خلاصه کامل سریال گیلدخت از قسمت اول تا آخر را اینجا بخوانید (هر هفته بروزرسانی می شود)
سریال گیلدخت از آبان ماه سال جاری روزهای پایانی هفته از شبکه یک سیما در حال پخش است. خلاصه کامل سریال گیلدخت از قسمت اول تا آخر را اینجا بخوانید.
اینتیتر - سارا محمودی؛ سریال گیلدخت از ۱۹ آبان ماه از شبکه یک سیما و آی فیلم روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته در حال پخش است و پخش آن تا اواخر بهار سال ۱۴۰۲ ادامه خواهد داشت. برای اطلاع از اسامی بازیگران این سریال و اطلاعات بیشتر می توانید به این لینک مراجعه کنید.
در این مطلب می توانید خلاصه کامل سریال گیلدخت را از قسمت اول تا آخر مطالعه کنید.
خلاصه کامل سریال گیلدخت
در خلاصه کامل سریال گیلدخت آمده است: «میرشکار که وفادار به تقی خان بود تو جنگل از طریق سواری که حامل نامه ای بوده، دسترسی پیدا میکنه به اون نامه و اونو تحویل تقی خان میده، تقی خان سفارش میکنه که نه دوست نه دشمن از این نامه باخبر نشن چون اون نامه ی قتل تعداد زیادی آدم بود که توسط طاووس الملوک خواهر شاه صادر شده بود.
گلنار و میرشکار عاشق هم بودن و میخواستن ازدواج کنن اما تقی خان مخالفه. آصف میرزا و طاووس الملوک که میفهمن نامه تو املاک و آبادی های تحت نظارت تقی خان گم شده به دنبال نامه به گیلان میان و عمارت تقی خان رو با جنگ و زورو تفنگ تسخیر میکنن. تقی خان رو به اسارت میگیرن، احترام السادات حبس خانگی میشه و گلنار از عمارت فرار میکنه.
در همین جدال میر شکار تیر میخوره و از بلندی پرت میشه پایین و سربازا شهادت میدن که اون مرده و خاکش کردن.
گلنار به آبادی های اطراف و پیش آدمایی که برای تقی خان کار میکردن میره تا بتونه با اونها سپاهی درست کنه تا عمارت رو آزاد کنه اما کسی حاضر به کمک نمیشه.
نهایتا گلنار تصمیم میگیره خودشو به رشت برسونه تا از طریق عدلیه و شکایت از آصف میرزا و رسوندن داستان عمارت به گوش مقامات خانوادش رو نجات بده و داستان در همین مسیر با فرازو نشیب هایی که برای گلنار بوجود میاد ادامه داره.
گلنار با پیشنهاد و کمک بی بی خودش رو جای ندیمه ها جا میزنه و با سایر ندیمه ها به بهانه ی کار راهی عمارت میشه. در راه گاریچی که به گلنار چشم داشت و سعی میکرد بهش آسیب بزنه توسط چاوش از ماموران آصف میرزا کشته میشه.
تقی خان دوباره به حبس منتقل میشه و به دستور آصف میرزا شکنجه میشه تا به حرف بیاد و بگه نامه کجاست.
در مسیر انتقال ندیمه ها به عمارت گلنار بیمار میشه و تب شدیدی میکنه، تو جنگل یه کلبه پیدا میکنن و اونجا میمونن تا هم استراحت کنن هم گلنار تلف نشه.
برحسب اتفاق مهربان بانو از همون مسیر رد میشه و چاوش بهشون پیشنهاد میکنه کنار آتش استراحت کنن و صبح برن.
مهربان بانو به اجبار قبول میکنه و میخواد بره که به اون ندیمه ی مریض (گلنار) سر بزنه.
ولی قبل از اون فیروزه که با کاروان مهربان بانو بوده و قبل از ورود اون وارد کلبه شده بوده و گلنارو شناخته برای جلوگیری از شناخته شدن گلنار به دروغ فریاد میزنه که این ندیمه آبله داره تا مهربان بانو بترسه و وارد کلبه نشه و اینطوری از گلنار محافظت میکنه.
طاووس الملوک وارد گرمابه ای که تقی خان توش حبس بودن میشه و بهش پیشنهاد میده که به یاد عشق جوانی ای که بینشون بوده دوباره باهم باشن و همه چیزو از نو شروع کنن اماتقی خان قبول نمیکنه.
گلنار که حالش بهتر شده بود به دروغ گفتن عنکبوت نیشش زده و اون تب حاصل آبله نبوده و از گزیدگی عنکبوت بوده.
