خلاصه داستان کامل سریال ترکی حسرت زندگی از قسمت اول تا آخر با تمامی جزییات

کد خبر : ۳۶۷۸۷۷
خلاصه داستان کامل سریال ترکی حسرت زندگی از قسمت اول تا آخر با تمامی جزییات

خلاصه داستان کامل سریال ترکی حسرت زندگی از قسمت اول تا آخر با تمامی جزییات را در این مطلب بخوانید.

به گزارش اینتیتر، سریال ترکی حسرت زندگی از سریالهای پرطرفدار کشور ترکیه است که در میان ایرانیان نیز مخاطبان بسیاری را جذب کرده است. تاکنون ۴۲ قسمت از سریال ترکی حسرت زندگی پخش شده است.

در این مطلب خلاصه داستان کامل سریال ترکی حسرت زندگی از قسمت اول تا آخر با تمامی جزییات برای شما مخاطبان عزیز قرار داده ایم. با ما همراه باشید.

قسمت ۱ سریال ترکی حسرت زندگی

فضای داخل خانه برفیه و عمر مادرشو میبینه که تو آشپزخانه داره نون خشک میخوره که بهش میگه چرا نون خشک میخوری مامان؟ تو یخچال کلی غذا هست! وقتی یخچالو باز میکنه میبینه که خالیه مادرش بهش میگه خیلی سردمه عمر به مادرش میگه خونه خالیه مامان! مادرش نقاشی تو دستش داره و به عمر میگه خیلی قشنگ نقاشی میکنی دیگه بابات ناراحت نمیشه از اینکه نقاشی میکنی؟ عمر یهو از خواب بیدار میشه و مادرشو صدا میزنه. پدرش از خواب بیدار میشه و میگه چرا وقتی از خواب بیدار میشی و ساعت داره زنگ میخوره قطعش نمیکنی؟ عمر میگه خواب مامانمو دیدم پدرش میگه خیر باشه! او تعریف میکنه پدرش میگه به خاطر اینه که سال فوتش نزدیکه واسه اونه که خواب عجیب غریب ازش دیدی. عمر میره به اتاق مادربزرگش و از خواب بیدارش میکنه سپس رو کولش میزارتش و میبرتش به سرویس و بهش خدمت میکنه که او بهش میگه خدا خیرت بده پسرم و واسش آرزوی خیر میکنه. عمر و پدرش حاضر میشن و از خونه به سمت مسجد میرن. بعد از خواندن نماز با خریدن نون به خانه میرن. مادربزرگ عمر بهش میگه اینجوری که مشخصه من حالا حالاها نمیمیرم تو زندگیتو پای من نریز پسرم!

باید بری سر خونه زندگی خودت راسیتش یه دختری میشناسم اسمش الیفه خیلی خوشگله اهل نماز و روزه هم هست صفیه خانم معرفیش کرده عمر میگه ولی من نمیشناسمش که پدرش حاجی میگه خوب میریم میشناسیش دیگه سپس عمر قبول میکنه. آنها به خرید رفتن که موقع برگشت عمر میگه که هم محله ایشون ازش خواسته دو روز بره تو مغازه شون وایسه چون می‌خواد پدرشو ببره دکتر پدرش قبول میکنه و عمر میره مغازه کلیدسازی. یه خانمی میاد اونجا که با یه نفر دعواش میشه عمر از مرد می‌خواد از مغازه بره بیرون و پشت اون خانم درمیاد سپس باهمدیگه وسایل تو کیف اون خانومو که رو زمین افتاده جمع میکنن سپس باهم دنبال گوشیش میگردن که عمر گوشیشو بهش میده تا با اون به گوشی خودش زنگ بزنه تا ببینن صدا از کجا درمیاد. سپس عمر میگه چه کاری ازم برمیاد؟ او میگه پشت در موندم عمر میگه فکر میکردم مال این محل نباشین او میگه درست فکر کردین خانواده ام اینجان من دور بودم ازشون تازه اومدم سپس آدرس خونه رو میده بهش که عمر میگه میشناسم اونجارو خواهرم تو اون ساختمان زندگی میکنه سپس باهم راهی میشن.

وقتی میرسن اون زن میره دم ماشینش و به پسرس توان میگه پیاده بشه او میگه من هیچ جا نمیام اصلا واسه چی اومدیم اینجا؟ چرا از بابا جدا شدی؟ منو برگردون پیش بابا بعد از کمی بحث میگه باشه همینجا بمون درو باز نکن پس من برم بیام. اونا میرن به دم در واحد که عمر میگه اینجا واحد فاطمه خانمه؟! او میگه درسته منم دخترشم سپس باهم تلاش میکنن در باز بشه که با باز شدنش میوفتن تو بغل هم و سریع خودشونو جمع و جور میکنن و اون خانم ازش معذرت خواهی میکنه و میگه چقدر تقدیم کنم که عمر میگه نمیدونم و قرار میشه بعدا دوباره بره به مغازه و حساب کنه. وقتی عمر می‌خواد بره میبینه تو بردن چمدان کمک می‌خواد و بهش کمک میکنه سپس بهم دست میدن و اون زن خودشو امره معرفی میکنه عمر هم خودشو معرفی میکنه و میره.

وقتی به خانه میره میبینه صفیه خانم اونجاست و میگه بهشون که شب قراری تو یه قنادی ترتیب داده که عمر و الیف همه ببینن عمر راضی نیست ولی قبول میکنه او به عمره مدام فکر میکنه. شب سر قرار با الیف از همدیگه میگن تا یکم باهم آشنا بشن اون دختر میگه من تا حالا سر قرار با پسری نرفتم عمر هم میگه منم تجربه چندانی ندارم. الیف میگه دیدم یه برگه دستتونه چیزی مینویسین؟ او میگه نه سیاه قلم بود مال یکی از دوستامه مال من نیست و پنهان میکنه نقاشی کشیدنشو. خانواده غمزه وقتی به خانه میرن با دیدن غمزه و بچه اش اونجا جا میخورن و میگن تو اینجا چیکار میکنی نمک نشناس؟! و غمزه با پسرشو از خونه بیرون میکنه. غمزه پشت در مدام به در میزنه و از مادرش می‌خواد بزاره باهم حرف بزنن و درو باز کنه. سپس مادرشونو راضی میکنن تا اجازه بده به خانه بیان و حرف بزنن چون با بچه تو این هوای سرد جایی ندارن برن…

۱

قسمت ۲ سریال ترکی حسرت زندگی

مادر غمزه رفته تو اتاق و نوران با غمزه دعوا میکنه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ بعد از این همه وقت اومدی که چی؟ برگشتی به خونه ای که به خاطر اون مرتیکه به آدم های تنش پشت کردی؟ دعوا بالا میگیره که مادرشون از اتاق بیرون میاد و داد میزنه بسه کافیه! سپس با غمزه و تونا میرن به اتاق و مادرش باهاش حرف میزنه و میگه میشنوی صداهای خواهرتو؟ تو به این روزش انداختی چون به خاطر اون مرتیکه به پدرت پشت کردی و رفتی حالا برگشتی به خونه همون پدر؟ غمزه بهش میگه من به خاطر پولش باهاش ازدواج نکرده بودم من عاشقش شده بودم سپس بعد از زدن حرف های دلش میگه اگه بزاری اینجا میمونیم واسه به مدت کم ولی اگه نزاری همین الان میریم مادرش میگه این اتاق نوه‌مه شما برین تو سالن بخوابین. زنگ در خانه حاجی رشاد زده میشه و عمر میره درو باز کنه که میبینه نساء خواهرشه که با بچه هاش اومده اونجا. نساء به عمر میگه برو از بابا اجازه بگیر تا بیام تو عمر میره پیش پدرش و میگه نساء اومده اجازه می‌خواد تا بیاد پدرش که عصبی شده ولی اجازه میده. نساء به داخل میاد و به پدرش میگه میشه باهم تنها حرف بزنیم؟ سپس باهم میرن به اتاقی و نساء میگه که دستتونو بدین ببوسم باباجون.

او با اکراه دستشو میده و بدون اینکه نگاهش کنه حرفاشو گوش میده. نساء میگه که میدونم هنوز منو نبخشیدین و نباید باهاش فرار میکردم ولی من عاشق شده بودم هنوزم پشیمون نیستم زندگیمون خوب پیش میرفت تا اینکه صاحبکارش می‌خواد واسه یه سال بفرستتش سوئیس نه من می‌خواد بره نه خودش می‌خواد مارو ول کنه از طرفی دیگه دوستش اومد پیشنهاد یه همکاری داد که سهم ما ۳۰۰هزار لیر میشه خواستم بگم اگه دارین بهمون قرض بدین تا کار خودشو راه بندازه مجبور نشه بره پدرش فقط میگه نباید با اون مرد ازدواج میکردی! نساء میگه فقط همین؟ چیز دیگه ای نمیگین؟ و وقتی سکوت پدرشو میبینه از اونجا میره. فردای آن روز عمر از پدرش میپرسه واقعا نداشتی که بهش کمک کنی؟ پدرش میگه من اگه داشته باشم کمک میکنم حتی اگه بتونم قرض میگیرم ولی به بچه هام میدم سپس بعد از کمی حرف زدن به عمر میگه که معلم دینی مدرسه محل مریضه من تورو معرفی کردم که یه مدت جاش بری عمر قبول میکنه. از قضا مدرسه همون مدرسه ایه که تونا پسر غمزه اونجا درس میخونه. تونا سرکلاس به درس و حرف های عمر توجه نمیکنه و نقاشی میکشه که بعد از مدرسه عمر باهاش تو ساحل حرف میزنه و میگه منم نقاشی میکشم می‌خواد ببینی؟ همان موقع غمزه میاد که عمر میفهمه تونا پسر همان زنه ست که ازش حسابی خوشش اومده…

قسمت ۳ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء صبح زود شوهرش با پول راهی میکنه تا بره برای راه انداختن کار جدید. عمر جلوی در مدرسه نشسته که غمزه به اونجا رفته و میگه شما؟ اینجا چیکار دارین؟ عمر به خنده میگه منتظرم معلم ادبیاتم مریض بشه و میخندن. غمزه شب وقتی به خانه میره میبینه خونه ای که خودش از مادرش اجاره کرده خیلی سرده و تونا پسرش داره میلرزه او از خانه بیرون میره تا ببینه تو مغازه چیزی پیدا میکنه وسایل گرامیشی یا نه. غمزه تو خیابون رو دیوار یه اعلامیه میبینه که خیریه بخاری برقی میده مجانی او به آدرس میره که میبینه خونه عمره و نمیتونه در بزنه و می‌خواد بره که به خودش میگه می‌خواد هرچی بشه، بشه و در میزنه. عمر میاد و از دیدن هم لبخند میزنن سپس غمزه میگه که گاز محله قطع شده و تو خونه هیچی نیست تونا سردش شده اومدم واسه اون بخاری برقیا که واسه خیریه ست عمر واسش میاره و بعد از تست کردن میده بهش و میره. سر میز شام بحث پسری پیش میاد که مجرده و می‌خواد با یه زن متعلقه با دوعا بچه ازدواج کنه همشون میگن این اصلا نشدنیه. عمر تو فکر میره و بهشون میگه اگه برعکس بود چی؟ اونا میگن یعنی چی؟ او میگه اگه مرده متعلقه بود با یه دختر مجرد میخواست ازدواج کنه! اونا میگن خوب شدنیه عمر میگه پس اینم شدنیه اما پدرش میگه نه نمیشه! معلومه نمیشه! و جو سنگین میشهو

آخر شب عمر چهره غمزه را طراحی کرده و بهش نگاه میکنه. فردای آن روز کنار ساحل همون جای همیشگیش نشسته و داره نقاشی میکشه که غمزه میبینتش و میره پیشش سپس باهم شروع میکنن به حرف زدن. غمزه وقتی نقاشیشو میبینه میگه خیلی خوبه کلاس رفتین؟ او میگه نه از بچگی واسه دل خودم میکشم البته تونا هم نقاشی خیلی خوبه غمزه میگه واقعا؟ فکر میکردم چون پسرمه اینجوری فکر میکنم. بعد از چند دقیقه غمزه و تونا میرن. شب عمر دیر میره خونه که پدرش میپرسه کجا بودی؟ او میگه دور میزدم همینجوری پدرش میگه تو یه چیزیت هست بگو روراست باش. عمر ماجرای اینکه از غمزه خوشش میادو میگه بهش پدرش سکوت میکنه و میگه که تو بزرگ شدی دیگه نمیتونم بگم چی خوبه چی بد خودت باید تصمیم بگیری. سپس بحثو میکشه سمت بچه های کلاسش که عمر میگه هنوز شیطونن جدی نمیگیرن پدرش میگه اقتدارتو تا نشون ندی همینه او میگه چجوری نشون بدم؟ پدرش میگه بعضی وقتا برای نشون دادن راه درست باید کتک زد عمر میگه ولی تو که بچه هارو کتک نمیزنی بابا! پدرش میگه آره ولی به بزرگتا که فکرهای بچه گانه میکنن سیلی میزنم و سیلی میزنه به عمر و میگه اینو زدم هم برای نفست هم برای عقلت عمر چشماش پر از اشک میشه و میگه بابا!….

قسمت ۴ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر و پدرش با دلخوری از هم و سرسنگینی میزن به مسجد. موقع برگشت عمر میره تو صف نونوایی که غمزه را میبینه و بهش میگه فکر نمیکردم اینجا ببینمتون غمزه میگه بهم نمیخوره نون بخورم یعنی؟ او میگه نه این موقع صبح که هنوز هوا روشن نشده واسم عجیب بود غمزه میگه میرم ورزش چون سرکار میرم مجبورم این موقع برم. پدرش اونارو از دور میبینه و عصبی میشه و زیاد با غمزه خوب رفتار نمیکنه غمزه بهش میگه با پدرت میری مسجد؟ او میگه نه پدرم مجبوره بیاد مسجد غمزه دلیلشو میپرسه که او بهش میگه پدرم مجبوره بیاد چون امام جماعته سپس عمر را صدا میزنه عمر میگه شما برین من میام که حاجی بهش میگه نه منتظر میمونم. عمر از غمزه عذرخواهی میکنه و میگه زیاد عادت نداره به این چیزا و میره. فردای آن روز تو مدرسه بچه ها زیادی شیطنت میکنن و عمر وقتی اوضاع تو کلاسو میبینه عصبی میشه و یاد حرف پدرش میوفته که باید با اقتدار حرفتو بزنی بهشون تا حساب باز کنن رو حرفات او داد میزنه و میگه کار کی بوده! اگه نگین کل کلاس جریمه میشه! آنها میگن تونا کار اون بوده عمر ازش می‌خواد بره پیشش و میپرسه چرا همچین کاری کردی؟

او بهش میگه چون بهم گفتن باید مثل ما بشی باید همرنگه ما باشی تا رابطه مون خوب پیش بره منم دیدم همه ی اونا شیطنت میکنن گفتم پس منم شیطونی کنم که شبیهشون بشم عمر یاد حرف پدرش میوفته که باید برای تربیت کتکم بزنی و تمام تلاششو میکنه تا به توان سیلی بزنه اما موفق نمیشه و به جاش بهش ویفر میده بقیه بچه ها هم هجوم میبرن و عمر به همشون ویفر میده. نساء رفته به محل کار شوهرش هاکان و میپرسه که خبری ازش دارن یا نه چون فرستاده بودنش به سوئیس او بهش میگه که قرار بود ۱ ماه دیگه بره نه الان! و ما جایی نفرستادیمش نساء جا میخوره و یه آشنا تو خیابون میبینه که وقتی واسش ماجرارو میگه اون مرد میگه باید یه چیزی بهت بگم اونم این که شوهرت با یه زن در ارتباط بود الان جفتشون باهم غیبشون زده! نساء جا خورده و میگه نه همچین چیزی نیست اشتباه میکنین! بعد از کمی حرف زدن اون مرد میره که نساء شوکه شده و به خودش میگه نه نمیشه! همچین کاری نمیکنه! و کنار خیابون میشینه و فکر میکنه. عمر با دوستش درد و دل میکنه و میگه که تو چه هچلی گیر کرده. پدرش باهاش قرار گذاشته تا برن برای دختری خرید کنن تا عمر دلشو به دست بیاره…

۳

قسمت ۵ سریال ترکی حسرت زندگی

امینه دختر بزرگه نساء مدام به مادرش زنگ میزنه و حسابی نگرانش شده وقتی شب میاد خونه امینه بهش میگه کجایی؟ چرا جواب تلفنتو ندادی؟! نتونستم برم مدرسه از امتحانم جا موندم! سپس ازش میپرسه که چیشد خبری از بابا شد؟ او به دروغ میگه آره رسیده به روسیه گفتن خبر داریم ازش. بعد از چند دقیقه غمزه به دم در خانه آنها میره و میگه که نمیدونستم شما همسایه مادرم هستین راسیتش من تازه اومدم اینجا و چون خونه مادرم شلوغه نمیتونم برم پیششون و انگاری قرارداد شما تا یک ماه دیگه ست خواستم بهتون خبر بدم که، نساء منظورشو میفهمه و میگه خیالتون راحت کارهاشو میکنم و میره داخل. او سراغ کیف پول هایی میره که برادرش واسش وام گرفته بود اما میبینه خونه نیست هرچی میگرده پیداش نمیکنه که بهم میریزه و به امینه میگه کیف پولها کو؟ ندیدی؟ او میگه نه کدوم کیف؟ کدوم پول؟ سپس وقتی حال داغون مادرشو میبینه بهش میگه امکان داره بابا برده باشه؟ او به یه گوشه زل میزنه و گریه میکنه. تو خونه حاجی او درباره فرش ابریشمی حرف میزنه و میگه اینو صبح زود قبل از اینکه عمر بره سر قرار با دختره دم در خونه اش میفرستم تا بله رو بگه دیگه همه با دیدن فرش خوششون میاد.

عمر که راضی نیست بهم میریزه و با حواس پرتی بدون دستکش ماهی تابه رو برمیداره که دستش میسوزه و میره. همه متوجه اخلاق عجیب عمر شدن حاجی میگه خودم درستش میکنم. عمر رفته به داروخانه باند و پماد خریده که تو راه غمزه را میبینه و او براش پماد میزنه و دستشو میبنده. عمر میره پیش نساء و حالشو میپرسه و میگه از هاکان چخبر؟ زنگ زد؟ او وانمود میکنه که رسیده به روسیه ولی هنوز نتونسته زنگ بزنه و بهش میگه که خیالت راحت زود پولو پس میدم عمر میگه عجله ای نیست آبجی نساء میگه نه خواستم بگم که میدم بهت. موقع برگشت با غمزه روبرو میشه و تونا بهش دوچرخه شو نشون میده و میگه ببین آقا معلم مامانم واسم ۷ دنده خریده و به مامانش میگه فردا بریم پارک برای آقا معلم هم کرایه کنیم بهش یاد بدم؟ غمزه قبول میکنه و عمر هم میگه باشه. فردای آن روز عمر با پدرش رفته دسته گل خریده و میرن جلوی شیرینی فروشی اونجا منتظر پدر دختر هستن که میبینن تنها بدون دختر اومده. حاجی رشاد ازش میپرسه که پس دخترت کو؟ او میگه که انگاری دلش پیش کسی دیگه ایه عمر خوشحال میشه و آنها به خانه برمیگردن. تونا با گوشی مادرش به عمر زنگ میزنه تا ببینه کجاست غمزه میگه شاید نتونسته بیاد زنگ نزن قطعش کن! اما تونا فرار میکنه….

قسمت ۶ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر با دویدن خودشو میرسونه پیش غمزه و تونا سپس غمزه از دیر اومدنش ناراحت میشه و میگه مثل اینکه آقا معلم زیاد راغب نیست به یادگیری بهتره بریم اما عمر بهش میگه نه خیلی دوست دارم یادبگیرم سپس تونا به مادرش میگه تو بهش یاد میدی من برم یه دور بزنم بیام؟ او قبول میکنه و غمزه به عمر دوچرخه سواری یاد میده. تونا وقتی میاد همگی باهم میرن دوچرخه سواری سپس تونا با عمر میره که بستنی بخرن هالوک شوهر قبلی غمزه بهش زنگ میزنه و باهم کمی حرف میزنن که وقتی تونا میاد بهش میگه تونا خیلی نگارنده باهاش حرف میزنی دیگه؟ همان موقع تلفنو قطع میکنه که غمزه بغض میکنه و بعد از رفتن تونا برای تاپ سواری به عمر میگه چجوری یه نفر نمیخواد با بچه اش حرف بزنه!؟ و با عمر درد و دل میکنه که عمر سعی میکنه آرومش کنه. فردای آن روز وقتی غمزه تو بانک سر کارشه عمر بهش زنگ میزنه و بعد از کمی احوالپرسی بهش میگه که شب میخواستم باهاتون قرار بزارم غمزه شوکه شده که عمر سریع میگه شب تو شیرینی فروشی میبینمتون و سریع قطع میکنه. غمزه جا خورده و وقتی به خودش میاد سرشو بلند میکنه که میبینه حاجی رشاد پدر عمر بالاسرشه. او بعد از احوالپرسی میگه چه کاری از دستم برمیاد؟ حاجی میگه اومدم قبضو پرداخت کنم سپس درکنار پرداخت قبض باهاش حرف میزنه و میگه با پسر من زیاد رفت و آمد داری؟

او میگه نه معلم پسرمه میشناسمشون اگه منظورتون از اون قرار و رفت و آمدهاست نه اینجوری نیست. حاجی میگه خوبه چون تازگیا ذهنش بهم ریخته اونجوری بدتر میشه. شب غمزه شروع میکنه به حاضر شدن و میره به سر قرار با عمر. اونجا وقتی روبروی هم میشینن عمر میگه من از این چیزا زیاد سر درنمیارم فقط اخیرا پدر و مادربزرگم میخواستن من ازدواج کنم با خانم ها اینجا قرار میزاشتم غمزه میگه منم اوضاعم بدتر از شماره منم هیچی نمی‌دونم درباره این چیزا. سپس باهمدیگه حرف میزنن که یکدفعه حاجی رشاد به اونجا میره و عمر را صدا میزنه. سپس با همدیگه کمی بحث میکنن که عمر میگه من از اون دختر خوشم میاد حاجی داد میزنه که اون دختر نیست زنه! غمزه از شیرین فروشی بیرون میزنه و خودشو سرزنش میکنه که چرا همچین کاری کردی مگه تو نوجوان کم سن و سالی! تو یه احمقی! عمر میره دنبالش تا باهاش حرف بزنه که غمزه میگه الان اصلا وقتش نیست! عمر تا خانه همراهش میره و وقتی غمزه میره داخل خونه شروع میکنه به گریه کردن و نشان از پشت چشمی اینو میبینه….

قسمت ۷ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر به خانه میره که حاجی رشاد با دیدنش برای مادرش دست و پا شکسته ماجرای عمر و غمزه را به صورت غیر مستقیم تعریف می‌کند. مادر حاجی بهش میگه برای من تعریف کن که چی شده این چیزایی که میگی یعنی چی؟ حاجی به عمر میگه بزار خودش تعریف کنه بگو دیگه برای مادربزرگت تعریف کن! ببینم روت میشه، چه جوری می‌خوای تعریف کنی واسش! عمر به مادربزرگش میگه من یه زنو دوست دارم مادربزرگش میگه چی؟ پدرش میگه بله یه زن تازه بچه‌ هم داره اینا کم بود ازش بزرگتر هم هست! مادربزرگش شوکه شده و استغفار می‌کنه. حاجی با عصبانیت میگه تازه بردتش شیرینی فروشی انگار می‌خواد باهاش ازدواج کنه! عمر باهاش حرف می‌زنه و میگه من اون زنو دوست دارم مرتکب گناهی هم نشدم اون زن هم الان مجرده شوهر نداره سپس با همدیگه سر این موضوع بحث می‌کنن مادربزرگش به عمر میگه کوتاه بیا پسرم می‌گردم یه دختر خیلی خوشگل واست پیدا می‌کنم حاجی هم میگه باید هرچی سریع‌تر ازدواج کنه! سپس رو به مادرش میگه باید هرچی زودتر براش یه دختر پیدا کن. عمر میگه من با کسی که دوستش ندارم ازدواج نمی‌کنم حاجی میگه من دارم راهیو برات باز می‌کنم که خوشبخت میشی و بعد از کمی بحث کردن پدرش به اتاقش میره. عمر قبل از خوابش با خدای خودش راز و نیاز می‌کنه و ازش کمک می‌خواد.

فردای آن روز عمر میره به بانک تا با غمزه صحبت کنه اما او با دیدنش سریعاً میره به داخل سرویس بهداشتی عمر به بیرون بانک میره و بهش زنگ می‌زنه  غمزه جواب میده و میگه من دیشب حرفامو زدم عمر ازش می‌خواد تا با هم حرف بزنن اما غمزه میگه می‌خوام به کارم برسم. مادربزرگ عمر به نسا زنگ می‌زنه و ازش می‌خواد پیشش بره تا با هم حرف بزنن و ماجرای عمر را بهش میگن. او وقتی اسمشو می‌شنوه یاد شب گذشته می‌افته که عمر و همسایه‌اش غمزه را با هم دیده بود. مادربزرگش ازش می‌خواد تا با عمر حرف بزنه که سر عقل بیاد. نسا به بانک میره تا پول برداره اما می‌بینه تو حسابش پول زیادی نیست و شوکه میشه عمر اونجا خواهرشو می‌بینه و میگه چی شده؟ نسا میگه هیچی اومدم پول بردارم و ازش می‌خواد با همدیگه برن نسا در خانه‌اش با عمر حرف می‌زنه و ازش می‌خواد از تصمیمی که گرفته برگرده چون آخر عاقبت خوبی نداره و میشه مثل اون. عمر میگه مگه زندگی تو چه جوریه؟ نسا بهش میگه خانواده‌مو از دست دادم اگه تو با مادربزرگ نباشین دیگه کسی نیست که اون در خانه را به روم باز کنه سپس بغلش می‌کنه و با گریه ازش خواهش می‌کنه که از تصمیمش صرف نظر کنه…..

قسمت ۸ سریال ترکی حسرت زندگی

سر میز شام تو خانه حاجی عروس خانواده درباره غمزه حرف میزنه و به مادرشوهرش میگه فهمیدی برگشته؟ آنها سکوت میکنن و مادربزرگش میگه نمیدونم یادم نیست این زنو! عروس میگه همونیکه به حرف مادر و پدرش گوش نکرد ازدواج کرد و رفت الان برگشته انگار شوهرش کلاهبردار بوده! برادر بزرگتر عمر شروع میکنه به بد گفتن از غمزه که عمر میگه وقتی از چیزی خبر نداری الکی قضاوت نکن کسیو و باهم بحثشون میشه که عمر میره و حاجی هم عصبی میشه و میره سمت مسجد. غمزه حسابی فکرش درگیر عمره و سعی میکنه بهش فکر نکنه و از ذهنش دور بشه. فردای آن روز مادربزرگ عمر باهاش حرف میزنه و ازش میخواد به حرفش گوش کنه تا خوشبختیشو ببینه اما عمر میگه اگه خوشبختی‌مو می‌خوای باید ازم حمایت کنی! اما مادربزرگش میگه این راهش نیست! همان موقع زنگ در خانه زده میشه و عمر میره که میبینه نامه ست از بانک او از پدرش مخفی میکنه و میگه قبضه. غمزه رفته به کافه که اونجا تونا بهش زنگ میزنه و ازش میخواد بره پیشش. وقتی میره عمر را هم اونجا میبینه و باهم کمی حرف میزنن که غمزه میگه نمیخوای باز حرف های تکراری بزنی؟ او میگه نه فردا بعد از بانک برای آخرین بار باهم بریم حرف بزنیم بعدش اگه نخواستی دیگه مزاحمت نمیشم!

بعد از اونجا غمزه میره به خانه نساء و بهش میگه باهم کمی حرف بزنیم؟ صبح اومده بودم انگار خرید بودین دخترتون گفت! سپس به داخل میره. نساء سفره دلش باز میشه و میگه که شوهرش همه پولارو برداشته برده حتی وامی که گرفته بودیمو برداشته و رفته و من موندمو قسط های وام غمزه میگه یجورایی وضعیتمون یکیه منم شوهرم گذاشت رفت و منو گذاشت با بدهیاش! نساء با گریه ازش میخواد که یکم بیشتر بمونه تا خودشو جمع و جور کنه غمزه قبول میکنه و میگه باهم یکاریش میکنیم نساء تشکر میکنه و میگه الان فهمیدم عمر چرا عاشقتون شده ولی این واسه جفتتون بده خیلی اذیت میشی بهتره به فکر بچه ات و رندگی خودت باشی. شب غمزه سر میز شام به مادرش میگه ما یکم دیگه اینجا میمونیم نگران عصبی میشه و میگه نمیشه! چقدر میخوای بمونی؟ نمیبینی به سختی اینجا زندگی میکنیم؟ مادرش دلیلشو میپرسه که غمزه میگه با ۵ تا بچه شوهرش که نیست سخته پیدا کردن خونه گفتم عجله نکنه بمونه یکم دیگه مادرش وقتی دلیلشو میشنوه قبول میکنه که غمزه خوشحال میشه و دستشو میبوسه….

قسمت ۹ سریال ترکی حسرت زندگی

صفیه پیش حاجی رشاد و مادرش میره و بهشون خبر میده که ثریا و خانواده اش قبول کردن و قراره امشب تو قنادی همو ببینن حاجی خوشحال میشه و شیرینی میاره. حاجی به عمر زنگ میزنه و میگه کجایی سریع بیا باهات حرف دارم! عمر که تو طلافروشیه بهش دروغ میگه که تو مدرسه ام کار دارم او میگه باشه و ماجرای شبو بهش میگه که باید بره سر قرار با ثریا عمر با اکراه قبول میکنه و میره. عمر به آرایشگاه میره و به خودش میرسه، غمزه به نوران زنگ میزنه و میگه که قراره اضافه کاری بکنه یکم دیرتر میاد نوران که تو آرایشگاه پیش شوهرش بوده بلند میگه که عمر میشنوه و لبخند میزنه از اینکه فهمیده غمزه قراره سر قرار بیاد. هوا تاریک شده و پدرش استرس گرفته که چرا عمر نیومده خونه هنوز که آماده بشه در آخر دلش آروم نمیگیره و میره او محل دنبالش بگرده. غمزه سر قرار با عمر به رستوران رفته آنها باهم حرف میزنن و در آخر عمر بهش پیشنهاد ازدواج میده که غمزه شوکه میشه و بهش میگه ولی من نمیتونم باهات ازدواج کنم ما آینده ای نداریم باهم این حرفا تو زندگی واقعی جایی نداره! این حرارت قلبت بعدا میسوزونتت و خاکسترت میکنه! و میره.

حاجی سر قرار با دختر میره که با پدرش اومده و بهشون دروغ میگه که مادرم حالش بد شده و عمر هم زنده باشه سریع بردتش به بیمارستان آنها جا میخورن و پدر ثریا میگه پس شما اینجا چیکار میکنین؟ زنگ میزدین کافی بود! حاجی میگه زشت بود نمیومدم سپس برای فردا دوباره قرار میزارن. حاجی و مادرش تو خونه منتظر عمر هستن که عمر وقتی میره خونه پدرش میگه هر دلیلی میخوای بیاری بیار ولی نگو به خاطر اون زن نیومدی! عمر میگه واسه همون نیومدم رفته بودم بهش پیشنهاد ازدواج بدم اونا تعجب میکنن و حاجی با عصبانیت میگه چی؟ عمر میگه قبول نکرد پدرش بعد از کمی دعوا و سرزنش کردنش بهش میگه فردا باید بری سر قرار با ثریا تو قنادی! غمزه به خاطر حرف هایی که به عمر زده و پا رو دلش گذاشته وقتی به اتاقش میرسه شروع میکنه و به گریه کردن. فردای آن روز عمر میره سر قرار با ثریا و باهم حرف میزنن همه چیز خوب پیش میره و وقتی عمر میره خونه بهشون میگه که باید منتظر جواب ازشون باشیم تا کی بریم خواستگاری همه خوشحالن و بهش تبریک میگن حاجی رشاد انگشتر خودشو میده به عمر تا به یادگار داشته باشه و عمرشو با عزت طی کنه….

قسمت ۱۰ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر وقتی به مدرسه میره غمزه و تونارو میبینه و سلام میکنه تونا ازش میخواد تا شب باهاشون بیاد برن سینما اما غمزه میگه نمیشه ما تنها میریم باشه؟ و ازشون فاصله میگیره که یکی از دوستای تونا بهشون میگه راستی بچه ها میدونین آقا معلم داره ازدواج میکنه با یکی از دخترهای محله غمزه با شنیدن این حرفا جا میخوره و میگه یعنی چی؟ به این زودی میخواد ازدواج کنه یعنی؟ سپس از اونجا میره. بعد از رفتنش عمر با تونا حرف میزنه و میفهمه که شب گذشته مادرش زیاد خالش خوب نبوده و با همه دعوا و گریه کرده عمر ازش دلیلشو میپرسه که او بهش ماجرای خونه شونو میگه که از اسباب کشی منصرف شدن عمر جا میخوره و میره به خونه خواهرش نساء و ازش میپرسه چرا از اینجا رفتن منصرف شدی؟ وضعیت خانه غمزه اینارو میدونی! نساء میگه چه میدونم من بهش چیزی نگفتم خودش حتما یه فکر دیگه کرده واسه منم بهتر شد بالاخره با ۵ تا بچه خونه پیدا کردن سخته واسم بدون هالوک! عمر هرچی میپرسه اگه مشکلی هست بهم بگو تو میگه نه همه چیز خوبه خداروشکر نگران نباش. عمر به دم در خانه مادر غمزه میره و با نگران صحبت میکنه.

او بهش میگه که به غمزه خانم بگین میخوام درباره واحد بغلی باهاشون صحبت کنم او قبول میکنه. سپس نوران به غمزه خبر میده و آنها باهم کنار دریا قرار میزان تا حرف بزنن. اونا اول کمی درباره خودشون حرف میرنن و غمزه بهش میگه که توقع نداشت به این زودی ازدواج کنه! عمر میگه من که گفته بودم نیتم جدیه بعد از کمی بحث کردن عمر بهش میگه اگه به خاطر من می‌خوای جای دیگه بری و از واحد بغلی خونه مادرت دست کشیدی گفتم بیام بگم لازم نیست من دیگه مزاحمت نمیشم غمزه میگه نه واسه تو نیست دلیل شخصی دیگه ای دارم و از اونجا میره. موقع برگشت به خانه امینه و برادرشو میبینه و میپرسه چیشده؟ امینه میگه زنگ زدن که گوکان تب داره مامانم گفت بیام دنبالش سپس به طرف خانه میرن. تو خونه امینه که بهش تو مدرسه یه نامه داده بودن که هرکی اندازه توانش به یه خانواده نیازمند کمک کنن حدس میزنه اون خانواده نیازمند خودشونن و گریه میکنه و از حرفاش عمر شک میکنه و میگه اگه مشکلی هست بگین بهم! نساء مدام میگه چیزی نیست امینه اشتباه داره میکنه در آخر عمر ازش میپرسه مشکلی هست؟ امینه با دیدن چهره آشفته مادرش مجبورا بهش میگه نه نیست دایی نساء خیالش راحت میشه. شب نوران با غمزه در حال غذا درست کردن هستن که اونجا باهم حرف میزنن و غمزه میفهمه که عمر داره با فامیل دور خودشون به اسم ثریا ازدواج میکنه. فردای آن روز باهم رفتن خرید کفش برای بچه هاشون که با ثریا و مادرش روبرو میشن و باهم صحبت میکنن غمزه که احساس خفگی داره سریع میخواد تا از اونجا برن…

۶

قسمت ۱۱ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء رفته دنبال کار تو سطح شهر. امینه از دست بچه ها کلافه شده و به مادرش زنگ میزنه و میگه چیشد؟ خبری هست؟ او میگه نه هنوز کار پیدا نکردم امینه میگه میشه بیای بعدا دنبال کار بگردی؟ نساء میگه نه به این راحتیا پیدا نمیشه که تو هم داری تجربه کسب میکنی دیگه در آینده قرار مادر بشی و بعد از قطع تماس نساء از فشاری که روشه گریه میکنه. غمزه در حال رفتن به خانه هست که صدای بچه هارو تو خونه نساء میشنوه و در میزنه امینه بهش میگه که اوضاع چجوریه غمزه میره داخل و برادر کوچکشو بغل میکنه و آرومش میکنه وقتی آروم میشه میره به کرم سر بزنه تو اتاقش که میبینه داره تو تب میسوزه او به امینه میگه من میبرمش دوش آب سرد بگیره تو به داییت زنگ بزن اگه نیاد پایین تبش باید ببریمش بیمارستان امینه سریع به عمر زنگ میزنه و او خودشو میرسونه و وقتی غمزه را اونجا میبینه جا میخوره. سپس باهمدیگه به کرم رسیدگی میکنن. ثریا به عمر زنگ میزنه و میگه  که من با پدر و مادرم صحبت کردم و همه مون راضیم که خواستگاری و نامزدی باهم گرفته بشه خواستم بگم اگه شما هم راضی باشین فردا عصر به امید خدا منتظرتونیم عمر قبول میکنه که بعد از قطع تماس غمزه بهش میگه بهتر نبود برین بیرون حرف بزنین نه جلوی من؟

عمر میگه چیزی واسه پنهان ندارم اگه کوچکترین امیدی از سمت شما داشتم بهم میزدم غمزه میگه خوب کاری کردین و میره. سپس میره بیرون و برای بچه ها سوپ درست میکنه. نساء از راه میرسه و میگه غمزه خانم اینجا چیکار میکنین؟ غمزه میگه من داشتم میرفتم دیگه بچه ها واستون تعریف میکنن و میره. امینه ماجرارو برای مادرش میگه و غمزه اول میترسه و وقتی میفهمه کرم حالش خوبه خیالش راحت میشه. شب عمر به پدرش میگه که ثریا زنگ زد و قراره فرداشب عصر بریم واسه نامزدی و خواستگاری باهم او میگه ایشالله خیره. فردا میشه و مادر غمزه بهش میگه که تو هم باید بیای نه و بهونه هم نداریم باهم باید بریم غمزه با اکراه قبول میکنه. مادرش ازش میخواد بره طلایی که واسه ثریا سفارش داده را بگیره از طلافروشی موقع برگشت با عمر تو کوچه روبرو میشه. عمر میره پیشش و میگه که اگه بهم بگی بمون نرو نمیرم فقط یه چیزی بگو! غمزه به عمر و پدرش نگاه میکنه و آرزوی خوشبختی میکنه واسش و میره. همگی به طرف خانه ثریا برای مراسم خواستگاری و نامزدی راهی میشن. غمزه با گریه آرایش میکنه و سعی میکنه رو پا خودشو نگه داره….

قسمت ۱۲ سریال ترکی حسرت زندگی

مراسم شروع شده و ثریا قهوه تعارف میکنه، غمزه به پشت در خانه رفته اما نمیتونه زنگ بزنه بره داخل. وقتی به داخل میره عمر که در حال برداشتن قهوه بود با دیدنش خشکش میزنه. غمزه احساس خفگی میکنه تو مجلس که میره تو حیاط یکم راحت نفس بکشه عمر وقتی میخواد قهوه بخوره میپره تو گلوش که میگه من برم یه سرویس بیام و به این بهونه میره سراغ غمزه و میگه داری چیکار میکنی؟ چرا اومدی اینجا؟ غمزه میگه تو چرا اومدی اینجا؟ برو الان یکی میاد دردسر میشه! همان موقع حاجی رشاد به اونجا میره و میگه اینجا چخبره؟ غمزه بهش میگه که من متوجهم چیزی قرار نیست بین ما اتفاق بیوفته لازم نیست نگران چیزی باشین عمر هم میگه بله منم اومدم بگم اینجا چیکار میکنن و حالا که از فامیل های ثریا هستن باید تو مراسم باشن و به داخل میرن. حاجی رشاد ثریا را خواستگاری میکنه و در آخر مادر غمزه انگشترهاشونو میندازه واسشون و آنها باهم نامزد میشن. بعد از گذشت چند دقیقه غمزه به مادرش میگه من برم دیگه مراسم تموم شد او میگه وایسا باهم میریم اما غمزه بهونه ای میاره و از خونه بیرون میزنه.

نوران از ثریا و عمر شروع کرده به عکس گرفتن و آن دو نفر باهم گرم صحبت کردنن. شب امینه به نساء زنگ میزنه و خبر میده که مامان سریع بیا خونه نساء میترسه و هرچی دوباره به امینه زنگ میزنه او برنمیداره نساء استرس میگیره و به عمر میگه که باید سریعا بریم خونه و ثریا به همه خبر میده و آنها سریعا باهم میرن سمت خونه نساء. وقتی میرسن امینه میگه کرم رفته تو اتاق از صبح درو باز نمیکنه هیچیم نمیگه نمیدونم چیکار کنم نساء میپرسه چیزی شد؟ او میگه صبح زیرشو خیس کرده بود بعد درو روی خودش بست عمر تلاش میکنه درو باز کنه اما در آخر میشکونه قفلو. کرم ازشون میخواد برن بیرون که عمر تنهایی میشینه کنارش و آرومش میکنه و میگه منم اینجوری شدم قبلا وقتی هم سن و سال تو بودم خجالت نداره اشکالی نداره! و کرم آروم میشه با حرفاش و در آخر بغلش میکنه. حاجی به عمر زنگ میزنه و میپرسه چیشد؟ نیومدی؟! عمر میگه چیزی نیست دارم میام اونجا همه حالشون خوبه اونا خیالشون راحت میشه…..

قسمت ۱۳ سریال ترکی حسرت زندگی

طاهر وقتی با خانواده اش میره خانه به دختر و پسرش میگه گوشیتونو بدین به من. اونا جا میخورن و میگن کدوم گوشی؟ طاهر میگه خودم دیدمشون تو مجلس داشتن عکس میگرفتن! سپس گوشی هاشونو بهش میدن که طاهر به زنش شوکران میگه تو گرفتی؟ او میگه آره النگوهامو فروختم خریدم الان همه دارن طاهر سرشون داد میزنه و میگه مگه من نگفتم نباید همچین چیزی داشته باشین؟! و شروع میکنه به شکوندن گوشیشون. عمر تا صبح نقاشی میکشه تا ذهنشو آروم کنه که حاجی میگه هنوز نخوابیدی؟ بیا پایین چای دم کردم عمر میره پیش پدرش. آنها باهم چای میخورن و باهم شروع میکنن به حرف زدن عمر درباره نساء و حس ناراحت و غم و دلتنگی بچه هاش میگه که نباید اینجوری بزرگ بشن ذهنم بهم ریخت حاجی باهاش حرف میزنه و سعی میکنه آرومش کنه سپس بهش میگه اگه دیروز جلوی اون همه مهمون اگه بهت میگفت منصرفشو جلوی همه میزاشتی میرفتی؟ عمر ساکت میشه که حاجی میگه یعنی انقدر نفست شیطانی شده؟ عمر میگه اینا واسه قبل از انگشتر کردن تو دستم بود. فردای آن روز عمر میره نون بخره و میره طبق عادت تو ساحل قدم بزنه که غمزه را میبینه و باهم دوباره کمی صحبت میکنن و عمر میگه بهتره نبینیم همو غمزه میگه منم همینو میخوام ولی نمیشه چون تو یه محل زندگی میکنیم البته فعلا! و ثریا هم فامیل ماست میگی چیکار کنم؟ برم زیر زمین؟ و باهم بحث میکنن که ثریا بهش زنگ میزنه و عمر به غمزه میگه بره چون ثریا و خواهرش دارن میان اینجا غمزه عصبی میشه و با کلافگی میره.

ثریا میرسه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ او میگه قدم میزدم و باهم میشینن و صحبت میکنن غمزه از دور میبینتشون و گریه میکنه و میره. شوکران بچه هارو میبره مدرسه و تو مسیر بهشون میگه که مگه نگفتم جلوی پدرتون دستتون نگیرین؟ سپس یکدفعه چشمش به دامنش میوفته و میگه چرا این اینجوریه؟ انقدر کوتاهه؟ و میگه درست کن خودتو و آنها میرن. ثریا و عمر میرن به دم در خانه مادر غمزه و بهشون طبق رسمشون خوراکی میدن غمزه با دیدن آنها به بهونه دیر شدن سرکارش میره از خونه بیرون. امینه به مادرش میگه واست یه کار پیدا کردم نگهداری از بچه ست بعد از اینکه از مدرسه اومدم برو ببین چجوریه او خوشحال میشه و قبول میکنه. نساء به خانه اون خانم میره و باهم درباره کاری که باید بکنه حرف میزنن. امینه دوباره تو خونه با بچه ها سر و کله میزنه و نمیتونه از پسشون بربیاد که گریه اش میگیره….

قسمت ۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی

غمزه شب رفته کلوب دوستش و اونجا باهم نوشیدنی میخورن و با خواننده هم خوانی میکنن. غمزه باهاش درد و دل میکنه و میگه من باید چیکار کنم؟ تو چجوری با حال بدت کنار اومدی؟ من نمیتونم حالم بده و گریه میکنه. سپس بهش میگه که عاشق عمر شده ولی خیلی ازش کوچیکتره و نامزد کرده دوستش بهش میگه حالت که بهتر شد بهش زنگ بزن و از احساست بهش بگو او همان موقع زنگ میزنه به عمر. خانواده ثریا خانه حاجی رشاد دعوتن و باهم سر میز شام هستن که غمزه به عمر زنگ میزنه عمر جا میخوره و جواب نمیده بعد از شام میره تو حیاط و بهش زنگ میزنه که غمزه منصرف میشه و درباره درسای تونا ازش میپرسه و قطع میکنه. او حسابی مست کرده و تاکسی میگیره تا بره خونه اما به راننده میگه ببرتش به ساحل جایی که همیشه با عمر میرفت. وقتی میرسن او تو ماشین خوابش برده که راننده به شماره آخرین تماس یعنی عمر زنگ میزنه. عمر که دم درخانه برادرش هست بعد از خداحافظی تلفنو جواب میده و میره سریعا به ساحل. او غمزه را از خواب بیدار میکنه و میرن تو ساحل میشینن تا غمزه به خودش بیاد عمر میپرسه که چرا انقدر خوردی که نتونی بری خونه!

غمزه بهش میگه چون ما فانی ها مثل شما انقدر قوی نیستیم سپس باهم کمی حرف میزنن و دعوا میکنن. طاهر برادر عمر اونو تعقیب میکرده و اونارو باهم میبینه و عصبی میشه. غمزه بهش میگه اگه بهت بگم برگرد پیشم برمیگردی؟ اگه بگم با من بمون پیشم میمونی؟ عمر میگه نه این اشتباهه غمزه جا میخوره و بهش میگه آخیش همینو میخواستم خیالم راحت شد و میخواد بره سوار تاکسی بشه بره که عمر دنبالش میره و میگه بزار برسونمت تنهایی نمیتونی بری! اما غمزه ازش میخواد تا دنبالش نیاد ولی عمر بهش اعتنا نمیکنه و سوار تاکسی میشه تا برسونتش. طاهر با عصبانیت به خانه پدرش میره حاجی میگه چیشده؟ خیر باشه! طاهر میگه خیر نیست عمر شیطانی شده! اونا شوکه میشن و میپرسن چیشده درست بگو بفهمیم! غمزه وقتی میرسه میزه تو راهرو ساختمان میشینه و از عمر میخواد تا بره دیگه عمر به نساء زنگ میزنه تا بره پایین و به غمزه کمک کنه. او میره دنیال غمزه و وقتی میفهمه نمیتونه بره خونه با اون سر و وضع نساء بهش میگه بیا بریم خونه من حالتون جا اومد برین او تشکر میکنه. تو خونه نساء باهم درد و دل میکنن و غمزه گوشیشو خاموش میکنه چون نمیدونه چی باید به خانواده اش بگه. او به نساء میگه که نمیتونم عمرو فراموش کنم و باهاش درد و دل میکنه….

قسمت ۱۵ سریال ترکی حسرت زندگی

طاهر چیزی که از عمر دیده را برای حاجی و مادربزرگش تعریف میکنه عمر بهشون میگه که ماجرا از چه قرار بوده بعد از دعوا کردن طاهر و رفتنش حاجی به عمر میگه که تو چیکار کردی؟ ببین تو چه وضعی انداختی مارو عمر میگه من سرم جلوی نامزدم باباست کاری نکردم که بخوام خجالت بکشم به اذن خدا هم با ثریا ازدواج میکنم و میره. نوران هنوز نخوابیده و استرس داره و به غمزه زنگ میزنه که میبینه خاموشه. غمزه با نساء گرم صحبت شده و در آخر همونجا میخوابه. طاهر میره خونه که زنش شوکران میگه کجا بودی تو؟ او میره گیتارشو از تو کمد برمیداره و تو کوچه میشکونه و به شوکران میگه من حساب اون غمزه رو میرسم شوکران میگه به اون چیکار داری!؟ او میگه داره داداشمو رو انگشتش میچرخونه من به حسابش میرسم و به داخل میره که شوکران هاج و واج بهش نگاه میکنه. فردای آن روز عمر با مادربزرگش حرف میزنه و بابت شب گذشته معذرت میخواد او ازش میخواد تا با ثریا بیشتر وقت بگذرونه و بهم نزدیکتر بشن. غمزه از نساء تشکر میکنه و میخواد بره خونه شون که مادرش راهش نمیده و باهاش دعوا میکنه و میگه معلوم نیست تا الان بغل کی بودی!

غمزه میگه این حرفا چیه مامان؟ نوران هم از مامانش میخواد تا آروم باشه نساء همان موقع میاد و میگه که غمزه دیشب پیش ما بود دستشون درد نکنه پسرم مریض شده بود داشتم میبردمش بیمارستان غمزه خانمو دیدم و ازشون خواهش کردم پیش بچه ها بمونن ایشونم خدا خیرشون بده قبول کردن او قبول میکنه و به غمزه میگه بره داخل. سپس داخل خونه باهاش دعوا میکنه و ازش میخواد مراقب رفتار خودش باشه چون بیوه ست و نباید با آبروشون بازی کنه نوران مادرشو کنترل میکنه و ازش میخواد آروم باشه. نساء به عمر زنگ میزنه و ازش میخواد این مسخره بازیو تموم کنن چون دیشب دید وضع جفتشونو و متوجه شد که نمیتونن همو فراموش کنن عمر میگه خیالت راحت تموم شده الانم دارم میرم صبحانه با ثریا بیرون نساء خوشحال میشه و شام اونارو دعوت میکنه به خونه اش عمر قبول میکنه اما بعد از قطع تماس امینه بهش میگه که ما خودمونو به زور سیر میکنیم این چه کاری بود؟ او میگه یه کاریش میکنم ولی وقتی یخچال میبینه میفهمه هیچی ندارن و نمیدونه چیکار کنه. تو کافه عمر و ثریا نشستن و در حال صبحانه خوردنن که غمزه به عمر زنگ میزنه و میگه باید همو ببینیم حرف بزنیم باشه؟ او میگه الان من با نامزدم هستم غمزه قبول میکنه. آنها باهم حرف میزنن و در آخر عمر میگه که خواهرم شب شام دعوتمون کرده او خوشحال میشه و میگه به مادرم میگم خبرشو بهتون میدم او قبول میکنه….

قسمت ۱۶ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر وقتی سر قرار با غمزه میره میبینه پدرش هم اونجاست و میپرسه چخبره اینجا؟ غمزه بهش میگه به پدرتون داشتم دیشبو توضیح میدادم که واسشون سوءتفاهم پیش نیاد سپس در حال حرف زدنن که طاهر به اونجا میره و شروع میکنه به غمزه توهین کردن و آبروی همه رو اونجا بردن حاجی رشاد باهاش دعوا میکنه و میگه این چه وضعشه؟ و بعد از سرزنش کردنش از اونجا میرن. عمر میره دنبال غمزه و ازش میخواد تا یکم حرف بزنن اما او قبول نمیکنه که عمر بهش میگه برو همون جای همیشگیمون تو ساحل منم میام صحبت کنیم غمزه با اصرار عمر قبول میکنه. رویا حسابی ذوق زده شده از قرارش با عمر و با خواهرش درباره اش حرف میزنه او میگه خیلی حسه خوبیه که با عشق بچگیت داری ازدواج میکنی نه؟ رویا تأیید میکنه و میگه خودتم تجربه اش میکنی میفهمی او میگه چه تجربه ای من ته تهش کسی که با انتخاب کنه باهاش ازدواج میکنم عشقی ندارم که! عمر میره پیش غمزه و ازش معذرت خواهی میکنه غمزه میگه نه من باید معذرت خواهی کنم به خاطر دیشب نباید زنگ میزدم ولی حالم خوب نبود و میخواستم بهت بگم که نمیتونم فراموشت کنم و دیشم بمون اما نشد سپس باهم کمی حرف میزنن که در آخر بغل میکنن همو که وقتی به خودش میاد معذرت خواهی میکنه و میگه که نشدنیه و غمزه از اونجا میره.

عمر به خانه برمیگرده و طاهر با دیدنش با عصبانیت میگه بیا بگو بهشون که دوباره رفتی دنبال اون زن! عمر میگه آره رفتم چون به خاطر اشتباه تو باید میرفتم معذرت خواهی میکردم! سپس ازش میخواد تا برن باهمدیگه تنهایی حرف بزنن و مسئله رو حل کنن حاجی رشا میگه برین تو اتاق منم میام. اونجا طاهر بهش میگه میرم به مادرش میگم تا از ریشه این موضوع حل بشه اما عمر میگه نباید چیزی بری بگی که حاجی میگه حق با عمره اینجوری نامزدیش بهم میخوره اونوقت من میدونم با تو! بعد از کمی بحث کردن از اونجا میره. نساء رفته به محل کارش که میبینه کلی غذای دست نخورده روی میزه که صاحب خانه میگه بریز دور او اجازه میگیره تا از ببره با خودش جای دور ریختن که او اجازه میده. نساء شب با غذاها میره خونه که امینه عصبی میشه و باهاش برای اینکه ته مونده غذاهارو آورده دعوا میکنه نساء کنترلشو از دست میده و سیلی میزنه بهش که امینه میخواد از خونه بره و نساء نمیتونه جلوشو بگیره که غمزه میره دم در و امینه او را بغل میکنه و آروم میشه آنها به\اهم کمی حرف میزنن که غمزه آرومش میکنه و در آخر باهم آشتی میکنن. قبل از رفتن غمزه رویا و عمر به خانه شان میان که با دیدن غمزه جا میخورن و رویا ازش میخواد اونم پیششون بمونه و شام بخورن باهم غمزه ناچارا قبول میکنه . طاهر باز میزنه به سرش و به شوکران میگه اینجوری نمیشه باید برم از ریشه حل کنم و میره….

قسمت ۱۷ سریال ترکی حسرت زندگی

بچه ها هدیه شونو باز کردن و از ثریا تشکر میکنن. عمر یه عروسک ماهی گرفته واسه ثریا که غمزه با دیدن ماهی یاد نقاشی که کشیده بود و برای عمر تعریف کرده بود میوفته و بهم میریزه ثریا میخواد هدیه رو بده به تونا که غمزه میگه نه مرسی اونو عمر واسه تو خریده ولی ثریا وقتی میبینه تونا خوشش اومده به او میده. سپس همگی باهم میزو میچینن و جو سنگینی تو خونه حاکمه. سر میز شام نساء میپرسه تا کی میخواین نامزدیو ادامه بدین؟ کی ازدواج میکنین؟ رویا میگه یکم دیگه شناخت پیدا کنیم بهتره و درباره عشق نظرشونو میگن  در آخر رویا نظر غمزه را درباره عشق میپرسه که او میگه به نظر من عشق یعنی هروقت نگاهش کنی تن و بدنت میلرزه نمیدونی باید چیکار کنی و نمیتونی به زبون بیاری سپس میگه ما بریم خونه دیگه تونا تکالیف داره همان موقع که از خونه میرن بیرون با طاهر روبرو میشن نساء سعی میکنه جلوی طاهر بگیره که از سر و صدا عمر میاد بیرون و با طاهر درگیر میشه و میگه ما باهم چه قراری گذاشته بودیم؟ از سر و صدا نوران به دم در میاد و میگه چه خبره؟ طاهر میگه با مادرتون کار داشتم.

در آخر همه میرن به خانه مادر غمزه که اونجا حاجی رشاد را میبینن که با صفیه خانم اومدن و همه جا میخورن عمر میگه اینجا چخبره؟ حاجی رشاد بهشون میگه که دکتر اردال که هممون میشناسیمش مرد محترمیه ازم خواست پادرمیونی کنم و بیام غمزه خانمو ازتون واسش خواستگاری کنم غمزه و عمر جا میخورن ولی بقیه خوشحال میشن بعد از رفتنشون غمزه با مادرش دعوا میکنه و میگه من بمیرمم سر قرار با اون مرد نمیرم! تو خونه حاجی رشاد با طاهر دعوا میکنه و میگه این چه کاری بود کردی؟ مگه حرف حالیت نیست میگم به تو ربطی نداره کاری نکن؟! نساء میبینه غمزه جلوی خونه نشسته و میره پیشش سپس باهاش حرف میزنه و میگه این بهترین راهه غمزه میگه میدونم عمر واسم اشتباه بود ولی نمیخواد برای پاک کردن یه اشتباه یه اشتباه دیگه بکنم با کسی که نمیشناسمش برم سر قرار! آخر شب وقتی همه خوابن غمزه میخواد چمدانشو ببنده و پنهانی با تونا برن که نوران بیدار بوده و جلوشو میگیره مادر غمزه از خواب بیدار میشه و باهاش دعوا میکنه و نمیزاره بره ولی غمزه میخواد کار خودشو بکنه که تونا میگه من نمیخوام دیگه جابه جا بشیم! غمزه ساکت میشه و سرجاش میمونه و به اتاقش برمیگرده. صبح قبل از رفتن به نماز حاجی رشاد به عمر میگه من سر نماز دعا میکنم که راه درستو بهمون نشون بده تو هم دعا کن انتخاب غلط نکنی و برای غمزه خانم دعای خوشبختی کن….

قسمت ۱۸ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء رفته صبح زود حلقه شو فروخته و با پولش واسه خونه خرید کرده. ثریا به مادرش اصرار میکنه تا اجازه بده با عمر بره تو ساحل صبحانه بخورن مادرش اجازه میده و ثریا صبحانه ای که درست کرده را بسته بندی میکنه تا ببره. نساء تو خونه صبحانه مفصلی درست کرده با سوجوک که بچه هاش خوشحال میشن و امینه میپرسه از کجا آوردی؟ او میگه پول خودمه نگران نباش حلقه مو فروختم. ثریا تو ساحل منتظر عمر نشسته که عمر رفته نزدیک خونه غمزه و منتظرشه وقتی میبینتش میگه باید باهم حرف بزنیم ثریا بهش زنگ میزنه و میگه کجایی؟ عمر عذرخواهی میکنه و میگه باید میرفتم جایی یکم دیگه میام و بعد از قطع تماس خودشو سرزنش میکنه و میکه من دارم چیکار میکنم؟ وقتی غمزه میاد باهم میرن حرف میزنن و عمر بهش میگه که دیشب وقتی نتونست کاری کنه تا صبح نتونسته بخوابه و بهم ریخته غمزه هم از اوضاعش میگه که مادرش بهش اصرار میکنه که بره سر قرار با اردال عمر جا میخوره و میگه نه نمیشه غمزه باهاش دعوا میکنه چطور واسه تو میشه واسه من نمیشه؟ سپس بعد از کمی بحث کردن میره سر کارش و عمر میره سر قرار با ثریا.

ثریا واسه منتظر موندن زیاد ناراحت شده که عمر ازش معذرت میخواد و میگه نمیدونم چجوری خودمو ببخشم! تو مدرسه سر کلاس امینه که دختر شوکران و طاهر هم اونجاست بین دوتا یامان و مهمت دعوا میشه و همه سعی میکنن اونارو از هم جدا کنن. نساء با کرم به محل کارش رفته که اونجا صاحب خانه بهش میگه نمیتونم با بچه قبول کنم بیاین کار کنین نساء کمی خواهش میکنه و میگه مسئولیتش با خودمه ولی وقتی میبینه او قبول نمیکنه میگه منم بدون پسرم نمیتونم بیام و میخواد بره که تو راه پله پاش پیچ میخوره و با کرم میخورن زمین. امینه وقتی در حال رفتن به خونه ست یامان دنبالش میره و میگه میخوام باهات حرف بزنم امینه بهش میگه تو چرا افتادی دنبال من؟ و به خاطر اینکه مهمت را کتک زده دعواش میکنه و از دستش فرار میکنه میره تو بانک پیش غمزه و ماجرارو بهش میگه. نساء به عمر زنگ میزنه و خبر میده که او با طاهر و پدرشون سریعا به اونجا میرن نساء به امینه هم زنگ میزنه که غمزه برمیداره و با فهمیدن موضوع سریع میرن به بیمارستان. اونجا اردال هم میاد که با دیدن غمزه لبخند میزنه و عمر از نگاه های او به غمزه کلافه میشه سپس خبر میدن که حال جفتشون خوبه و جای نگرانی نیست که همه خوشحال میشن….

قسمت ۱۹ سریال ترکی حسرت زندگی

موقع رفتن به خانه اردال به غمزه میگه من شمارو میرسونم سپس به عمر و ثریا هم میگه شما هم بیاین برسونم. تو مسیر اردال با عمر حرف میزنه سپس وقتی میرسن اردال با غمزه جلوی در خونه باهم حرف میزنن اردال از غمزه دعوت میکنه تا شب برن به شام بیرون تا هم درباره کار و هم خودشون حرف بزنن البته اگه مشکلی نداره چون اینجور چیزا زورکی نمیشه باید دو طرف بخوان غمزه قبول میکنه و باهم برای شام قرار میزارن سپس غمزه شماره شو میگیره که نوران و مادرش از تو بالکن اونارو میبینن و خوشحال میشن. تو خونه طاهر از نساء میپرسه اونجا چیکار میکردی که بردنت به اون بیمارستان؟ نساء میگه رفته بودم مرکز خرید طاهر از اینکه رفته جای دور اونم تنها بدون شوهر سرزنشش میکنه که عمر ازش دفاع میکنه و ازش میخواد دیدشو عوض کنه! تو خونه مادر غمزه وقتی نوران و مادرش میفهمن که غمزه شب میخواد بره سر قرار با اردال اونا خوشحال میشن. غمزه میره پیش تونا و باهاش حرف میزنه و میگه اگه به جای خونه بغلی بریم یه خونه بزرگتر با امکانات بهتر و یه بابا، تونا نمیزاره حرفشو تموم کنه و میگه من یه بابا دارم نمیخوام یکی دیگه!

اصلا به ازدواج دیگه فکر نکن! اما اگه حالا یکی بود مثل معلم عمر باز میتونستم بهش فکر کنم ولی اونم نمیشه چون معلممه همان موقع برای غمزه پیام میاد که عمر گفته باید باهم حرف بزنیم لطفا ولی غمزه میگه نمیشه. تو خونه نساء حاجی رشاد میره تا آب بخوره که میبینه تو یخچال هیچی ندارن و جا میخوره سپس به روی خودش نمیاره و میره تو سالن میشینه و به امینه پول میده و میگه برو خرید کن برای خونه سپس خودشم هرچی پول نقد داره میزاره تو کیف نساء. وقتی نساء کرم را میخوابونه ویش پدرش میره که حاجی میپرسه شوهرت واست پول میفرسته؟ او میگه آره بابا مگه میشه نفرسته؟ من و بچه هاش اینجاییم بالاخره امینه از خرید میا که ازش میپرسه کجا بودی؟ او میگه پدربزرگ فرستادم برم خرید کنم که نساء متوجه میشه فهمیده تو یخچال هیچی نداشتن و بهم میریزه. غمزه را صادق و نوران با مادرشون آماده کردن تا بره سر قرار با اردال. ثریا سر میز شام پدرشو راضی کرده تا با فیگن برن پیش عمر تا پیشش باشه به خاطر اتفاق بدی که امروز واسه خواهرش افتاده بود پدرش قبول میکنه…..

قسمت ۲۰ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر رفته به خانه خواهرش و باهاش حرف میزنه که چرا یهو هاکان  فتنه به خارج از کشور او به دروغ میگه وقتی داشتم از بابا پول میخواستم فهمید اونم عصبی شد و رفت که سریعتر بتونه به کار و زندگیش سروسامان بده. سپس بحث غمزه وسط میاد که عمر بهش میگه من نمیتونم فراموشش کنم اونم داره به خاطر من به زور با اون مرد آشنا میشه! دارن کاری باهاش میکنن که با ما کردن! نساء ازش میخواد به فکر زندگی خودش و نامزدش باشه و دخالت نکنه اون یه زنه بالغه میدونه داره چیکار میکنه. غمزه به دم در خانه نساء اومده و بهش شیرینی میده که نوران درست کرده او میپرسه که چقدر خوشگل شدی خبریه؟ او میگه دارم میرم آقای دکترو ببینم نساء خوشحال میشه عمر از پشت در میشنوه صداشو و با رفتن غمزه اونم از خونه میره و وقتی میخواست وارد رستوران بشه عمر دستشو میگیره و میگه نکن این کارو غمزه ازش میپرسه به تو چه ربطی داره؟ او میگه نمیخوام این کارو فقط به خاطر پدر و برادر من بکنی من میخوام خوشبخت بشی! غمزه میگه از کجا میدونی شاید خوشبخت شدم! شاید همون عشق زندگیم باشه! او میگه نیست محاله چون تو دنبال عشق نمیگردی اون پیدات میکنه!

فیگن عمر را با غمزه میبینه و به بهونه جا گذاشتن گوشیش ثریارو از اونجا میبره. غمزه وقتی به داخل میره همان موقع فیگن و ثریا پیشش میرن که عمر از دیدنشون جا میخوره و با ثریا بد حرف میزنه که او ناراحت میشه و گریه اش میگیره و میره داخل تو سرویس بهداشتی تا آروم بشه که با غمزه روبرو میشه و باهم حرف میزنن و غمزه آرومش میکنه با حرفاش و میگه این چیزا پیش میاد و میره پیش اردال. فیگن از ثریا میخواد یکم قیافه بگیره چون ناراحتش کرده، از طرفی اردال و غمزه باهم حرف میزنن و از تفکراتشون حرف میزنن. عمر از ثریا معذرت خواهی میکنه و میرن به کافه ای که قرار گذاشته بودن و حرف میزنن سپس وقتی به خانه میرسونتش بازم باهم کمی حرف میزنن و بهش دست بافتی میده و میگه کار خودمه واست بافتمش او تشکر میکنه. تو خونه حاجی آدم پسر طاهر میره پیش مادربزرگش و درباره تلویزیون بهش میگه که بخرن اونا هم که میان ببینن شوکران دعواش میکنه و میگه از سرت بنداز بیرون همچین چیزیو طاهر بفهمه قیامت به پا میکنه. عمر دوباره میره پیش خواهرش و باهاش درد و دل میکنه و میگه نمیتونم دلمو کنترل کنم چیکار کنم؟ و بعد از کمی حرف زدن میره تو تراس تا هوا بخوره که همان موقع میبینه غمزه و اردال از راه رسیدن که بعد از کمی حرف زدن میره داخل…..

قسمت ۲۱ سریال ترکی حسرت زندگی

غمزه وقتی به خانه میره مادرشو نوران ازش میپرسه که چیشد؟ تعریف کن غمزه میگه از همدیگه خوشمون اومد ولی فعلا باهم دوستیم تا ببینیم چی میشه مادرش باهاش دعوا میکنه و میگه همچین جیزی نمیشه تو یه بیوه ای با یه بچه همه میدونن رفتی با اون مرد سرقرار واسه ازدواج! تو فکر کردی کجا داری زندگی میکنی؟ اونا باهم دعوا میکنن که در آخر سیلی تو صورت غمزه میزنه او با گریه بهش میگه این کارو هم کردی جلوی بچه ام و حاضر میشن از خونه بیرون میزنن. تو راهرو نوران و صادق سعی میکنن جلوشو بگیرن اما نمیتونن اردم میاد و میگه حالا مامان بزرگ بد شده اونا میرن داخل و صادق به عمر میگه که برو جلوی غمزه رو بگیر این موقع شب با بچه جایی نره عمر میره دنبال غمزه اما وقتی میبینه اعتنایی به حرفش نمیکنه سوار تاکسی میشه و با غمزه میره. غمزه از راننده میخواد ببرتش هتل اما عمر میگه همین کافه نگه دارین و پیاده میشن. او باهاش حرف میزنه تو کافه و بهش میگه که نمیدونم چیشده و چه اتفاقی افتاده بینتون ولی این موقع شب با یه بچه زدی از خونه بیرون کار درستی نکردی!

طاهر و خانواده اش به خونه حاجی رشاد رفتن اونجا شوکران موبایلی تو دست دخترش میبینه که باهاش دعوا میکنه و میگه اینو از کجا آوردی؟ و سعی میکنه ازش بگیره اما موفق نمیشه. صادق و نوران نمیتونن فاطما را آروم کنن فاطما بهشون میگه اون غمزه حق نداره برگرده به این خونه بیاد راهش نمیدم! صادق به عمر زنگ میزنه و این خبرو میده. غمزه با عمر در حال حرف زدنه و میگه من تا به الان به تونا سیلی نزدم چجوری جلوی بچه ام اینکارو کرد؟ تازه اصلا پشیمونم نبود مدام میگفت گمشو از خونه ام بیرون! چجوری من برگردم؟ عمر اونو به خانه نساء میبره و بهش میگه که میتونه اینجا بمونه یکم ولی نباید بفهمن خانواده اش که اینجاست او قبول میکنه. عمر به خانه میره و وقتی ماجرارو برای پدرش تعریف میکنه او بهش میگه کار درستی کردی پسرم گه طاهر بهم میریزه و میگه تو هرکاری دلت خواست بکنی بکن آزادی انگاری فقط من اینجا باید مراقب رفتارم باشم و با دلخوری میره….

قسمت ۲۲ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء با غمزه در حال صحبت کردنه و به خاطر وضعیت پیش اومده سعی میکنه آرومش کنه. فردای آن روز طبق روال عمر و پدرش به مسجد میرن عمر موقع برگشت به خانه به پدرش میگه که ثریا میاد تا باهم صبحانه بخوریم حاجی خوشحال میشه و میگه تو برو زودتر یکسری خریدم بکن منم میام. غمزه با نساء صحبت میکنه و میگه یه کار واست سراغ دارم که تو آشپرخانه باید کار کنی نساء خوشحال میشه و بهش میگه خیلی خوب میشه غمزه میگه بهشون زنگ میزنم بهت خبر میدم نساء ازش تشکر میکنه. حاجی رشاد با مادر و پدر ثریا رفتن به خانه فاطما و باهاش صحبت میکنن و حاجی بهش میگه که غمزه و تونا تو خونه نساء هستن و راضیشون میکنه تا برن پیش غمزه و آشتی کنن فازما میگه شما نبودید حاجی که ببینین چیا بهم گفت! حاجی میگه شما همچین خوب رفتار نکردین جلوی بچه اش تو صورتش سیلی زدین! سپس راضی میشه و با نوران میرن سمت خونه نساء. او وقتی به دم در خانه میاد با دیدن اونا جا میخوره که حاجی بهش میگه دخترم میدونن دختر و نوه شون اینجان اومدن تا باهاش حرف بزنن لطفا بزار برن داخل نساء بعد از رفتن آنها به داخل به پدرش میگه چرا اینکارو کردی؟ او میگه نگران نباش کار خوبی کردیم برو داخل پیششون.

غمزه با دیدن اونا میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ از کجا فهمیدی اینجام؟ نساء تو گفتی؟ نوران میگه نه حاجی رشاد گفت فاطما بهش میگه دخترم بزار پای سنم سپس همدیگرو بغل میکنن و فاطما ازش میپرسه برمیگردی خونه مگه نه؟ او تأیید میکنه و همگی خوشحال میشن. امینه موقع برگشت به خانه میبینه دوباره هم مدرسه ایش که دوستش مهمت را کتک زده بود دنبالش افتاده او عصبی میشه و بهش میگه چرا افتادی دنبال من؟ نیا! چی میخوای از جونم؟ او میگه میدونی بابات کجاست؟ امینه میگه به تو چه ربطی داره؟ تو کی هستی که همچین حرفی میزنی به من؟ او میگه بابات با مامان من فرار کرده امینه جا میخوره و شروع میکنه به زدنش و میگه داری دروغ میگی! از طرفی حاجی رشاد رد میشه از جلوی یه طلافروشی که یادش میاد قبلا نساء را اونجا دیده بوده و وقتی ازش پرسیده چیکار داشتی او بهش گفت که هاکان پول فرستاد اومدم یه تیکه طلا بخرم. او به داخل طلافروشی میره و از فروشنده میپرسه که او میگه اومده بودن طلا بفروشن یه جفت گوشواره و حلقه شونو حاجی رشاد بهم میریزه و گریه اش میگیره سپس دوباره اونارو میخره….

۹۹

قسمت ۲۳ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر و ثریا میز شامی چیدن و حاجی رشاد میاد و تعریف میکنه از میز شام سپس وقتی ثریا میره تا داروهای مادر حاجی را بده او خوشحال میشه و به عمر میگه زیبایی درون این دختر تو صورتش کاملا مشخصه. فردای آن روز ثریا با فیگن بورک آوردن برای فاطما خانم که اونجا با غمزه روبرو میشه و ثریا با غمزه صحبت میکنه و میگه خوشحال شدم برگشتین به خونه اونجا فیگن با حرفاش سعی میکنه بفهمه چیزی بین غمزه با عمر هست یا نه چون بهشون مشکوک شده. غمزه میگه من کارم دیر میشه و میخواد با بچه ها بره وقتی میرسه جلوی بانک عمر را اونجا میبینه که بهش میگه باید باهم حرف بزنیم غمزه میگه باشه واسه آخرین بار و میرن تا حرف بزنن. فیگن از ثریا میخواد تا برن سریع که ثریا بهش میگه چیشده؟ چرا انقدر اصرار داشتی زودتر بیایم بیرون؟ چیشده؟ او میگه هیچی ثریا میگه مشخصه چیزی شده از کی تاحالا از هم چیزیو قایم میکنیم؟ او میگه نمیدونم شاید الکی بزرگ کردم شاید واقعا چیزی نباشه ولی الان تونا گفت اون شب که از خونه زد بیرون عمر همش پیشش بوده اون شبی هم که جلوی پیتزا فروشی دیدیمش قبلش من با غمزه دیدمش که گفتم الکی کلیدمو جا گذاشتم به نظرم باید باهاش حرف بزنی ثریا میگه اول با غمزه حرف میزنم سپس باهم میرن سمت بانک.

عمر و غمزه در حال حرف زدنن و عمر از احساسش بهش میگه که از همون روزی که تو کلید سازی دیدتش شروع شد سپس بعد از کمی حرف زدن غمزه بهش میگه منم اول فکر میکردم اون آدم مناسب من نیست ولی وقتی باهاش رفتم بیرون دیدم بد نیست و تصمیم گرفتم بهش یه فرصت بدم شاید باهم خوشبخت شدیم عمر میگه خیلی خوبه همین آرزومه که تو خوشبخت باشی حال دلت خوب باشه همان موقع ثریا میبینه اونارو و میره جلو فیگن میاد پشت سرش که ثریا میپرسه اینجا چیکار میکنی عمر؟ غمزه میگه وام میخواست از بانک داشت ازم سوال میپرسید تو مسیر همو دیدیم چیزی شده؟ سپس ثریا میگه نه و به عمر میگه باید باهم حرف بزنیم او قبول میکنه و میرن. ثریا بهش از پنهان کاریاش میگه که چرا مخفی کرده عمر میگه من مخفی کردم چون غمزه خانم نمیخواست کسی بدونه همین و ثریا کمی ناراحت میسه و میخواد بره خونه که عمر میگه خودم میرسونمت و راهی خونه میشن. حاجی رشاد رفته خونه نساء دخترش و ازش درباره اوضاع خونه میرپسه او میگه همه چیز خوبه سپس بهش طلاهاشو میده و میگه از طلافروشی گرفتم چرا دروغ گفتی؟ او میگه کمی دستمون تنگ بودم هالوک نتونست پول بزنه مجبور شدم او میگه به من نتونستی بگی چرا به عمر نگفتی؟ و بعد از کمی حرف زدن میره که امینه به مادرش میگه هرچی پنهان کنی بالاخره یه روزی میفهمن….

قسمت ۲۴ سریال ترکی حسرت زندگی

ثریا با دلخوری به خونه میره که مادرش وقتی ازش میپرسه چطور بود؟ ثریا با ناراحتی و بغض میره تو اتاقش که مادرش میپرسه چیشد؟ فیگن برو پیشش ببین چیشده. فیگن پیش ثریا میپرسه و میگه چیشد؟ چیا گفت بهت؟ ثریا بهش میگه که عمر گفت چون غمزه نمیخواسته ازدواج کنه و باباش کمک کرده تا ازدواج کنه سعی میکرده جلوی این ازدواجو بگیره تا عذاب وجدان نگیره فیگن میگه همین؟ تو هم باور کردی؟ ثریا ازش میخواد ادامه نده چون دیگه نمیتونه تحمل کنه مادرش پیشش میره و ازش میپرسه چیشده او میگه هیچی یه بحث کوچیکه خودمون حلش میکنیم. حاجی رشاد رفته پیش غمزه تا ازش بپرسه تو حساب نساء از خارج پول واریز شده یا نه او میگه من به وام ها رسیدگی میکنم دسترسی ندارم و همکارامم بهتون چیزی نمیگن چون حقوق مشتریو حفظ میکنن حاجی تشکر میکنه و میره. عمر و غمزه بازم باهم حرف میزنن و غمزه بهش میگه که دیگه باهم کاری نباید داشته باشیم هرچی دخالت میکنی بدتر میشه سپس جدا میشن و غمزه گریه میکنه سپس به اردال زنگ میزنه و میگه تازه الان دیدم دیشب پیام دادین و به قهوه دعوتم کردین و قبول میکنه که بعد از سرکار همو ببینن اردال خوشحال میشه و میگه پس شام بریم بیرون غمزه قبول میکنه.

