و اجازه سکونت هنسون و پسربچه را در یک سوئیت بدهد. چند ساعت بعد از حضور آن‌ها در سوئیت هنسون متوجه حضور تبهکاران شده و بعد از اینکه میگل را آگاه به فرارکردن می‌کند سگ‌ وفادارش به‌دست تبهکاران کشته می‌شود.

سکانس مربوط‌به گره‌گشایی فیلم The Marksman گرفتار همان مصیبتی است که فیلم‌های بسیاری در سینمای تجاری و بدنه دچارش می‌شوند؛ یعنی گره‌گشایی به وسیله تصادف. مجله‌ی هنسون که توسط سردسته مکزیکی‌ها مدتی قبل پیدا شده بود و او آن را با بی‌توجهی به عقب ماشین پرتاب کرده بود، به‌صورت کاملا اتفاقی توسط یکی دیگر از افراد پیدا می‌شود. او زمانی‌که به صفحات مختلف آن نگاهی می‌اندازد توجه‌اش به شهر شیکاگو که یک دایره قرمز دور آن کشیده شده، جلب می‌شود. حال باز این مسئله جای سؤال دارد که چرا آن‌ها در اینکه هنسون قصد دارد به شیکاگو برود تردیدی به خود راه نمی‌دهند؛ مسئله اصلی همان ابتدایی بودن کسب آگاهی در جبهه آنتاگونیست است.

شاید بتوان در ادامه به صحنه خوبی اشاره کرد که در آن هنسون به پسربچه تیراندازی یاد می‌دهد. صحنه‌ای که رفاقت آن‌ها را تکمیل کرده و مسیر اعتماد پسربچه به هنسون را شکلی کامل می‌بخشد. اما در ادامه با آتش‌زدن پول‌ها گویی همه چیز بی‌فایده می‌شود و در این نقطه رشته‌های فیلم تبدیل به پنبه می‌شود. درواقع ایراد اصلی که گریبان‌گیر The Marksman می‌شود بی‌فایده کردن تمام تلاش‌هایی است که تا این نقطه شخصیت‌ها متحمل‌اش شده‌اند. فیلم در این وهله مرگ مادر را بی‌فایده می‌کند، تلاش‌های هنسون را هدر می‌دهد و به آزاری که کارلوس دیده بی‌اعتنایی می‌کند. اساسا این سؤال برای مخاطب ایجاد می‌شود «بهتر نبود هنسون و میگل به‌جای اینکه پول‌ها را آتش بزنند، آن‌ها را تسلیم جنایتکاران کنند تا این‌ گونه خودشان در عذاب کمتری باشند؟»

مجموعه عواملی که فیلم را تا نقطه اوج می‌برد دو نبرد است؛ دو نبرد بین هنسون و جنایت‌کاران. اولی زمانی است که هنسون هنگام وارد شدن به عوارضی شیکاگو تبهکاران را می‌بیند، تغییر مسیر می‌دهد و چند دقیقه بعد با تیراندازی دقیق خود ماشین‌شان را منهدم می‌کند. دومین نبرد که آخرین صحنه درگیری بین دو جبهه خیر و شر است از الگوهای اکشن و سینمای تجاری تبعیت می‌کند. سردسته تبهکاران پسربچه را گروگان می‌گیرد و در انتها درگیری شدیدی بین او و هنسون رقم می‌خورد. پایان فیلم نیز مشابه فیلم‌های این چنینی پایانی خوش بوده و پسربچه نزد خانواده مورد اعتماد مادر مرحوم‌اش در شیکاگو می‌رود.

The Marksman درنهایت فیلمی متوسط است که تنها در دقایقی کشش لازم را دارد. به وضوح می‌توان دریافت که فیلم دارای تمام مولفه‌های یک اکشن خوب و درست نیست اما می‌توان با آن سرگرم شد و در صحنه‌هایی از بازی متوسط بازیگری که سالیان طولانی جزو چهره‌های برتر اکشن‌های قابل اعتنا محسوب می‌شد لذت برد.

اینتیتر را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.