رسانه خبری اینتیتر
این تیتر کمینه ترین رسانه خبری ایران

نقد فیلم Things Heard & Seen

پرداختن به مصائبی که یک روح برای یک خانواده ایجاد می‌کند، همواره در فیلم‌های ژانر وحشت جذاب است. فیلم Things Heard & Seen «شنیده ها و دیده ها» سعی می‌کند در همین مسیر حرکت کند. با نقد فیلم همراه باشید.

به گزارش اینتیتر به نقل از زومجی، معمولا مخاطبان ژانر وحشت داستانی درباره یک روح مرموز را دوست دارند بنابراین جای تعجب نیست که فیلم Things Heard & Seen با پخش از شبکه نتفلیکس توجه‌ها را به خود جلب کند. فیلمی که سنگ‌ بنای خود را بر اختلافات یک زن و شوهر در زندگی‌شان بنا کرده و در طول فیلم شاهد کشمکشی میان این دو نفر هستیم.

کاترین (آماندا سایفرد)‌ نقاش است و به خاطر دانشگاه جدیدی که همسرش در آن پذیرفته شده مجبور می‌شود همراه‌با او در روستایی ساکن شود. جرج کلر (جیمز نورتون)‌ ستاره سریال‌های Grantchester و Happy Valley در این فیلم بازی متفاوتی را از خود ارائه داده است. او در مقام همسری مرموز و جنایت‌کار سعی می‌کند با صحبت‌هایی فریبنده، جذابیت و خصلت شیطانی کاراکتر را افزایش دهد و تا پایان مرموز بماند.

در ادامه جزئیاتی از فیلم شنیده ها و دیده ها فاش می‌شود

درکنار بازی این دو نفر سومین موردی که در Things Heard and Seen توجه را به خود جلب می‌کند خانه ارواحی است در دره نیویورک. خانه‌ای که جرج آن را خریداری کرده و همسر و دخترش معمولا به‌تنهایی در آن به سر می‌برند. خانه‌ای که کاترین را منزوی می‌کند و حرف‌هایش را نزد دیگران غیرقابل اعتنا. دور بودن خانه از فضای اصلی شهر این فرصت را به جرج می‌دهد تا او با خیال راحت‌تری درکنار ویلیس (ناتالیا دایر)‌ وقت خود را بگذراند. دایری که نقش‌اش در این فیلم شباهت بسیاری با سریال Stranger Thing «چیزهای عجیب» دارد.

کاترین از اسرار خانه اطلاعی ندارد. همسرش بدون اینکه در رابطه با این خانه و مالکان قبلی آن با او صحبت کند او را به این‌جا آورده و حتی در صحنه‌ای که برای بار اول به دیدن این خانه می‌آیند به کاترین دروغ می‌گوید و ارزانی خانه را به صنعت‌گران متضرر نسبت می‌دهد. بااین‌حال کاترین متوجه اسرار خانه ازطریق دو برادر مستخدم خانه‌شان یعنی ادی وایل و کول می‌شود. والدین این دو برادر تا قبل از مرگ در این خانه زندگی می‌کردند و در انتها مرگ بدی را از سر می‌گذرانند.

اولین نشانه‌های شک و تردید کاترین نسبت به محیط خانه، انگشتری است که در نزدیکی سینک ظرفشویی پیدا می‌کند. به آن نگاهی می‌اندازد و بعد از اینکه به سختی آن را از محلی که در آن گیر کرده بیرون کشید آن را دستش می‌کند. از این لحظه به بعد فیلم به کلیشه‌هایی قدیمی و منسوخ روی می‌آورد. داستان یک روند پیش‌بینی شده را از سر می‌گذراند و مخاطب تا انتها واقعه‌های مختلف را حدس می‌زند و از فیلم جلو می‌افتد.