نزدیک صبح، فیروزه و گلنار وقتی همه خواب بودن از کلبه فرار کردن به مقصد عمارت اما در بین راه گلنار متوجه شد نزدیک قبرستانی هستن که میرشکار در اونجا دفن شده، برای خوندن فاتحه به اونجا رفتن که با صحنه نبش قبرهای قبرستان ب دستور آصف میرزا برای پیدا کردن جسد اسماعیل مواجه میشن.
همون لحظه چاوش سرمیرسه و اون ارو برمیگردونه پیش بقیه ندیمه ها. بالاخره به عمارت میرسن و گلنار در پوشش ندیمه وارد عمارت پدریش میشه.
طاووس الملوک همچنان در پی خوراندن داروی دست ساز کشنده به احترام الساداته و آصف میرزا در تب زنده شدن عشق قدیمیش با دیدن گلنار میسوزه.
گلنار که با ظاهر ندیمه ها وارد عمارت شد در تلاشه تا بتونه جایی که پدر و مادرش در اونجا حبس هستن رو پیدا کنه و در فکر اینه که بتونه با نقشه ای اونها رو فراری بده و به جای امنی منتقل کنه، اما هنوز نمیدونه چطور و به کجا.
طاووس الملوک خواستار ملاقات با فیروزه شد تا شاید بتونه از زیر زبون فیروزه حرف بکشه و بفهمه گلنار کجا مخفی شده اما فیروزه چیزی نگفت و نتونستن از طریق اون به اطلاعاتی دسترسی پیدا کنن.
آصف میرزا هم چون از وفاداری میرزا رضا به تقی خان با خبره و میترسه تا توسط اون مسموم بشه دستور داد تا در هر وعده ی غذایی که از مطبخ برای اونها پخته و فرستاده میشه ندیمه ای رو به عنوان پیش مرگ بفرستن تا اون ندیمه اول غذاها و نوشیدنی هارو تست کنه.
جمعی از بزرگان آبادی و کسانی که به تقی خان وفادار بودن تصمیم گرفتن بعد از تحویل سال به عمارت برن و از شازده احوال پرس تقی خان بشن و میانجی گری کنن تا آزاد بشه اما آصف میرزا باهاشون بسیار بد رفتار کرد.
در همین بین گلنار مجبور شد برای شازده دارو ببره و مهمونها گلنار رو دیدن و متوجه شدن که داخل عمارته اما سکوت کردن.
احترام السادات سعی داره تا از طریق ندیمه ها از گلنار خبر بگیره اما ندیمه ای که به اتاقش میره حق مصاحبت با اونو نداره.
جسم آسیب دیده ی اسماعیل توسط یک رهگذر در جنگل پیدا شد، رهگذر به اسماعیل کمک کرد و اونو به کلبه ای رسوند.
آصف برای تمام آدم های مورد اعتماد تقی خان پیک میفرستاد تا نامه رو پیدا کنن و اونها هم پیدا میکردن اما نسخه ی رونوشت بود، و متوجه شدن تقی خان برای گم کردن رد نامه یه نسخه رو نوشت به چندین فرد معتمد داده.
گلنار برای اینکه بتونه متوجه بشه چرا این بلاها داره سرخانوادش میاد و بتونه کمکشون کنه به دنبال پیدا کردن دلیل متوجه وجود نامه شد و تلاش کرد تا نسخه ی رونوشتی که توسط آصف پاره شده بود پیدا کنه و با چسبوندن تکه هاش به هم موضوع رو بفهمه که موفق هم شد.
طاووس الملوک عزم رشت کرده و گلنار اینو فهمیده و در تدارک نقشه ی فراری دادن پدرو مادرش در نبود طاووس و کم شدن تعداد تفنگچی هاست.
آصف به دنبال این که متولی امام زاده مقابلش ایستاده بود و از تقی خان حمایت کرده بود دستور داده بود تا اونو شلاق بزنن، روز اجرای حکم مردم آبادی برای تماشای حکم رفتن اما در واقع نقشه ای داشتن که از متولی دفاع کنن و نقشه با موفقیت پیش رفت و اونها مانع اجرای حکم شدن.
خانم گل توسط ایرج از حضور گلنار در عمارت باخبر شد و راهی عمارت شد اما موفق به دیدن گلنار نشد. تقی خان در حبس زندانبان خودش رو به حرف گرفت و با دادن وعده وعید سعی داشت اونو راضی کنه تا بتونه فرار کنه. گلنار تکه ها پاره شده ی نامه رو از بین زباله ها پیدا کرد ولی جز وصیت نامه ی پدرش چیز مهم دیگه ازش پیدا نکرد.