اقا حسنی پدر ثریا به حاجی رشاد زنگ زده و میپرسه تا ببینه ناراحتی بین عمر و ثریارو میدونه با نه او میگه نه میفهمم بهتون میگم. سپس با عمر حرف میرنه و وقتی میفهمه ماجرا چی بوده میگه شب دعوتشون میکنم به شام تا برای عروسی تصمیم بگیریم عمر قبول میکنه. وقتی به خونه میرن میبینن تلویزیون خریده مادرش و دارن فیلم میبینن که عصبی میشه مادرش میگه من گفتم بیارن وصل کنن حوصله ام سر رفته بود تو خونه عمر پشت مادربزرگشو میگیره که حاجی بهم میریزه. غمزه میره پیش نساء و میگه پدرت اومده بوده بانک نساء هم میگه ماجرای فروش طلاهامو هم فهمیده غمزه میگه طلاهاتو فروختی انقدر اوضاع خرابه؟ او تأیید میکنه و میگه امیدوارم دوستت قبول کنه کار کنم تو آشپرخانه اش غمزه میگه امشب با اردال میرم شام همونجا بهش میگم نشان خوشحال میشه که با اردال میره سر قرار. غمزه وقتی میره خونه به مادر و خواهرش میگه و اونا هم خیلی خوشحال میشن. تو خونه حاجی همه در حال آماده سازی میز شام هستن. هاکان به نساء شبانه زنگ میزنه و حال بچه هاشو و خودشو میپرسه نساء عصبی میشه و میگه تو دلیل بیار که چرا مارو تنها گذاشتی با اون پول فرار کردی؟ یه دلیل بیار واسم! هاکان فقط میگه متأسفم که نساء بعد از زدن حرفای دلش قطع میکنه. امینه میره پیشش و میپرسه چیشده و آرومش میکنه که نساء بهش میگه خوبم یه کاغذ بیار و بهش میگه باید جواب نامه ای که واسه پدرتون نوشته بودیمو بنویسیم و به بچه ها بدیم و با گریه از طرف هاکان نامه ای برای بچه ها مینویسه. غمزه خانواده اش در حال آماده کردنش هستن….

قسمت ۲۵ سریال ترکی حسرت زندگی

سر میز شام تو خونه حاجی رشاد حرف ازدواج و خونه گرفتن عمر میشه که قرار میشه بعد از عید ماه رمضان مراسم بگیریم همه موافقن. بحث خانه وسط کشیده میشه که عمر میگه من نمیتونم پدر و مادربزرگمو تنها بزارم اگه ثریا مشکلی نداشته باشه همینجا زندگی کنیم ثریا میگه نه خوبه من مشکلی ندارم اما مادر و پدرش میگن نمیدونیم شدنیهیا نه آخه تازه عروس تو خونه ای زندگی کنه که یه خانواده دیگه هم اونجا هست! حاجی میگه خوب یه خونه دیگه میگیریم مشکلی نیست مادر رویا پیشنهاد میگه وام بگیره خونه بخره قسط خونه رو بده تا اجاره که رویا میگه فعلا نمیتونه وام بگیره چون یه وام گرفته قبلا همه جا میخورن و طاهر میگه وام گرفتی؟ عمر تأیید میکنه و میگه واسه خواهرم حاجی رشاد میگه به فکری میکنیم واسش. بعد از از رفتن آنها حاجی از عمر میپرسه که چرا وام گرفتی؟ او تعریف میکنه که وقتی پول خواست نتونستی بدی من واسش وام گرفتم من فردا خودم با رویا حرف میزنم درباره خونه یه تصمیم میگیریم. اردال با غمزه رفتن رستوران جرن دوست غمزه و باهم حرف میزنن اونجا باهمدیگه تصمیم میگیرن رابطه شون جدی‌تر بشه و بیشتر همدیگرو ببینن قبل رفتن از اونجا غمزه با جرن درباره نساء حرف میزنه تا ببینه کار اونجا واسش داره یا نه جرن میگه اتفاقا لازم دارم تو آشپزخانه و غمزه خوشحال میشه.

وقتی به خانه میرسه پیش نساء میره و بهش میگه که جرن قبول کرد فرداشب باید بری پیشش نساء خوشحال میشه و تشکر میکنه. وقتی به خانه خودشون میره نوران میپرسه چیشد؟ غمزه میگه تصمیم گرفتیم جدی بشه رابطمون یعنی خواست رابطمون خوب هدفمند باشه که منم قبول کردم اونا خوشحال میشن ولی تونا باهاش دعوا میکنه و میگه نمیخوام ازدواج کنی! غمزه میره پیشش تا آرومش کنه اما موفق نمیشه. فردای آن روز رویا میره به خونه حاجی رشاد تا صبحانه رو باهم بخورن و درباره خونه با عمر حرف بزنه. ثریا به عمر میگه مامانم اصرار داره مستقل باشم واسه اجاره خونه منم کار میکنم پول درمیارم یه خونه نزدیکم میگیریم تا به اینجا هم سر بزنیم عمر قبول میکنه. سپس وقتی سر میز صبحانه میرن به حاجی رشاد هم از تصمیمشون میگن او قبول میکنه و میگه هرجور که خودتون صلاح میدونین….

قسمت ۲۶ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر با طاهر و پدرشون حاجی رشاد به خانه نساء رفتن تا باهاش درباره واقعیت وام صحبت کنن. نساء میگه که ما یه بدهی داشتیم اون پولو مجبور شدیم بدیم به اون و هاکان هم رفت روسیه سپس رو به عمر میگه ببخشید که بهت راستشو نگفتم نمیتونستم. حاجی رشاد باور نکرده و میگه اومدیم اینجا واقعیتو بشنویم بگو بهمون اما نساء میگه همین بود باور کنین چیز دیگه ای نشده پدرش قبول میکنه و میگه پس بهش زنگ بزن بگو بهم زنگ بزنه باید حرف بزنم باهاش نساء ناچارا قبول میکنه. بعد از رفتن آنها او با درماندگی به هاکان زنگ میزنه و بهش میگه که با رفتنت دارم هزارتا دروغ میگم که کسی از وضعیتم خبردار نشه اگه یکم انسانی و حق به گردن این بچه هات داری زنگ میزنی به پدرم و باهاهش حرف میزنی و میگی من روسیه ام دارم با شرافت کار میکنم و پول میفرستم برای خانواده ام و اونارو به حال خودشون رها نکردم فهمیدی؟ هاکان بهش میگه به یه شرط که طلاق بگیریم نساپ شوکه میشه و با عصبانیت بهش میگه الهی بمیری و تلفنو قطع میکنه. عمر وقتی از مدرسه بیرون میاد میبینه غمزه اونجاست که میره پیشش او بهش میگه اومدم دنبال غمزه تا باهم بریم خونه سپس بعد از کمی حرف زدن با اومدن تونا از اونجا میرن.

نساء به پدرش زنگ میزنه شب و بهش میگه من زنگ زدم به هاکان گفتم زنگ بزنه بهتون ولی چون با هم قهرین گفت زنگ نمیزنم و گریه میکنه و از پدرش میخواد به دل نگیره حاجی میگه باشه دخترم تو گریه نکن بعد از خوردن شام به عمر میگه بعد از اینکه ثریارو رسوندی خونه شون برو یه سر بزن بهش طاهر میگه منم میام باهم برین عمر قبول میکنه. غمزه رفته پیش نساء و بهش یخورده غذا میده و میگه برای بچه ها آوردم سپس میگه چیشده؟ حالت بده! نساء میگه هاکان زنگ زده ولی بعدا حرف بزنیم الان خوب نیستم غمزه میگه باشه خودتو جمع و جور کن چند ساعت دیگه با اردال میریم رستوران نساء قبول میکنه. آنها وقتی دارن میرن. طاهر و عمر میبینتشون و دنبالشون میرن. طاهر وقتی به داخل رستوران میره و میبینه اونجا مشروب هم سرو میکنن عصبی میشه و بعد از آبروریزی نساء را با خودش میبره بیرون. بیرون رستوران طاهر و نساء باهم دعوا میکنن و عمر سعی میکنه طاهر کنترل کنه و بعد از رسوندن نساء به خونه اش میرن. طاهر با عصبانیت به خانه میره و با شوکران زنش درمیون میزاره قضیه رو دخترش یواشکی تو اتاقش با گوشیش از خودش عکس میگیره و برای دوست پسرش میفرسته….

قسمت ۲۷ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر که حالش گرفته ست به رویا زنگ میرنه و میگه ای کاش میومدی پیشم حرف میزدیم رویا میگه این موقع شب آخه چجوری؟ سپس بیرون از اتاقشو میبینه که همه خوابن و به عمر میگه بیا جلوی در خونه مون الان یه جوری میام بیرون. سپس به فیگن میگه تو هوای منو داشته باش و میره پیش عمر. انها باهم میرن به ساحل و باهمدیگه صحبت میکنن عمر از رفتن نساء به رستوران با غمزه و اردال میگه که رویا آرومش میکنه و میگه حتما یه دلیل داشته که رفته سپس بعد از کمی حرف زدن میرسونتش خونه و رویا میگه فردا میبینمت عمر میگه باشه بعد از مدرسه میبینمت. غمزه به خونه میره که میبینه هنوز مادر و خواهرش هنوز نخوابیده نوران میگه مگه مامان میخوابه تا تو نیای! منم نزاشت بخوابم سپس بعد از کمی حرف زدن میرن به اتاق هاشون. عمر به خانه میره که حاجی در حال سحری درست کردنه و ازش میپرسه تا الان پیش نساء بودی؟ عمر میگه نه رفتم یه سر پیش ثریا حاجی جا میخوره و میگه این موقع شب؟ عمر میگه یواشکی اومد رفتیم حاجی میگه این کارو نکنین مادر و پدرش بفهمن بد میشه. یامان به امینه زنگ مینزه که او میگه تو شماره منو از کجا آوردی؟ یامان میگه از ادا دختر خاله ات امینه عصبی میشه و میگه چیکار داری؟ او میگه آدرس میدم بهت فردا بیا اونجا.

فردای آن روز غمزه با تونا حرف میزنه تا باهاش آشتی کنه تونا میگه تو دیگه منو دوست نداری میخوای ازدواج کنی غمزه میگه اینو کی گفته؟ من بیشتر از تو کیو تو این دنیا دوست دارم آخه؟ سپس برنامه میریزن وقت بگذرونن باهم. عمر میره به خانه نساء و باهاش دعوا و ازش گلگی میکنه که چرا بهم دروغ میگی راستشو بگو ماجرا چیه؟ نساء میگه چیزی نیست همونیه که بهت گفتم طاهر سر و کله اش پیدا میشه و با نساء بحث میکنه و میگه باید از این خونه بری نساء میگه چجوری با ۵تا بچه خونه پیدا کنم؟ طاهر میگه تا پیدا کنی میای خونه ما با ما زندگی میکنی نساء میگه نمیشه ولی طاهر میگه باید بیای همینی که گفتم و میره عمر به نساء میگه من یه راهکاری پیدا میکنم واسش و میره دنبال طاهر. حاجی رشاد با گل چیچک خانم که تو آشپزخانه مسجد محله کار میکنه میرن به مدرسه تا با مدیریت حرف بزنن که بزارن یامان به سر درسش برگرده….

قسمت ۲۸ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر میره پیش غمزه تو کافه و باهاش حرف میزنه و ازش میپرسه که تو با اردال حس خوب داری؟ میتونی باهاش بری مهمونی؟ دستشو بگیری؟ میتونی باهاش نوشیدنی بخوری زندگی عادی داشته باشی؟ غمزه میگه آره میتونم چرا نتونم؟ باهاش یه زندگی خوبو تجربه میکنم عمر کلافه میشه و میگه باشه ولی باید از خواهر من فاصله بگیری و اونو وارد زندگیتون نکنی! غمزه از شنیدن حرف های عمر میگه نه تو عمری که من میشناختم نیستی! اونا باهم کمی حرف میزنن که اردال از راه میرسه و با عمر سلا و احوالپرسی میکنه سپس عمر از اونجا میره. عمر با اردال صحبت میکنه و میگه که مامانم واسه افطار دعوتت کردن اردال قبول میکنه و میگه باشه میام. وقتی از مدرسه میخواد بره تونا را میبینه که میره پیشش همان موقع غمزه از راه میرسه و تونارو میگیره سریع از اونجا میرن. عمر با ثریا قرار گذاشته تا باهم برن خونه ببینن و تو ساحل بهم میرسن. اونجا میبینن که غمزه هم اونجا نشسته تا تونا کمی دوچرخه سواری کنه غمزه با ثریا وقتی تنها میشن باهم صحبت میکنن و حرف ازدواج و تعداد بچه میشه که ثریا احساس میکنه غمزه حسادت میکنه و یجوری صحبت میکنه.

عمر از راه میرسه و هم صحبت میشن باهم که تونا غمزه را صدا میرنه تا زنجیر چرخ دوچرخه شو درست کنه عمر میره تا درست کنه که غمزه میگه نمیخواد خودم درست میکنم ثریا از رفتارهای غمزه جا خورده و به عمر میگه مثل اینکه وقت نداری باشه واسه یه وقت دیگه خونه دیدن عمر میگه نه الان وقت داریم هنوز بریم و دستشو میگیره و میرن. طاهر به خونه میره که شوکران بهش میگه چیشد؟ طاهر میگه هیچی نساء میاد خونه ما شوکران جا میخوره و میگه چجوری؟ این همه آدم چجوری اونجا زندگی کنیم؟ سپس وقتی همه اونجا جمع میشن حاجی متوجه میشه که چیزیو ازش پنهان کردن واسه همین ازشون میپرسه که دیشب تو خونه نساء چیشد؟ طاهر حقیقتو بهش میگه که حاجی وقتی میفهمه میگه حق با طاهره تو باید هرچی سریعتر از اون خونه بیرون بیای فعلا برو خونه طاهر تا ببینیم چی میشه. اردال رفته خونه فاطما خانم اما تونا با دیدنش زیاد روی خوشی نشون نمیده که اردال به غمزه میگه اشکالی نداره به زمان احتیاج داره من صبرم بالاست….

قسمت ۲۹ سریال ترکی حسرت زندگی

غمزه پیش نساء رفته و بهش میگه که بخوای یه قرار کاری باهم ترتیب میدیم نساء میگه با اون همه اتفاقی که افتاد بازم منو میخواد؟ غمزه میگه آره نساء میگه نمیشه طاهر به بابام گفته قرار شده برم خونه اونا غمزه میگه چی؟ مگه میشه؟ نساء میگه ماجراها یکی دوتا نیست هاکان زنگ زده بود از طرفی بابام گفت میخواد باهاش حرف بزنه منم وقتی بهش گفتم به بابام زنگ بزنه گفت به یه شرط اونم اینکه ازم طلاق بگیری وقتی باهم درد و دل میکنن غمزه از حرفاش میفهمه که اگه برگرده دوباره میبخشتش که ازش میپرسه نساء میگه من آخه خیلی دوستش دارم و گریه میکنه که غمزه آرومش میکنه سپس درباره ماجرایی که تونا با اردال راه انداخت بهش میگه. فردای آن روز ثریا و فیگن با عمر رفتن به خرید لباس عروس ثریا یه لباس پرو میکنه و انتخابش میکنه که عمر میگه خیلی خوشگل شدی همان موقع از مدرسه بهش زنگ میزنن و میگن که تونا تو دستشویی خودشو حبس کرده و فقط میخواد شمارو ببینه عمر به ثریا میگه ماجرارو و خودشو به مدرسه میرسونه. وقتی تونا از دستشویی بیرون میاد بهش میگه نمیخوام مامانم با آقا اردال ازدواج کنه باهاش حرف بزن.

آنها به حیاط میرن که غمزه به اونجا میاد و عمر باهاش شروع میکنه به حرف زدن درباره اردال که ثریا به اونجا میاد و وقتی اونارو باهم دوباره میبینه بهم میریزه که عمر میره پیشش با ثریا درباره اش حرف میزنن ثریا که عصبی شده و میگه دیگه نمیخوام با آبجی غمزه حرف بزنی و به کارهاش رسیدگی کنی عمر میگه تو میفهمی چی میگی؟ من اومدم به خاطر تونا چون معلمشم! سپس باهم بحث میکنن که در آخر ثریا میگه دیگه نمیخوام باهاش حرف بزنی عمر با عصبانیت میگه پس بهتره درباره ازدواج بیشتر فکر کنیم و ثریا میره. وقتی میرسه خونه گریه میکنه که فیگن میپرسه چیشده؟ او واسش تعریف میکنه فیگن میگه واسه تصمیم و عصبی شدنت خوشحالم ولی یه خبر بد دارم امشب عمر اینا افطار دعوتن اینجا تازه غمزه اینا هم دعوتن نمیتونی فرار کنی امشب ثریا گریه میکنه. امینه رفته پیش یامان دوباره و آنها باهم سوار موتور میشن و میرن. عمر سعی میکنه برنامه شب خونه پدر ثریارو کنسل کنه اما موفق نمیشه. غمزه با اردال صحبت میکنه و ازش میخواد یکم آرو مویش برن تا ببینن تونا کنار میاد یا نه اگه راضی نشه من نمیتونم کاری که نمیخوادو بکنم! اردال میگه بیا مثبت فکر کنیم غمزه قبول میکنه و ازش میخواد با حاجی رشاد حرف بزنه تا بزاره نساء همونجا تو خونه خودش بمونه اردال قبول میکنه و میرن سمت خونه حاجی تا اردال باهاش حرف بزنه….