کاترین که در موقعیت بدی قرار گرفته است باید فکری به حال مقابله با این وضعیت بکند. نخستین عملکرد دفاعی او با بی‌اشتهایی به غذا پیوند می‌خورد. در چندین صحنه حتی در صحنه‌هایی مربوط‌به مهمانی، کاترین را می‌بینیم که از خوردن امتناع می‌کند. گویی خوردن و آشامیدن در چنین وضعیتی بر او حرام می‌شود. کاترین که به‌شدت احساس تنهایی می‌کند اولین نقطه امیدش در محیط جدید زندگی را در دوستی با جاستین (ریا سیهورن) که یک فمنیست است به‌دست می‌آورد. سیهورن بازیگر سریال Better Call Saul در اینجا استاد دانشگاهی باهوش و همکار جرج کلر است و اولین فردی است که به او در رابطه با قتل‌ شک می‌کند. این شک او را تا یک قدمی مرگ پیش می‌برد چرا که جرج شبانه با شدت از پشت به ماشین او می‌زند و او را به کما می‌فرستد. اوضاع وقتی برای جرج به یک گره کور می‌رسد که با تبر دست به قتل همسرش می‌زند.

داستان فیلم بیشتر از این نیست. اقتباسی هدرشده از رمان الیزابت بروندیج. به نظر می‌رسد عدم درک درست داستان اصلی و نداشتن تفسیر شخصی از آن، پالچینی و برمن زوج کارگردان این فیلم را به گمراهی انداخته است. شنیده ها و دیده ها ظاهرا می‌خواهد درباره تعالیم عرفانی دانشمند سوئدی امانوئل سویندبرگ باشد. شخصی که به یکه تازی ارواح اعتقاد داشت و این نظریه را مطرح می‌کرد که افرادی که روح را انکار می‌کنند به سعادتی در زندگی دست نمی‌یابند. اما بااین‌حال این مسئله به کلی از فیلم بیرون است. کارگردانان نه درک درستی از تحلیل این نظریه داشته‌اند و نه به شناخت درستی نسبت به سویندبرگ رسیده‌اند بنابراین طبیعی است که نوع نگاه‌شان به موضوع الکن و بی‌خاصیت باشد. سویندبرگ و معارف‌اش هیچ ارتباطی با داستان پیدا نمی‌کند و صرفا الصاقی است به اثر. نقطه‌ اتکایی برای به رخ کشیدن کتاب‌هایی که سازندگان خوانده‌اند. کتابی که خوانده‌اند و حال به هر قیمتی هم که شده می‌خواهند آن را به فیلم ربط دهند. حال چگونه می‌خواهند این کار را انجام دهند امری است که به نظر خیلی هم دغدغه‌شان نیست.

وقتی درک درستی از روایت و سیر منطقی وجود نداشته باشد طراحی صحنه و نورپردازی هم لنگ می‌زند. برخی از صحنه‌ها که معلوم نیست به چه دلیل تا این اندازه تاریک برگزار می‌شوند. صرف تاریکی آن هم در مدت زمان طولانی ترس را به همراه نمی‌آورد بلکه پس از مدتی عادی شده و کارکرد خود را از دست می‌دهد. چیزی که باعث ایجاد ترس از تاریکی می‌شود در تضاد قرارگرفتن آن با روشنایی است.

فیلم شنیده ها و دیده ها سعی می‌کند به خاطر کم مایه بودن در پیرنگ داستانی خود به شگردهایی جهت افزایش طولی داستان روی بیاورد. به خاطر همین ما شاهد یک عملکرد منفعلانه از کاترین از همان ابتدا هستیم. کاترین پس از این‌ که متوجه مرموز بودن خانه می‌شود عملا دست به هیچ کار مفیدی که باعث رهایی‌اش شود نمی‌زند. صرفا به چند تماس با خانواده اکتفا می‌کند. خانواده‌ای که معلوم نیست چه می‌کنند و چرا آن‌قدر نسبت به فرزند خود بی‌اعتنا هستند و فقط به جواب‌هایی از این دست که به تغذیه‌ات اهمیت بده اکتفا می‌کنند.

