خلاصه قسمت 18 سریال طوبی از شبکه یک سیما

کد خبر : ۳۶۱۱۱۷
خلاصه قسمت 18 سریال طوبی از شبکه یک سیما

خلاصه قسمت18سریال طوبی از شبکه یک سیما را در این مطلب می خوانید.

 اینتیتر - ثریابابازاده؛ سریال طوبی هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. در این مطلب خلاصه ای از قسمت 18 سریال را می خوانید:

فخرالدین میگه من نمی خواهم نقش پدر رو برات بازی کنم من یاد گرفتم اگر مسئولیتی رو به عهده گرفتم تا آخرش ادامه دهم من خیر و صلاح شما رو میخواهم حتی اگر متوجه نشوید . شما به اندازه ساعد و سعید و به اندازه خانوادم مهم هستید و مثل چشمام از شما مراقبت کنم شما یا میرید ایران یا صبر می کنید تا خانوادتون بیان اینجا . طوبی میگه من میدونم شما مقصر مرگ آقام نیستید آقام خودش راهشو انتخاب کرد و فخرالدین گفت حاج ملک مرده و جز حاج ملک کسی جای اونها رو نمی دونه و با کشته شدن حاج ملک بو برگرد ما رو هم می کشند . فخرالدین گفت حاج ملک جونشو داد به شما و خانوادت تا شما زنده بمونید . و تو تصمیم بگیر چون اگه برگردی خانوادت به خطر می افته فخرالدین به طوبی میگه  تصمیم درست بگیر آنی تصمیم نگیر . درست تصمیم بگیر ...

فخرالدین بر میگرده خونه و سیمین خاتون میگه چی شد و در عقب ماشین باز میکنه تا طوبی پیاده شه و طوبی فوت حاج ملک به سیمین خاتون تسلیت میگه .

 دیبا و پری تو حیاط مشغول شستن لباس ها بودند که صدای در میاد و آقا رسول بود و حسابی همگی خوشحال شدند و دست پر اومده بود و اکرم خانموم به آقا رسول بابت فوت حاج ملک تسلیت گفت .

فخرالدین با تلفن در مورد حزب بعث و ایران صحبت میکرد و چشمش به نامه نقاشی که سعید کشیده بود افتاد و و طوبی برای سعید داشت قصه میگفت و فخرالدین اومد و نقاشی که سعید که عکس ساعد که مسلسل و قلیون دستش بود کشیده بود و طوبی به فخرالدین گفت میخواهم دوستتون رو ببینم تا در مورد محتوای کیف باهاش صحبت کنم .

فخرالدین طوبی رو برد پیش رابط ایرانی و طوبی تمام اسم 17 اسم که 15 تاش یادش بود نوشت و رابط گفت این اسامی یه سری ارگان های محل خدمت و اسامی هست الان کسی جز من و اون شخص رابط که شهید شد در جریان نیست و اما تنها چیزی که مهم هست شما حتی به فخرالدین چیزی نگید بابت محتوا این نامه ما باید از شما مراقبت کنیم و شما باید آمادگی این رو داشته باشید که ممکن هر اتفاقی بی افته طوبی میگه بدتر از این رابط میگه شما مثل جعبه سیاه هواپیما هستید خیلی مهم و با ارزش هستید .

طوبی تو راه برگشت گریه میکرد و میگفت آقام سپرد تا مواظبشون باشم وگفت شاید برم اروپا و فخرالدین سراسیمه پرسید نفهمیدم شما قراره از ایران برید. و در مسیر فخرالدین رفت دنبال ساعد تا ببرش خونه و همون لحظه مادر ساعد سر رسید و گفت سعید تنهاست و ساعد ببرم خونه و ساعد سوار ماشین شد و رفتن .

فخرالدین به ساعد گفت خیلی وقت هست میخواهم با تو صحبت کنم چون من روزای که نیستم تو مرد خونه هستی و دوست ندارم تو دست مرد خونه تفنگ و قلیون باشه و دایش براش تفنگ ساچمه ای خریده بود . سیمین خاتون اومد گفت قرار نیست همیشه تو اتاق بمونی حبس بمونی تو تهران چیکار میکردی همون کار رو تو اینجا بکن گفت پیش آقام کار شیرینی پزی میکردم . گفت پس پاشو اینجاهم کار کن برو مطبخ و حلوا درست کن و سیمین خانوم گفت من و فخرالدین داریم میریم نجف برای اهل قبور ...

ساعد سعید برد تا شیرجه زدن یاد بده

طوبی تو آشپزخانه مشغول درست کردن حلوا شد .

ساعد به سعید گفت بیا بپریم تو آب و سعید دنبال ساعد گشت و ساعد دست هاشو بست و انداخت تو آب و دنبال سعید تو آب گشت اما پیدا نکردش و طوبی هراسان رفت دنبال سعید و از آب در آورد نفس مصنوعی داد تا سعید که از حال رفته برگردونه و باعجله بردند پیش و سیمین خاتون متوجه شد که کار ساعد بود انداختن سعید  

 

نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت اینتیتر هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    سایر رسانه ها
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت اینتیتر هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد