زمان بازپخش قسمت آخر سریال سوجان اعلام شد + خلاصه قسمت پایانی سوجان

کد خبر : ۳۸۹۶۶۷
زمان بازپخش قسمت آخر سریال سوجان اعلام شد + خلاصه قسمت پایانی سوجان

برای علاقه‌مندانی که قسمت آخر سریال سوجان را از دست می‌دهند، تکرار آن در ساعت‌های ۰۳:۰۰ بامداد و ۱۵:۱۰ روز بعد قابل مشاهده است.

به گزارش اینتیتر به نقل از عرشه آنلاین، قسمت آخر فصل اول سریال «سوجان»، که قسمت ۶۵ این مجموعه است، امشب، یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳، از شبکه یک سیما پخش خواهد شد. این در حالی است که طبق برنامه قبلی قرار بود این قسمت در تاریخ ۶ بهمن پخش شود، اما به دلایلی این امر به تعویق افتاد و خلاصه قسمت‌های پیشین به جای آن نمایش داده شد.

برای علاقه‌مندانی که قسمت آخر سریال سوجان را از دست می‌دهند، تکرار آن در ساعت‌های ۰۳:۰۰ بامداد و ۱۵:۱۰ روز بعد قابل مشاهده است.

خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته می‌شود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخش‌های مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت می‌شود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن می‌رود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته می‌شود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.

خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال سوجان

سهراب اومده دم در خانه مادرجان و سوجان بهش میگه مطمئنی؟ فکراتونو کردین؟ او تأیید میکنه سپس بهش میگه بهتره مادرجان هم بدونه سوجان میگه اینجوری فکر میکنین؟ سهراب تأیید میکنه و میرن داخل تا به مادرجان هم بگن. سهراب داخل خانه همه چیزو به مادرجان میگه او بعد از زدن حرفاش میگه خوب پس زودتر عقد کنین سوجان میگه اونجوری چجوری دیگه سر بلند کنیم جلوی مردم روستا؟ مادرجان میگه بذر محبت بکارین تو دلتون دلتونو صاف کنین! بعد از کمی صحبت کردن سهراب به سوجان میگه خیالتون راحت همیشه همان سهرابم. طلا تو خونه پدرش تمام افراد منسب دار را جمع کرده تا باهاشون حرف بزنه و بهشون میگه اگه الان قربان به جایی رسیده همه ی شماها مقصرین! و باهاشون حرف میزنه که مدنی برگه ای بهشون نشون میده و میگه این حکم فرمانداری که اسم قربان گیلانی نوشته شده!

سرگرد قیامت میگه اگه فرماندار بشه دیگه نمیشه گردن این اژدهارو قطع کرد! چایی فروش میگه خوب شما چه نقشه ای دارین؟ او میگه به قول پدرم آتیش با آتیش خاموش میشه! سرگرد قیامت میگه یعنی میخواین بکشینش؟ او میگه ما نه انقلابیون مردم قبل از اینکه فرماندار بشینه رو تختش ترورش میکنن! همه به هم نگاه میکنن و تو فکر میرن. فردای آن روز جاوید و فرانک دستشونو گذاشتن رو صورتشون تا سورپرایز بشن سهراب لباس دامادی پوشیده و بهشون میگه که آماده شدم اونا با دیدنش ذوق میکنن و جاوید قربون صدقه اش میره که خداروشکر بالاخره تو لباس دامادی دیدمت فرانک میگه ای کاش ازدواجتون واقعی بود! جاوید ازش میخواد ساکت باشه و چیزی نگه فرانک میگه آخه اینجوری خشک و خالی خیلی بد شد ای کاش میتونستیم چیزی بخریم خریدی کنیم با ساز و دهلی برین عقد! سهراب میگه باشه واسه مراسم عروسی سپس راه میوفته و میره دنبال سوجان.

