کیرا نایتلی؛ از شمشیرزنی دزدان دریایی تا روح چاتو مارمونت و نقاشی صورت پیرمردها
مصاحبهای صمیمی با کیرا نایتلی به بهانهٔ انتشار نخستین کتاب کودکانهاش را میخوانید.
به گزارش اینتیتر،«همسرم عکسهای صورت پیرمردها جمع میکند تا به من بدهد»: کیرا نایتلی دربارهٔ هنر، ارواح و خط میانی وستهام
به گزارش گاردین، در حالی که نخستین کتاب کودکانهاش را منتشر کرده، این بازیگر به پرسشهای شما دربارهٔ آلن پارتریدج، لباس سبز معروفش و هیجانزده کردن بچههای دهساله با تیر دقیق پاسخ میدهد
پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۱۳ به وقت گرینویچ
آیا فصل دلنشین کتاب «فانوس بزرگ آلن پارتریدج» را خوانده یا شنیدهاید که در آن فریاد میزند: «ما برای نایتلی آمدهایم، نایتلی را میخواهیم، نایتلی کجاست؟»
نه! آیا باید ببینمش؟ یا چیزی است که باعث میشود زیر کاناپه قایم شوم و از خجالت بمیرم؟ آلن پارتریدج را خیلی دوست دارم. هم ترسناک است و هم فوقالعاده، حالا که میدانم بخشی از دنیای آلن پارتریدج شدهام، حتماً باید ببینمش.
وقتی اولین بار آن لباس سبز را در فیلم «تاوان» پوشیدید، فکر میکردید اینقدر آیکونیک شود؟
فکر میکردم لعنتی لباس خیلی خوبی است! ولی اصلاً دوام نیاورد. خیلی شکننده بود؛ همین که به جلویش دست میزدی کاملاً میشکست، برای همین کلی جلوی اضافی برایش درست کرده بودند. تا آخر فیلم از بس دوباره و دوباره روی تنم درستش کردند، حسابی از آن خسته شده بودم. اما لباس زیبایی است و هیچ تصوری نداشتم اینقدر عمر طولانی پیدا کند.
من عاشق سینمای بریتانیا هستم، بهخصوص درامهای «آشپزخانهای» دههٔ ۶۰ میلادی. اگر میتوانستید در دورهٔ دیگری از سینما بازی کنید، کدام دوره را انتخاب میکردید؟
دههٔ ۳۰ یا ۴۰ میلادی؛ چون عاشق دیالوگهای تند و تیز مثل تیربار هستم؛ شخصیتهای باهوش، شوخطبع و بزرگتر از زندگی که سریع فکر میکنند. دارم به «دختر جمعهٔ او» فکر میکنم، بت دیویس یا «داستان فیلادلفیا» با کاترین هپبورن که دیالوگها را مثل توپ تنیس به هم پاس میدهند.
از کدام شخصیتهایی که بازی کردید، یک عادت یا مهارت را وارد زندگی روزمرهتان کردهاید؟
شمشیرزنیام از سه سال بازی در «دزدان دریایی کارائیب» خیلی خوب است. وقتی ۱۵ سالم بود در فیلم تلویزیونی «دختر دزد» (دختر رابین هود) بازی کردم، بعد در ۱۸ سالگی «شاه آرتور» را داشتم که باید اردوی شوالیهها و کلی تیراندازی با کمان را میگذراندم. تابستان امسال برای بچهها یک ست تیر و کمان مکنده گرفتیم برای باغ. من یک تیر دقیق به وسط زدم و حدود پنج ثانیه برای چند تا بچهٔ دهساله خیلی باحال شدم! کاش مهارت فوتبالم هم مانده بود. دختر دهسالهام خیلی فوتبال بازی میکند. تازه «مثل بکهام خم کن» را دیده و پرسید: «مامان تو چی شد؟» سؤال خوبی است.