طاووس الملوک قصد داره سران ایل رو به عمارت دعوت کنه تا توجه بشه در جهت کنار زدن مظفرالدین شاه و به تخت نشستن آصف میرزا چه کسانی با اون موافق یا مخالفن و مخالف هارو در گوشه ای از گیلان به قتل برسونه.
مردی ک اسماعیل رو پیدا کرده موقع جا به جا کردن اسماعیل چرخ گاریش تو گل گیر کرد و رفت که از عمارت تقی خان کمک بیاره، به نگهبان جلوی در گفت که مرد تیر خورده ای همراهشه و اسم گلنار رو مدام صدا میزنه و نگهبان فهمید که اون اسماعیله و به آصف میرزا اطلاع داد.
تقی خان که تونسته بود زندانبان خودشو راضی کنه کمک کنه به فرار کردنش موقع ورود به عمارت برای دادن اشرفی به زندانبان گلنار رو داخل ساختمون دید و از فرار پشیمون شد. فیروزه از عمارت اخراج شد و حالا گلنار باید به تنهایی از پس خودش بربیاد. طاووس الملوک و مهربان بانو راهی تهران شدن و عمارت به دست آصف میرزا افتاد.
پسری ادعا کرده که اسماعیل تیر خورده در گاریه اونه، در نتیجه شازده آصف میرزا به همراه دو نفر از تفنگ چی هایش به سمت اسماعیل میره. اما وقتی میرسن خبری از اسماعیلی نیست و چاوش هم میگه با خونی که روی این گاری ریخته بعید می دونم خیلی دور شده باشه که شازده آصف میرزا میگه یک کیسه اشرفی جایزه کسی که اسماعیل گور به گور شده رو برای من پیدا کنه و میره.
در این حین هم عباس قلی، ایرج را به چوب بسته تا ازش اعتراف بگیره که اسماعیل کجاست ولی اون میگه اسماعیل مرده.فیروزه نامزد ایرج میاد و عباس قلی رو بهش میگه دستاشو باز کن و بعد هم رو به ایرج میگه اگر تا فردا پیداش نکنی دیگه نامزدتو نمی بینی و همین جا چالش می کنم،اونم میترسه و میره دنبال اسماعیل.
صفی رو به ندیمه ها میگه هر کسی توان همکاری با میرزا رضا رو داره، پا پیش بگذاره که اول از همه صفورا و بعد از او، گلنار هم به جلو میره. ندیمه ها از این که گلی جلو رفته، با هم پچ پچ می کنن و میگن که او هنوز توان تشخیص دست چپ و راستشم نداره.
حالا صفورا و گلنار هم از اعضای مطبخ شدن، آسیه جلوشون وایساده و از قوانین مطبخ میگه که صفورا بعد از قانون دوم روش و کج و کوله می کنه و میگه همه اینارو صفی گفته که آسیه میگه تو هنوز نمی دونی پاتو کجا گذاشتی.
شازده آصف میرزا و دو تا از تفنگ چی هاش هنوز نتونستن اسماعیل رو پیدا کنن. پسری که ناجی اسماعیل بود دوباره اون را تو جنگل پیدا کرده و بهش میگه یک فوج سواره به دنبالتن و نمی دونستم انقدر دشمن داری که اسماعیل میگه چند روز از تیر و تفنگ عمارت گذشته که او میگه من چیزی از حرف هایی که میگی نمی فهمم، حالا هم دستت و بده به من و بیا بالا تا تفنگ چی ها از راه نرسیدند و بعد هم کمکش می کنه.
صفی در عمارت نشسته است و به موسیقی گوش میده که صدای اسب ها عصبیش می کنه و به سراغ نصیر میره و میگه زودتر این اسب ها رو جمع کنین که نصیر میگه فقط هوشیار و سنجر از پس این اسب ها بر میان و فقط هوشیار که به خوبی می تونه، اسب ها رو رام کنه که او میگه برو دنبالش و کت بسته بیارش، فقط قبلش، جلوی چشماش برادرش و فلک کن تا حساب کار دستش بیاد که اومد این جا خبط و خطایی نکنه.
شازده به سراغ تفنگ چی ها میره و میگه سه تا تفنگ چی دلاور، نترس و مطیع می خوام که کسی چیزی نمیگه و او ادامه میده، سه دلاوری که با من بیان پاداشی می گیرن که حسرتش دیگران و تا عمر دارند، می سوزونه. نصیر اول از همه و بعد هم دو نفر دیگر از تفنگ چی های خود شازده جلو می رن که شازده نگاه رضایتمندانه ای به آن ها می اندازه و رو به چاوش میگه اسبش را زین کنن.