رعنا با دیدنشون میگه چرا انقد خوشتیپ کردین! انگار میخواین برین عروسی! سهراب میگه نه جایی کار داریم میریم سریع میایم حاضرشو تورو هم مدرسه بزاریم. بعد از رسوندن رعنا  آنها به شهر میرن برای جاری شدن خطبه عقد. قربان هم به اونجا میره و قبل از خوندن خطبه عقد قربان به عاقد میگه واستون جالب نیست؟ این آقا وکیل وصی و قیم این خانمه الان داره باهاش ازدواج میکنه! و میخنده سپس خطبه عقد جاری میشه که سوجان میخواد بگه بله ولی قربان میگه عروس رفته گل بچینه و میخنده سری بعدی هنور حرف عاقد تموم نشده که سوجان میگه بله سهراب و قربان جا میخورن و قربان لبخند روی لبش میماسه و به زور دست میزنه و موقع رفتن به سهراب تبریک و در آخر میگه حواستو جمع کن بالاخره شهر نا امنه خیلیا دستگیر شدن، خیلیا اعدام شدن!

 

بهتره تو هم از این لحظات لذت ببری یه ساعت وقت داری که با عروس خانم خلوت کنی و وصیتتو بگی بهش و با کوبوندن در از اونجا میره که سوجان و سهراب حسابی استرس میگیرن. قربان میره بیرون که انگار به پاهاش وزنه های ۱۰۰ کیلویی وصله و نمیتونه راه بره بلکه به زور قدم برمیداره! آدم هاش میرن جلو و میپرسن که ما اینجا منتظر بمونیم دستگیرشون کنیم؟ قربان میگه وقتی عشقت تو دلت بمیره انگار خودت مردی! ماشینمو ببرین دم در خانه ام من میخوام یکم پیاده راه برم حالم خوب نیست. او پیاده راه میره و به زور پاهاشو رو زمین میکشه که آدم های طلا با موتور میرن کنارش و صداش میزنن سپس به رگبار میبندنش قربان رو زمین میوفته. سهراب و سوجان از محضر بیرون میان و با دیدن قربان شوکه میشن قربان درجا میمیره و اونا بهم نگاه میکنن. چند روزی گذشته که سهراب میره پیش سوجان و عقدنامه را بهش میده و میگه اینم سند عقد و حق باطل کردنش دست شما.

دیگه چیزی تهدیدتون نمیکنه منم یه مشتری واسه گل تپه پیدا کردم یه مقدارش. میدم به جاوید یکمشو هم برمیدارم و میرم دیگه نمیتونم جایی بمونم که جای خالی مادر هاجر، مادر هوا، اوستا اسفندیار اذیتم میکنه سوجان میگه سیب جان؟ سهراب میگه من همون موقع که پامو گذاشتم تو محضرخانه تمام خاطرات گذشته مو پاک کردم! و میخواد بره که سوجان میگه منم وقتی مادرجان بهم گفت با دروغ و کلک سنت پیامبر را ادا نکنید با تمام دلم بله گفتم! و بهش یه استکان چای میده و میره داخل که سهراب لبخند میزنه و رفتنشو نگاه میکنه.

طلا تمام دارایی پدرشو برای ثریا گذاشته با یه نامه سپس خودش با یه چمدان از اونجا گذاشته رفته. ثریا گریه میکنه و نامه را به فرزاد هم میده بخونه و با ناراحتی بهش نگاه میکنه. سوجان و سهراب بیرونن که وقتی میرن خونه یه نفر اومده اونجا و از سوجان میخواد تا همراهش بره چون بچه اش میخواد به دنیا بیاد آنها باهم به اونجا میرن و سوجان پسرشو به دنیا میاره سپس اون مرد ازش میخواد تا در گوش پسرش اذان بگه سوجان خوشحال میشه و شروع میکنه به اذان گفتن. مادرجان که خیالش راحته تو ایوان میخوابه. پایان فصل اول.

نظرات بینندگان