به ماوراءالطبیعه اعتقاد دارید؟
نه. ولی در هتل چاتو مارمونت لسآنجلس (همان هتلی که جان بلوشی در آن مرد) یک روح دیدم. فکر کنم همه در چاتو مارمونت روح دیده باشند! وسط روز بود، شب قبل بیرون نرفته بودم و در هیچ حالتی نبودم. پیراهن زرشکی داشت و موهای مشکی. فکر کردم مردی در اتاقم نشسته. گفتم: «ببخشید، این اتاق من است.» وقتی برگشت، غیبش زد. برادر و مادرم در اتاق بغلی بودند، مامان آمد تو و گفت: «با کی حرف میزدی؟» واقعاً به روح اعتقاد ندارم، ولی آن یکی را دیدم.
«هرگز رهایم نکن» یکی از غمگینترین فیلمهایی است که دیدهام. بعد از دیدنش یک هفته افسرده شدم. برای شما هم همینطور بود؟
نه، متأسفم. این خیلی وحشتناک است. واکنش خودم به کتاب را یادم است؛ چون مثل یک فیلم ترسناک آهسته بود و شوکآور. بابت افسردگی آن مخاطب متأسفم. بله، فیلم غمگین بود و باید هم واکنشی ایجاد میکرد، پس فکر کنم این خوب است. من بازیگر متد نیستم. نمیگذارم شخصیتها روی من اثر بگذارند، حتی اگر احساسی را احضار کنم. «آنا کارنینا» بزرگترینش بود؛ چون شخصیت خیلی تراژیکی است و احساس به دام افتادن میکند. یادم است آخر فیلم، دوستپسر وقتِام (که حالا شوهرم است) گفت: «دیگه نمیخوام با آنا کارنینا زندگی کنم.» خیلی خوشمشرب نبود!
فکر میکنید چهل سال دیگر هم مثل هلن میرن و مریل استریپ هنوز حسابی بترکونید؟
شاید. معلوم است که هلن و مریل فوقالعادهاند. ولی من ایدهٔ بازنشستگی را خیلی دوست دارم: نشستن در باغ و ساکت بودن.
فکر میکنید وستهام بالاخره مشکل خط میانیاش را حل کرده؟ امسال چندم میشویم؟
(این پاسخ قبل از اخراج گراهام پاتر داده شده.) با توجه به خریدهای اخیرمان: یک هافبک میانی جدید، یک مدافع چپ جدید، یک مدافع وسط جدید... یک مهاجم – کالوم ویلسون – که قرض رایگان بود. بازیکنان اصلیمان را داریم: پاکتا، وان-بیساکا... سامرویل دوباره آماده است. با احتیاط خوشبینم و میگویم دوازدهم میشویم. گراهام پاتر میداند چه کار میکند.
بهترین راه نجات سلامت روانتان چیست؟
صد درصد نقاشی، در حالی که چیزی گوش میدهم. فکر کنم نجاتدهنده این است که دیالوگهای خودم را گوش ندهم و پادکست یا کتاب صوتی بگذارم. حتماً بعد از این آلن پارتریدج گوش میدهم!
سؤالی نیست، فقط میخواستم با احترام بگویم نوشتن و تصویرگری یک کتاب کودکانه خیلی کار بزرگی است. منتظرم ببینمش و امیدوارم خیلی خوب بفروشد!
خیلی لطف کردی. امیدوارم خوشت بیاید، هر که هستی، چون ممکن است نگاه کنی و بگویی: «وای خدای من!» همیشه عاشق نقاشی بودهام. موقع حفظ کردن دیالوگها نقاشی میکشم. معمولاً صورت پیرمردها با خطوط خیلی دقیق. فکر کنم چون دیسلکسیا دارم، باید کلمات را خیلی سریع از روی کاغذ بردارم. کل فیلمنامه را ضبط میکنم، بعد هنگام گوش دادن به آن نقاشیهای پیچیده میکشم تا دیالوگها وارد سرم شوند. وارد یک حالت مدیتیشن فوقالعاده میشوم که عاشقش هستم. همهٔ فیلمنامههایم پر از صورت پیرمردها است. حالا که شوهرم و دوستانم میدانند، عکس صورت پیرمردها جمع میکنند برایم بیاورند! ولی فکر نمیکنم بخواهم در برنامهٔ «هنرمند پرتره سال» شبکه اسکای شرکت کنم، چون دیگر نمیتوانم دیالوگ حفظ کنم. اگر یکی جلوم بنشیند اصلاً نمیشود.