اگر با دیده اغماض به فیلم نگاه کنیم درمی‌یابیم بعد از گذشت ۷۰ دقیقه تازه فیلم شروع می‌شود. ابتدا تصور می‌شود احتمالا فیلم قصد دارد مانند The Conjuring در زیرشاخه فیلم‌های احضار روح ژانر وحشت قرار بگیرد ولی با نمایش همان یک صحنه و اجرایی که بیشتر به کمدی نزدیک‌تر است تا وحشت، دست خود را رو می‌کند. ملحفه‌ای سفید در هوا چند ثانیه تاب می‌خورد و بعد روی زمین می‌افتد. اصلا معلوم نمی‌شود علت احضار این روح بینوا چیست و چه کمکی به پیشبرد داستان می‌کند. تا پایان فیلم چه صحنه‌ای معلول این سکانس است؟ به نظر می‌رسد کارگردان خواسته با تعبیه چنین صحنه‌ای در اثر خود، مایه‌ای برای تیزرهای تبلیغاتی فیلم داشته باشد. وقتی دو خطی داستان‌اش جلب توجه نمی‌کند مجبور است رو به چیزهایی بیاورد که قبلا امتحان پس داده‌اند، حال اگر در اجرای همان چیزها بسیار ضعیف عمل کند.

با اینکه جیمز نوترون سعی کرده در بازی خود شخصیتی مرموز و به‌شدت منفی را به نمایش بگذارد اما وقتی شخصیت‌پردازی در فیلم‌نامه دچار اشکال است و تا به این اندازه از هم‌گسیخته عمل می‌کند درخشان‌ترین بازی‌ها بیهوده می‌شوند. در پایان پرده دوم جرج مدیرگروه دانشگاه‌شان را که از جعل‌کردن توصیه‌نامه او مطلع شده در آب غرق می‌کند. چه چیزی باعث این کار می‌شود؟ آیا تدریس در دانشگاه چنین اهمیتی را گوشزد می‌کند؟ کدام نمای فیلم نشان‌گر اهمیت تدریسِ مساوی با زندگی برای شخصیت جرج است؟ خوب است این نکته را یادآور شویم که برای نمایش یک شخصیت منفی یا مثبت، باید در همان پرده اول و سی دقیقه ابتدایی شمایی از آن را ببینیم، اینکه پس از گذشت ۱۰۰ دقیقه از فیلم یکباره با کاراکتری پلید و جانی در فیلم مواجه شویم نه غافلگیرکننده است و نه جذاب.

موضوع وقتی ابلهانه‌تر جلوه می‌کند که آغاز گره‌گشایی داستان بر حسب یک تصادف کاملا ساختگی است. جاستین تصادفا شالی را که برای مادر جرج بافته بر گردن ویلیس می‌بیند. حال صرف‌نظر از تصادف و خللی که به داستان وارد می‌شود یک سؤال پیش می‌آید، جرج که شخصیتی باهوش است چرا این شال را به ویلیس می‌دهد تا این‌گونه به دردسر بیفتد؟ پایان فیلم نیز یک پایان بی‌منطق و سرهم بندی شده است و اشاره به این نکته که در بیست دقیقه آخر قصد دارد با شتاب‌زدگی تمام چیزهایی را که تعریف کرده جمع‌بندی کند لطفی نخواهد داشت.

به‌طور کلی فیلم شنیده‌ ها و دیده ها به هیچ‌کدام از مضمون‌های مدنظرش نزدیک نمی‌شود. نه می‌توان آن را یک فیلم ترسناک قلمداد کرد و نه می‌توان آن را مشابه فیلم‌هایی هم‌چون The Conjuring درباره احضار روح و مصائب آن در زندگی دانست. کلاژی است که به علت بی‌مایگی داستان چندین پیرنگ بی‌ربط را به هم متصل کرده، بدون اینکه درکی از خصلت‌های ژانر وحشت یا معمایی داشته باشد.

اینتیتر را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.