قسمت ۳۰ سریال ترکی حسرت زندگی

امینه با یامان رفته به یه گاراژ و از صاحب اونجا میپرسه که هاکان و زرین کجان؟ او میگه نمیدونم من نمی شناسمشون یامان باهاش دست به یقه میشه و شروع میکنن باهم دعوا کردن و کتک کاری که واسش چاقو میکشه و میگه آخرین باره که میپرسه اونا کجان؟ او بهش یه آدرس میده و اونا از اونجا میرن. اردال رفته پیش حاجی رشاد و باهاش درباره نساء حرف میزنه که بزاره تو خونه خودش بمونه اما عمر هم اونجاست و مدام بهش میگه اینا به تو ربطی نداره یه مسأله خانوادگیه حاجی رشاد هم میگه منم نظرم اینه که نساء از اون خونه بیرون بیاد و اردال بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره و تو ماشین به غمزه میگه که توقع داشتم حاجی رشاد کمی کمک کنه به وضعیت نساء خانم ولی اونم نظرش این بود که از اون خونه بیرون بیاد عمر به غمزه پیام میده و میگه باید همو ببینیم و غمزه سر قرار با عمر میره و اونجا باهم دوباره کل کل میکنن سر نساء و عمر میگه اون مردرو وارد ماجراهای خانوادگی ما نکن! بعد از کمی بحث درباره نساء موضوع کشیده میشه به خودشون دوباره غمزه با کلافگی از اونجا میره.

امینه به خانه میره و از مادرش درباره زنی به نام زرین میپرسه که میشناستش تا حالا با باباش دیدتش یا نه او میگه آره دیدم ولی دوتا همکار بودن چیزی نبود بینشون امینه میگه مطمئنی؟ او تأیید میکنه و میگه چطور؟ امینه میگه تو گفتی چیزی بینشون نبود دیگه پس بیخیال مهم نیست. وقتی نساء میخواد بره سر کار طاهر به اونجا میاد و میگه خیر باشه کجا میری؟ نساء میگه بیرون خرید بودم تازه اومدم تو اینجا چیکار میکنی؟ طاهر میگه تو که هنوز وسایلتو جمع نکردی! آنها باهم حرف میزنن و طاهر دعواش میکنه که چرا به اردال گفته بیاد با بابا صحبت کنه نساء میگه من نگفتم طاهر مدام سرش داد میزنه که پسر نساء میگه سر مامانم داد نزن دایی! زن دایی شوکران گفت به خاله غمزه که با اردال حرف بزنه طاهر عصبی میشه که همان موقع مادرش زن میزنه که بیا پیشم حالم بده بهم کمک کن برم دستشویی او میگه الان میام سریع.

وقتی به خانه میره با شوکران هم دعوا میکنه که همچین کاری کرده دختر و پسرش میگه ما خواستیم این کارو کنه چجوری میتونیم همه تو یه خونه زندگی کنیم؟ با ۵ تا بچه؟ طاهر باهاشون دعوا میکنه که مادرش میگه بسه خسته شدم دیگه از بس دعواهای تورو شنیدم! طاهر تو سه فرصت سیم پشت تلویزیونو پاره میکنه. شب عمر رفته به خانه پدر ثریا اونجا غمزه هم میاد و وقتی ثریا باهاش تنها میشه غمزه میپرسه مشخصه باهم دعوا کردین چرا؟ ثریا میگه سر تو چون هروقت پیش همیم یه مشکلی از سمت تو هست که میام پیشت منم خواستم دیگه نبینتت! همان موقع عمر میاد و با تعجب به ثریا نگاه میکنه. بد از رفتن ثریا غمزه بهش میگه اینهمه گفتم به من نزدیک نشو همینو میخواستی! و میره. نساء به رستوران رفته و اولین روز کاریشو شروع میکنه….

۶۸۸

قسمت ۳۱ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء سر کاره و در حال آشپزی کردنه که سرآشپز نزدیکش میشه تا بهش یاد بده چجوری هم بزنه که نساء یهو عقب میره سرآشپز میپرسه چیشد؟ او میگه هیچی یهو نزدیک شدین سرآشپز میگه آره ولی خواستم بهت نشون بدم! نساء سرکارش یهو حالش بد میشه که همه دورش جمع میشن. تو خونه پدر ثریا فیگن هرازگاهی شروع میکنه به غمزه تیکه انداختن و سعی میکنه به چالش بکشتش جرن به غمزه زنگ میزنه و بهش میگه نساء حالش بد شده با یه خرما افطار کرده بعد وایساده پای کار فشارش افتاده غمزه میگه باشه الان میام دنبالش سپس با اردال میرن دنبالش و میرسونتش خونه اردال بهش میگه آب زیاد بخور و استراحت کن نساء تشکر میکنه و میره. غمزه از اردال تشکر میکنه که اردال بهش میگه خواهش میکنم خوشحالم شدم که دیدمت ولی این قبول نیست فردا ببینیم همو؟ او میگه نه بهتره یه مدت همو نبینیم تونا خیلی اذیت میکنه اردال قبول میکنه و میره. فیگن بعد از رفتن غمزه میگه با این رسیدگی به خودش قطعا میره پیش اردال میدونستم تا آخر امشب اینجا نمیمونه نوران آروم به مادرش میگه اینو من خفه میکنم فاطما ازش میخواد آروم باشه و به خودش مسلط باشه.

گل چیچک به حاجی رشاد میگه یامان اومده میخواد شمارو ببینه باهاش حرف داشتین خودتونم او میگه آره بگو بیاد. سپس وقتی پیشش میره شروع میکنه به نصیحت کردنش و میگه چرا با مهمت دعوا کردی؟ او میگه میدونین خودتون که مادرم گذاشته مارو رفته مهمت به مادرم فحش داد منم زدمش سپس باهمدیگه کمی حرف میزنن از طرفی امینه استرس داره که یامان چیزی به پدربزرگش درباره فرار کردن مادرش با پدر او نگه. فردای آن روز غمزه تونارو به مدرسه میرسونه که او ازش میخواد هرروز ببرتش و بیارتش غمزه میگه حالا نوبت کنترل کردن تو شد؟ میگم نمیبینمش دیگه! ثریا با عمر ساحل قرار گذاشتن و درباره مشکلشون حرف میزنن عمر میگه باید بهم اعتماد کنیم وگرنه چجوری میخوای با من یه عمر زندگی کنی؟ ثریا قبول میکنه و وقتی پیش فیگن میره بهش میگه که تصمیم گرفتیم بهم اعتماد کنیم. عمر جلوی در مدرسه با غمزه روبرو میشه و شروع میکنن به حرف زدن….

قسمت ۳۵ سریال ترکی حسرت زندگی

تو خونه طاهر همگی سر میز نشستن که یک دفعه هاکان به اونجا میاد همگی از دیدنش جا می‌خورن. از طرفی عمر و ثریا خونه فاطما مادر غمزه افطار دعوتن. طاهر با هاکان سر میز افطار دعوا می‌کنه و میگه نباید می‌رفتی روسیه و زن و بچه‌هاتو اینجا تنها میزاشتی! هاکان بهش میگه رفتم برای خانواده‌ام پول در بیارم اما تصمیم گرفتم که دیگه برنگردم چون نمی‌تونم دوریشونو تحمل کنم بعد از خوردن افطار هم ما از اینجا میریم خونه خودمون. شوکران خوشحال میشه و میگه خیلی خوبه هیچ جا خونه خود آدم نمی‌شه. غمزه سر میز افطار مدام تیکه می‌ندازه و با ثریا و عمر خوب رفتار نمی‌کنه چون قبل از اومدنشون به داخل خانه دیده بودتشون که همدیگرو می‌بوسند. از طرف طاهر باربری اومده دم خونه اونا تا با غمزه برن خونه نسا برای تخلیه کردن وسایل داخل خانه اما عمر دست به سرش می‌کنه و میگه شما برین من خودم با برادرم حرف می‌زنم. غمزه از حرص و عصبانیت نسبت به عمر و ثریا به اردال زنگ میزنه و میگه می‌خوام یه خبری بهت بدم فکر کنم خوشحال بشی و ازش می‌خواد به اونجا بیاد.

هاکان و نسا به همراه بچه‌هایشان به خانه برگشتند عمر و بقیه دم در اونا رو می‌بینن و جا می‌خورن سپس عمر به هاکان خوش آمد میگه و به خواهرش میگه چشمت روشن. وقتی عمر و ثریا از اونجا میرن تو پارک با همدیگه صحبت می‌کنن و عمر به ثریا میگه که این ازدواج اشتباهه چون من اصلاً هیچ احساسی بهت ندارم هرچه هم که تلاش کنم اما احساسم تغییری نمی‌کنه اگه الان این کارو نکنیم یه عمر پشیمون می‌شیم آیندمون خراب میشه ثریا بهش میگه یعنی انقدر گذشتن از من راحته؟ هچ چیزی مثل الان منو ناراحت نمی‌کنه و از اونجا میره. فاطما خانم با صادق دعواش میشه تو خونه و فاطما اونو از خونه بیرون می‌کنه و نوران حسابی ناراحت میشه و سعی می‌کنه مادرشو آروم کنه که از صادق بخواد برگرده اما او میگه نیومد که نیومد این همه مدت داره از من سواری می‌گیره نه پول قبض میده نه اجاره تازه منو هم سرزنش می‌کنه. اردال جلوی در خانه فاطما اومده که حمزه میره پیشش و میگه بیا زیاد از هم دور نباشیم چطوره ازدواج کنیم؟ اردال جا می‌خوره و میگه من اینو دارم از تو می‌شنوم؟ باورم نمی‌شه و حسابی خوشحال میشه و او را در آغوش می‌گیره. بعد از چند دقیقه حرف زدن غمزه به خونه برمی‌گرده و این خبر را به مادرش میده فاطما حسابی خوشحال میشه و میگه بالاخره یه خبر خوب گرفتم و او را بغل می‌کنه…..

قسمت ۳۶ سریال ترکی حسرت زندگی

هاکان با نساء حرف میزنه و وقتی میفهمه چه بلایی سر نساء آورده که مجبور شده یواشکی شبا تو رستوران کار کنه گریه میکنه و ازش خواهش میکنه تا بهش فرصت بده که جبران کنه. امینه میره پیش نساء و میپرسه تو با این همه بدی که بابا کرده بهت بازم دوستش داری؟ او میگه من دیگه نمیدونم عشق چجوریه! و گریه میکنه. زرین به خونه گل چیچک که عمه ی یامانه رفته و آنها از دیدنش جا میخورن که زرین میگه بعد از مرگ شوهرم بهم ریخته بودم باید خودمو جمع و جور میکردم یه مدت پیش یکی از دوستام بودم یامان که میدونه با هاکان پدر امینه فرار کرده بوده پوزخند میزنه. ثریا رفته خونه که گریه میکنه و ماجرارو برای مادرش و فیگن تعریف میکنه مادرش میپرسه چیشده؟ او میگه نامزدیو عمر بهم زد مادرش جا میخوره و میگه چی؟ مگه میشه؟ پدر ثریا وقتی میشنوه عصبی میشه و فردای آن روز صبح زود میره دم در خانه حاجی رشاد. حاجی رشاد وقتی مادر و پدر ثریارو میبینه جا میخوره و میگه چی شده؟ و تعارف میکنه بیان داخل تا حرف بزنن. حاجی رشاد و بقیه وقتی ماجرارو میفهمن شوکه میشن و میگن چی؟ واقعا؟ امکان نداره دیشب باهم بودن که! پدر ثریا دعوا میکنه و میگه اسمش اومده روی دخترم میخواین دخترم بد نام بشن؟ باید ازدواج کنین حاجی رشاد میگه همینجوری میشه شک نکنین.

بعد از کمی بحث و دعوا کردن از اونجا میرن. حاجی و طاهر و مادربزرگش با عمر دعوا میکنن که این چه کاریه؟ و ازش دلیل میخوان که او میگه دوستش ندارم هرکاری میکنم نمیشه نتونستم باهاش حالم خوب باشه خوشبخت نمیشم! و روی حرف خودش میمونه اردال به حاجی رشاد زنگ میزنه و ازش میخواد تا واسش بزرگی کنه و غمزه را از خانواده اش خواستگاری کنه او خوشحال میشه و میگه حتما پسرم بهم خبر بده. عمر با شنیدن این حرف بهم میریزه ولی بازم حرف خودشو میزنه و میره مدرسه. مادر و پدر ثریا میرن خونه که ثریا میپرسه چیشد؟ پدرش میگه قرار شد حاجی باهاش حرف بزنه مگه الکیه بهم زدن نامزدی؟ فیگن میخواد بگه که شاید به خاطر غمزه ست اما همان موقع فاطما به مادر ثریا زنگ میزنه و خبر خواستگاری و ازدواج اردال و غمزه را بهش میده که فیگن و ثریا جا میخورن و فیگن حرفشو میخوره و نمیزنه دیگه. تو خونه فاطما به غمزه میگه که اردال زنگ زد تا برای فرداشب بیاد خواستگاری غمزه قبول میکنه و میره سرکار. نوران رفته پیش صادق و ازش میخواد تو مراسم حداقل بیاد که او میگه باشه قبلشون میام و بعدشون میرم نوران قبول میکنه…..

قسمت ۳۷ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر به کافه ای که غمزه درحال صبحانه خوردنه میره و به خاطر خبر ازدواجش با اردال باهاش بحث میکنه در آخر غمزه بهش میگه پاشو برو الان اردال میاد نمیخوام تورو اینجا ببینه آنها باهم کل کل میکنن و عمر با دیدن اردل که داره به اونجا میاد سریع میره. حاجی رسات به خانه نساء رفته و با هاکان حرف میزنه در آخر واسش خط و نشون میکشه و میگه باید دیگه بالاسر زن و بچه هات باشی نمیخوام دیگه ناراحتش کنی! هاکان میگه جای دیگه نمیرم همینجام. او به بهونه بچه ها میره پیششون و اونارو باهم تنها میزارن. حاجی به نساء میگه که عمر نامزدیو بهم زده نساء جا میخوره و حاجی بهش میگه اگه اومد اینجا باهاش حرف بزن از تو بیشتر حرف شنوی داره. اردال و غمزه باهم میرن دنبال تونا که عمر اونارو باهم میبینه و بهم میریزه. وقتی به خانه میرسن میبینن که مادر ثریا اونجاست و داره با فاطما و نوران درد و دل میکنه غمزه ازشون میرپسه چیشده؟ آنها بهش میگن که انگاری عمر نامزدیو بهم زده غمزه شوکه شده و بعد از چند دقیقه میره تو سرویس بهداشتی و از خوشحالی شروع میکنه به خندیدن.

