پاشیدن یک زندگی عاشقانه به خاطر بی‌توجهی شوهر | زنم را دیدم که با مرد غریبه...

کد خبر : ۳۷۹۳۶۰
پاشیدن یک زندگی عاشقانه به خاطر بی‌توجهی شوهر | زنم را دیدم که با مرد غریبه...

مرد جوانی که به خاطر سرقت دستگیر شده بود، ریشه بدبختی‌هایش را در اشتباهات گذشته خود و طلاق همسرش دانست.

به گزارش اینتیتر به نقل از خراسان، مرد ۴۲ ساله‌ای که به اتهام سرقت موتورسیکلت توسط نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده بود، درباره سرگذشت تاسف‌بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم عرب‌زبان و اهل یکی از شهرهای جنوبی کشور بود و از کودکی با من و دیگر اعضای خانواده با زبان عربی صحبت می‌کرد به گونه‌ای که ما زبان عربی را مانند فارسی به خوبی یاد گرفته بودیم.

ولی پدرم از نظر اقتصادی در سطح بسیار پایینی بود. خواهرانم در سن پایین ازدواج کردند و من زمانی که به سن نوجوانی رسیدم، تازه فهمیدم که برای زنده ماندن باید سختی‌های زیادی را تحمل کنم. تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم، اما اینکه عربی صحبت می‌کردم، همه دوستان و معلمانم را تحت تاثیر قرار می‌داد.

با رنج و سختی‌های زیاد روزگار می‌گذراندم تا اینکه روزی در یکی از پارک‌های شهر نگاهم به نگاه دختری ۱۶ ساله گره خورد و دل‌باخته کسی شدم که روزگاری همه وجودم بود. آن زمان ۱۹ سال بیشتر نداشتم که به خواستگاری فهیمه رفتم، ولی خانواده‌اش با این ازدواج مخالف بودند، چون من نه شغل خوبی داشتم و نه از وضعیت اقتصادی مناسبی برخوردار بودم.

با وجود این، بعد از ۶ ماه ارتباط خیابانی و با اصرارهای فهیمه و سماجت من، مراسم عقدکنان برگزار شد و من به آرزوی خودم رسیدم. در این شرایط تصمیم گرفتم از زبان عربی برای راهنمایی گردشگران استفاده کنم. این بود که مسافران خارجی را از فرودگاه به هتل‌ها می‌بردم و با پولی که از این طریق دریافت می‌کردم هزینه‌های زندگیم را می‌پرداختم.

اما آرام‌آرام با خودم درگیر شدم. شب‌ها دیر به خانه‌ام باز می‌گشتم و مدام مشغول امور کم‌اهمیت بودم به طوری که متوجه فاصله عاطفی بین خودم و همسرم نشدم. بعد از مدتی پدر و مادر فهیمه در فاصله یک سال از یکدیگر از دنیا رفتند و او در حالی به‌شدت تنها شد که من همچنان درگیر افکار نسنجیده خودم بودم.

رفت و آمدهای همسرم به آرامستان زیاد بود و من فکر می‌کردم او دلتنگی‌ برای پدر و مادرش را در کنار مزار آنها از سر می‌گذراند و اهمیتی به رفت وآمدهایش نمی دادم. ولی این رفت وآمدها در حالی به هفته‌ای چند روز رسید که دیگر نگران شدم و یک روز او را تعقیب کردم. آنجا بود که فهمیدم با مرد دیگری در حال گفتگو و خنده‌های شیطانی است. همان شب مشاجره شدیدی بین ما درگرفت و در نهایت توافقی از هم جدا شدیم.

۲ دختر خردسالم نزد مادرشان رفتند و پسر ۱۹ ساله‌ام نیز به زندگی در کنار من و مادر پیرم روی آورد. بعد از مدتی فهیمه ازدواج کرد و مسیر نابودی من نیز هموار شد چراکه بعد از طلاق همسرم گرفتار دوستان ناباب شدم و برای تسکین آلام و دردهایم به استعمال مواد مخدر روی آوردم.

مرگ پدر و مادرم نیز به این آشفتگی‌های روحی افزود و من به خاطر تهیه مواد مخدر مجبور شدم با خرید یک موتورسیکلت اقساطی مدل پایین مسافرکشی را شروع کنم. در همین روزها بود که موتورسیکلت دچار نقص فنی شد و نتوانستم هزینه‌های تعمیر آن را بپردازم. با پیشنهاد تعمیرکار، از قطعات یدکی سرقتی استفاده کردم تا هزینه‌های تعمیر کاهش یابد و به عواقب آن فکر نکردم چراکه باید به هر ترتیبی بود مخارج زندگیم را می‌پرداختم.

بالاخره موتورسیکلت را تحویل گرفتم و در یکی از روزها که منتظر مسافر بودم، ناگهان ماموران گشت انتظامی به من مشکوک شدند و با بررسی موتورسیکلت متوجه شدند شماره بدنه موتورسیکلت سرقتی است.

با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این مرد ۴۲ ساله در حالی آغاز شد که اقدامات روان‌شناختی نیز در دستور کار مشاور کلانتری قرار گرفت.

نظرات بینندگان