تفنگ چی ها شازده آصف میرزا به ده رفتن و خودشون را به خونه مادر باقر رسوندن تا پیداش کنن. یکی از اهالی اونها رو می بینه و به سراغ باقر میره تا بهش خبر بده.
مادر باقر، میگه با ما چیکار دارین که او میگه جون پسرتو می خوام که مادر باقر به گریه می افته و شازده را به مادرش قسم میده تا از باقر بگذره که شازده قبول می کنه ولی یه تیر تو سر گاو اون خالی می کنه که مادر باقر به خاطر از دست دادن گاوش گریه می کنه و شازده میگه من امروز حوس خون یاغی کرده بودم ولی به چهار پا رضایت دادم.
باقر با چند نفر از اهالی به سمت خونه میره ولی دیر شده و شازده و تفنگ چی هاش رفتن.
فیروزه همچنان دست بسته به چوب ایستاده و عباس قلی هم با ولع رو به روش غذا می خوره که او عقی می زنه.
ندیمه ها همه خوابیدن، منتها گلنار بیداره و بعد از مدتی دل دل کردن به داخل عمارت میره، آصف میرزا که حال خوبی نداره او را با ندیمه بیگم اشتباه می گیره و می خواد بهش نزدیک شه که گلنار فرار می کنه و میره.
ندیمه های مطبخ هر کدام مشغول کارن، گلنار هم کف مطبخ را تمیز می کنه و می خواد بره سینی غذای احترام سادات و تقی خان و ببره که میرزا رضا جلوی او را می گیره و کار را به آسیه می سپره.
شازده آصف میرزا، چاوش را احضار کرده و بهش میگه من دیشب یک غریبه را داخل عمارت دیدم و بعد هم عکس گلنار را نشونش میده و میگه شبیه دختر تقی خان بود که چاوش میگه به چشم خیلی آشناس انگار هزار بار دیدمش ولی نمی دونم کجا که شازده آصف میرزا میگه برو زودتر پیداش کن و او را راهی می کنه.
نیروهای آصف هرچی گشتن اسماعیل رو پیدا نکردن، اما همون مردی که اونو کنار برکه پیدا کرده بود و جونش رو نجات داده بود دوباره پیداش کرد وقتی فهمید عده ای دنبالش هستن تا بکشنش کمکش کرد تا فرار کنه
عباسقلی فیروزه رو تو یه کلبه جنگلی گروگان گرفته بود تا هم ایرج رو وادار کنه تا اسماعیل رو پیدا کنه، هم از فیروزه اعتراف بگیره و جای گلنار رو بفهمه، اما درست زمانی که تصمیم داشت فیروزه رو شکنجه کنه اسماعیل از راه رسید و نجاتش داد
میرزا رضا برای نگهداشتن یکی از اون ۲ نیرویی که اعلام داوطلبی کرده بودن و یکیشون گلنار بود، یه مسابقه ی آشپزی برگزار کرد و قرار شد آشپز بهترین غذا بمونه و دیگری اخراج شه، گلنار که هیچی از آشپزی بلد نبود در اوج ناامیدی تصمیم گرفت رشته خشکاری که دستور اون رو از بی بی فائقه یاد گرفته بود درست کنه و همین باعث شد تا برنده مسابقه باشه و در مطبخ بمونه.
پسر پیرزنی که گاوش رو کشته بودن، شبانه سر بریده ی گاو رو به اتاق شازده برد تا باعث ترس اون بشه.
آصف میرزا با تندی و خشونت بیشتر تفنگداران و دوستانش را از دست داده و آتش انتقام از تقی خان چشمش را کور کرده و باعث شده تا اطرافش خالی شود. از طرف دیگر گلناربا اسماعیل بر سر مزار مادرش دیدار کرد، و او به گردنبندی را به یادگار داد. گلناز بیتاب از دست دادن مادرش است، دلش به عشق اسماعیل و عشق پدرش تقی خان گرم است.
ساخت سریال گیلدخت از سال ۱۳۹۸ آغاز شد و تا سال ۱۴۰۰ تصویربرداری آن زمان برد. این سریال از ۱۹ آبان ماه سال جاری در حال پخش است. مجید اسماعیلی کارگردانی سریال گلیدخت و محمدرضا شفیعی تهیه کنندگی آن را بر عهده دارند.