IMG_5233۹۰

شب وقتی حاجی رشاد به خانه میره طاهر میگه خوبه دیگه اومدی حالا بریم گندی که تمر زده رو جمعش کنیم هرچی سریعتر عمر بهشون میگه من جایی نمیام همونجوری که بهتون گفتم یه بار اون خطارو کردم دوباره انجام نمیدم! طاهر باهاش دعوا میکنه و میخواد کتکش بزنه که او دستشو رو هوا میگیره و پا به پاش باهاش بحث میکنه در آخرم میزنه بیرون از خونه.  پدر ثریا به حاجی زنگ میزنه و میپرسه که چیشد عمر میاد عذرخواهی یا نه؟ او میگه حاجی رشاد میگه میخوام مسئله رو از بیخ و بن حل کنم بعد مزاحم بشیم. ثریا وقتی میفهمه که هنوز عمر نمیاد اونجا کلافه میشه و به فیگن میگه اگه نیاد چی؟ فیگن میگه یعنی انقدر دوستش داری؟ ثریا میگه من بدون عمر نمیتونم واقعا عشق چیز عجیبه بهش فکر میکنم که نباشه نفسم بند میاد! غمزه که ماجرای بهم زدن نامردی عمر با ثریارو فهمیده به عمر رنگ میزنه و میگه باید ببینمت عمر میگه جلوی پل دخترم بیا اینجا. پدر عمر هرچی بهش رنگ میزنه عمر برنمیداره که در آخر جواب میده و میگه امشب نمیام خونه اون اشتباهم دوباره تکرار نمیکنم دست از سرم بردار! غمزه وقتی پیش عمر میره ازش میپرسه چجوری بهم زدی؟ شب گذشته میبوسیش بعد بهم میزنی؟ آنها باهم حرف میزنن و عمر میگه تو هم نمیتونی با اردال ازدواج کنی و بهم میزنی غمزه میگه خیلی دیره واسه این کار! عمر میگه شرط میبندم بهم میزنی و میره….

قسمت ۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر به خانه برگشته که پدرش با دیدنش میگه خیلی خوشحالم که برگشتی خونه ات. حاجی رشاد حاضر میشه و میره سمت خونه فاطما خانم از طرفی اردال هم میاد و مراسم خواستگاری شروع میشه. غمزه با نوران میرن آشپزخانه تا قهوه درست کنن که زنگ در خورده میشه و غمزه میره درو باز کنه که میبینه عمره. غمره میپرسه اینجا چیکار میکنی؟ دیوونه شدی؟ عمر میگه اومدم تورو ببرم نباید ازدواج کنی غمزه میگه نمیشه دیره و مدام میگه برو تا کسی ندیده مارو عمر میگه تا نیای هیچ جا نمیرم! غمزه در آخر مجبور میشه در خانه نساء را بزنه و بهش میگه که عمرو ببره تو تا دردسر درست نکرده! نساء جا میخوره و میبرتش داخل و باهم تو اتاق بحث میکنن که هاکان از پشت در حرفاشونو میشنوه و میفهمه ماجرا چیه. تو خونه فاطما مراسم نامزدی تمام میشه و حلقه هارو دستشون میکنن. عمر تو خونه داره مدام خودخوری میکنه و نساء سعی میکنه آرومش کنه. غمزه بعد از مراسم به بهونه شیرینی دادن به نساء به دم در خانه میره و از نساء میپرسه چیشد؟ متقاعدش کردی؟ عمر خودش میاد و میگه تو چی؟ خودتو متقاعد کردی که ازم دست بکشی؟ و از اونجا میره.

نساء برای عمر خیلی ناراحته و کاری از دستش برنمیاد موقع خواب هاکان میره اتاق و میگه خسته شدم از بس رو مبل خوابیدم اینجا اتاق منم هست تو هم زنمی! نساء میگه آهان تازه الان یادت افتاد من زنتم؟ و باهاش بحث میکنه. عمر به خانه رفته که حاجی وقتی میره خونه عمر میپرسه چخبر؟ حاجی میگه خداروشکر به خوبی نامزد شدن حلقه دست کردن عمر با طعنه میگه خوبه دو نفر دیگه رو هم رسوندی صلاح دونستی که به درد هم میخورن خوشبخت میشن! حاجی میگه بله ایشالله بازم در آینده انجام میدم این کارو عمر میگه بله درسته شما تصمیم میگیرین که کی با کی خوشبخت میشه. آنها باهم بحث میکنن که عمر از خونه بیرون میزنه. او میره به مغازه دوستش و باهمدیگه درد و دل میکنن حاجی رشاد وقتی میبینه خیلی دیر شده به عمر زنگ میزنه که عمر سرد جوابشو میده و قطع میکنه که حاجی رشاد حرص میخوره و نمیدونه چیکار کنه….

قسمت ۳۹ سریال ترکی حسرت زندگی

حاجی رشاد خودش ثریارو برای صبحانه دعوتش کرده و میز چیده عمر به اونجا میره و با دیدنشون جا میخوره حاجی رشاد میگه برو بشین باهم حرف بزنین و خودش میره. عمر و ثریا باهم حرف میزنن اما عمر بازم بهش میگه که این رابطه به جایی نمیرسه و احساس من تغییری نمیکنه! ثریا ناراحت میشه که پشیمون نیست و با گریه میره. غمزه به اردال میگه کن امروز تولد توناست عصر تو کافه تولد میگیریم با دوستاش و دعوتش میکنه که او میگه باشه میام. حاجی با عمر دعوا میکنه و میگه تو اصلا به فکر آبروی من نیستی! من به آقا حسنی قول دادم اصلا به من فکر میکنی؟ عمر کلافه میشه و به سرعت میره سمت خانه آقا حسنی. حاجی رشاد و طاهر میرن پشت سرش تا جلوشو بگیرن. عمر میره تو حیاط و با پدر ثریا آقا حسنی حرف میزنه و میگه که دیگه نامردی تموم شده و دیگه شروع نمیشه او عصبی میشه و میگه مگه الکیه؟ دست دخترمو گرفتی رفتی چرخاندی بعد میگی نمیخوایش؟ عمر میگه دوران نامزدی همینه دیگه که ببینن بهم میان یا نه! از هم خوشمون میاد یا نه! آنها باهم کل کل میکنن که پدر ثریا عصبی میشه و سیلی تو صورت عمر میزنه وقتی دوباره میخواد بزنه حاجی رشاد دستشو رو هوا میگیره و با آقا حسنی دعوا میکنه.

آنها به خانه برمیگردن و بعد از چند دقیقه عمر میره سمت مدرسه. تو مسیر غمزه را میبینه و باهم حرف میزنن غمزه ازش میخواد تا ازش دوری کنه چون داره ازدواج میکنه عمر با عصبانیت و کلافگی میکه این حرفتو یادت نره و میره. تونا تو حیاط مدرسه نشسته که تونا با دیدنش میدوعه و عمر دعواش میکنه سپس به خودش میاد که تونا به جشن تولدش دعوتش میکنه او قبول میکنه. ثریا پیش حاجی رشاد رفته و باهاش حرف میزنه که وقتی میبینه او میگه انگاری نمیشه شاید صلاحتون تو اینه ثریا ناراحت میشه و با گریه حال بدشو توضیح میده و میگه اون پسرت منو بوسید! و از اونجا میره. جشن تولد تونا شروع شده عمر هم به اونجا رفته که همه بهش خوش آمد میگن. غمزه و اردال باهم درحال حرف زدنن که اردال میخواد غمزه را ببوسه که او ناخودآگاه خودشو میکشه عقب و میگه ببخشید به خاطر این رفتم چون اینجا شلوغه شاید یکی ببینه بچه ها هستن! اردال قبول میکنه ولی وقتی غمره میخواد بره عمر با پوزخندی معنادار بهش نگاه میکنه. ثریا با عمر قرار میزاره و بهش میگه که اگه برنگردی و ازدواج نکنیم میرم پیش بابات و میگم که باهم رابطه داشتیم عمر میخنده و میگه میفهمی داری چه چیز چرتی میگی؟ و جا میخوره…..

قسمت ۴۰ سریال ترکی حسرت زندگی

گل چیچک خانم با حاجی رشاد حرف میزنه تا با زرین حرف بزنه و ببینه چی به چیه. زرین با حاجی رشاد تو کافه قرار میزاره و حاجی باهاش حرف میزنه زرین از زندگیش واسش تعریف میکنه که شوهرم قبل از مریض شدنش به وظایف همسرانه اش عمل نمیکرد و از زندگیش با شوهرش میگه که حاجی رشاد میپرسه مریض بود یعنی؟ او تأیید میکنه و میگه بله و باهاش درد و دل میکنه که حاجی رشاد نصیحتش میکنه. یامان پیش امینه ست و بهش میگه که حاجی رشاد از عمه ام فهمیده که مامانم برگشته و امشب باهم رفتن تا حرف بزنن امینه میترسه و میگه نکنه ماجرای بابامو بگه! یامان میگه نه نترس نمیگه خیالت راحت. حاجی رشاد میره دم مغازه کلیدساز ناجی دوست عمر و عمر را صدا میزنه عمر میره دم در تا ببینه چی میگه. حاجی میگه میخوای دیگه همش اینجا باشی؟ میخوای بهش اجاره هم بده عمر میگه گفتی فکر کنم منم میخوام اینجا تنها باشم فکر کنم تا تصمیم بگیرم حاجی میگه تو اتاقت نمیتونی؟ او میگه نه نمیخوام کسی باشه سپس حاجی قبول میکنه و میره.

امینه به نساء مادرش زنگ میزنه و میگه بابا اومده خونه مسته به من همش میگه برم الکل بگیرم نساء سریع به طرف خانه میره و تو اتاق میبینه دراز کشیده که نساء میگه دفعه آخرت باشه مست میای اینجا! هاکان میخواد به زور سمتش بره که نساء با گلدان میزنه تو سرش و بیهوش میشه. فردای آن روز رو کاناپه بیدار میشه و نمیدونه چیشده که سرش درد میکنه نساء میگه که مست بودی معلوم نیست کجا خورده بودی زمین و میره. عمر میره به ساحل و وقتی غمزه را میبینه میره سراغش سپس بهش طعنه میزنه که نتونستی ببوسیش نمیتونی باهاش ازدواج کنی غمزه میگه نترس گذاشتم واسه عقد آنها باهم کل کل میکنن و عمر بهش میگه امروز ناجی دوستم داره ازدواج میکنه من میخوام شاهدش بشم ولی عروس شاهد نداره چون پنهانی دارن ازدواج میکنن تو میای کمکش کنی؟ او اول قبول نمیکنه اما بعد میگه باشه. فیگن میره پیش ثریا و بهش میگه بابا میگه بیا صبحانه بخور او میگه نمیخوام فیگن میگه اگه نیای میگم که با عمر رابطه داشتی! ثریا میگه چرا چرت میگی؟ مزخرف نگو! مادرش این حرفو میشنوه و میگه بدبخت شدیم و به حسنی میگه. او عصبی شده و میگه تو چیکار کردی ثریا؟ و سیلی تو صورتش میزنه و میره….

IMG_5270۷۸

قسمت ۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر رفته به جایی که گفته بود به غمزه بیاد تا شاهد ازدواج ناجی بشه. غمزه وقتی به اونجا میاد میبینه کسی نیست و عمر گولش زده بود تا بیاد که باهم ازدواج کنن اونم پنهانی دور از چشم همه غمزه جا خورده و اولش مخالفت میکنه و میگه نمیشه اما عمر میگه این تنها راه رسیدن به همدیگه ست و در آخر موفق میشه راضیش کنه و باهم مخفیانه ازدواج میکنن. انها حسابی خوشحالن و غمزه میگه الان چیکار کنم؟ چجوری به خانواده ام بگم؟ اردال چیکار کنم؟ عمر میگه تو دیگه زن منی یه راهی پیدا میکنیم آنها همدیگرو میبوسند و میگن که چقدر همو دوست دارن. تو خیابون حسنی جلوی حاجی رشاد میگیره و باهاش بحث و دعوا میکنه سپس آبروشو میبره و میگه که پسرت با دختر من رابطه داشته و الان میگه نمیخوامش! و باهم بحث میکنن و حسنی شروع میکنه به حاجی رشاد توهین کردن و آبروشو بردن که تو که پسر خودتو نمیتونی کنترل کنی و آدمش کنی چجوری میخوای حاجی این محله باشی؟! وقتی به خونه میرن طاهر به شدت عصبیه و حاجی رشاد از بی آبرویی فقط به یه گوشه زل زده.

عمر وقتی به خانه میره طاهر باهاش دعوا میکنه و میگه که ماجرا از چه قراره حاجی رشاد میگه که تو چیکار کردی با ما؟ عمر جا خورده از حرفایی که میشنوه و میگه اون چجوری به خودش اجازه داده که به شما این حرفارو بزنه؟ به خدا قسم میخورم حتی دستمم بهش نخورده! داره دروغ میگه طاهر میخواد بهش حمله کنه که نساء جلوشو میگیره و میگه داره میگه کاری نکرده چیکار میکنین؟ عمر میگه من میرم باهاش حرف بزنم و میره به خانه حسنی. اونجا حسنی میخواد بهش حمله کنه و مدام میگه پسر بی شرف و بی آبرو! عمر میگه من همچین کاری نکردم از ثریا بپرسین! بگین بیاد تو چشمم نگاه کنه بگه اینارو! فیگن به رویا میگه پا پس نکشیا بزار بابا به حسابش برسه از عشقت دست نکش! رویا بیرون میره و به عمر میگه که من خیلی دوست دارم سپس به باباش با چشم گریان میگه که من خودمو کنترل کردم ولی عمر به زور باهام رابطه برقرار کرد حُسنی عصبی میشه و به طرف عمر حمله میکنه عمر میگه من نه تنها دست نزدم بلکه حتی بهش فکرم نکردم! من با دخترتون ازدواج نمیکنم و از اونجا میره که رویا مادرش اونو به داخل میبره….

قسمت ۴۲ سریال ترکی حسرت زندگی

غمزه پیش اردال تو کشتی میره طبق قرارشون غمزه میگه بهتره حرکت نکنه کشتی تو همین اسکله غذا بخوریم و حرف بزنیم اردال قبول میکنه. عمر از کار ثریا تعجب کرده و به تاجی میگه چجوری همچین کاری کرده؟ او میگه داره انتقام میگیره باید از کسی که شکست عشقی خورده بترسی. غمزه نمیدونه چجوری باید به اردال بگه و نامزدیشو بهم بزنه. از طرفی عمر با تاجی درد و دل میکنه و میگه امروز باید شادترین روز زندگیم می بود ولی ببینم تو چه وضعیم! تاجی میگه تو میدونستی راه سختی در پیش داری یه تاوان هایی داره! و با واقعیت روبروش میکنه بعد از کمی حرف زدن قرار میشه عمر یه مدت تو مغازه تاجی بمونه. عمر میره خونه تا وسایلشو جمع کنه که پدرش میگه چیشد؟ آبرومونو جمع کردی؟ عمر میگه حالتون خوب نیست بهتره بدتر نشه من میرم وسایلمو جمع کنم برم حاجی رشاد میگه هرکی میخواد بره گمشه بره! من دیگه پسری به اسم عمر ندارم! عمر میره تا وسایلشو جمع کنه که شروع میکنه به گریه کردن و با وسایلش از اونجا بیرون میره.

غمزه به خانه شان میره که میبینه مادرش با ملاحت خانم مادر ثریا داره حرف میزنه او بهش میگه که عمر انگار با ثریا رابطه داشته و الان میگه نمیخوام باهاش ازدواج کنم فاطما جا خورده و میگه چجوری همچین چیزی میشه؟ چطور میتونه با خانواده ما این کارو بکنه؟ و اونو آروم میکنه. بعد از قطع تماس به اهالی خانه میگه که غمره هم با شنیدنش جا میخوره ولی باور نمیکنه. هاکان رفته به محل کار نساء و اونجا آبروریزی میکنه سرآشپز اونو بیرون میکنه و به نساء میگه میدونم به این کار احتیاج داری واسه همین چیزی نگفتم ولی باید این قضیه رو حل کنی! عمر تو مغازه نشسته که غمزه سوپ درست کرده و به اونجا میره آنها باهم حرف میزنن که یه نفر به مغازه میزنه آنها جا میخورن که عمر میبینه نساء اومده. غمزه پنهان شده و نساء به عمر میگه اینجا دلم راضی نیست باید بیای خونه من و با اصرار اونو از اونجا میبره و غمزه قرار میشه خودش بره سمت خونه….

منبع: جدول یاب

نظرات بینندگان