خلاصه قسمت 15 سریال طوبی از شبکه یک سیما

خلاصه قسمت 15سریال طوبی از شبکه یک سیما را در این مطلب می خوانید.
اینتیتر - ثریابابازاده؛ سریال طوبی هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. در این مطلب خلاصه ای از قسمت 15 سریال را می خوانید:
سروان من رایتشو بهتون گفتم جناب یروان گفت عکستون رو همه جا پخش کردند اگر من جای شما بودم از بی راهه میرفتم . فخرالدین راه افتاد و ادامه مسیر سیمین خانم گفت حق با داداشم بود خوب نشد که همگی راه باهم نیامدیم . حاج ملک خانواده اکرم خانوم و دخترهاشو برد به یه روستایی و قرار شد چند هفته ای بمانند و به اکرم خانم سپرد تو هیچ شرایطی از اینجا خارج نشبد اگر کسی پرسید از آشناهای حاج ملک هستید و حاج حسن هم هست اگر کمکی لازم داشتید رو ایشون هم حساب کنید و حسابی تاکید میکنم تا من نیامدم از اینجا خارج نشید و وقتی میامدم ایران فکر هرچی رو میکردم الان این سیمین خانوم گفت نمیشه تقدیر رو تقیر داد . طوبی از حرف های سیمین خانوم نارحت میشه و میگه نگه دار تا من پیاده شم و جاده پیاده میشه و میره روی چمن زار گریه میکنه سیمن خانوم میگه تا آفتاب نشده باید راه بیفتیم . و طوبی میگه آفتاب من رو یاد آقام میاندازه سیمین میگه تو چیزی نمیدونی اگه پشیمون شدی میتونیم برگردونیم خونت عکست همه جاپخش شده . تو ماشین فخرالدین از طوبی می پرسی چیزی از اسامی یادتون مونده طوبی میگه که چی یادم مونده که همراه تون هستم بگم که چی میترسی برم دستتان به اسامی نرسه اگه فکر کردید تا به خانواده نرسم حتی تو یه کشور دیگه محال اسمی از اون اسامی بگم.
سیمین رفته بود خرید و فروشنده گفت کمی جلوتر ایست و بازرسی هست و طوبی تو صندوقعقب ماشین نشت و فخرالدین هم تا ردکردن مسیر صندلی عقب پنهان شد و بعد از اینکه مسیر امن شد طوبی رو از صندوقعقب در آورد و فخرالدین گفت ببخشید طوبی در جوابش گفت عادت شماست زندانی کردن من و پدرم و تا نگی اون شب چی بر سر پدرم او مد قدم از قدم بر نمیدارم.
فخرالدین شروع کرد به تعریفکردن ماجرا وقتی که اومد در خونه و در زد پدر طوبی در روباز کرد و به فخرالدین گفت بازم تو خونه زندگی من رو به این روز انداختی و از گفت چی تو این کیفه مواد چه گفت یه چیز مهمتر از مواد آقا عارف گفت تا نگی جای کیف نمیگم. فخرالدین گفت تو اون اسم بسری انقلابی هست اگر دست ساواک بیفته جون خیلیها در خطر می افته. آقا عماد گفت من هم باهات میام اما عماد قبول نکرد و گفت خودم هم باید باشم. که آقات اصرار داشت بیاد و همون موقعه مأمورها اومدن و آقات تیر خورد .دوراه بیشتر نداشتم یا میبردم بیمارستان دست ساواک میافتاد و شکنجه یا جای امن میبردم. فخرالدین گفت اصرار پدرت بود که میخواست بیاد و من میخوام جبران کنم قسم میخورم برگردم ایران و خانوادهات رو بیایم و طوبی میگه تو هیچکس من نیستی و کاری به کارم نداشته باش نه صدا تو بشنوم نه ببینمت جفتش اذیتم میکنه. فخرالدین گفت یه قاچاقچی پیدا کردم شما برید ویهتماس با تهران داشتم حاج ملک رو دستگیر کردند. فخرالدین و مادرت و طوبی سوار وانت میشن . و بعد سوار قایق اما طوبی بر میگرد و عقب نگاه میکنه می گه دل رفتن ندارم سیمین خانوم میگم چاره ای نیست منم سالها همین کار کردم چارهای نیست. کسی که تو قایق بود اشتباهی جای دیگه میبره و میگه عراقی ها کمین کردند نمی تونم خطر کنم . و طوبی به خاطر گرما از حال میره و وتوان راه رفتن نداره و سیمین خانوم میگه دیگه نمی تونه طاقت بیاره ...