خلاصه قسمت 22 سریال طوبی از شبکه یک سیما

کد خبر : ۳۶۲۳۱۰
خلاصه قسمت 22 سریال طوبی از شبکه یک سیما

خلاصه قسمت22 سریال طوبی از شبکه یک سیما را در این مطلب می خوانید.

 اینتیتر - ثریابابازاده؛ سریال طوبی هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. در این مطلب خلاصه ای از قسمت22 سریال را می خوانید:

طوبی با سرویس رفت و فخرالدین عمو اکبر رو صدا زد و گفت ماشین طوبی طوری شده که سوار ماشین خودش نشده و عمو اکبر گفت

گفت تا زمانی که زن و بچه اش از بیمارستان مرخصی نشده ماشین دستش باشه هم به زن و بچش برسه و هم به کار

هانیه به عمو جاسم رو صدا زد در اتاق ببند اما موقع رفتن رفت اتاف فخرالدین دید فخرالدین هنوز مشغول کاره گفت تو برو من کارها رو انجام بدم .فخرالدین گفت بیا باهم بریم شام بخوریم و شیث طوبی رو برای ضیا خواستگاری کرد و گفت من نمی تونم در مورد طوبی حرف بزنم اما ضیا پسر تند خویی هست هست اما اخلاقش به پدرش نرفته و فخرالدین گفت اگه جای من بودی طوبی رو به ضیا معرفی می کردی و هانیه گفت ته من این کار رو نمی کردم .

هانیه با عصبانیت اومد خونه و گفت تو ضیا خبر داره طوبی رو براش در نظر گرفتی وقتی ضیا رو فرستادی نظام ارتش راضی بود الان طوبی رو براش در نظر گرفتی شیث گفت ضیا جسارت یه مرد عرب نداره زن زندگی برای زندگی مهمه حمسه رو هم ببین تو یک کارخونه رو با تمام کارکنان اداره می کنی اما حمسه چسبیده به خونه و بچه داری فال طوبی یه زن جسوره و هرچی که یه زن داره اون داره و ضیا رو می تونه خوشبخت کنه و تو هم راحتر می تونی به فخرالدین برسی و هانیه میگه تو ازدواج فخرالدین با من صحبت می کنی یا کیسه دوختی برای مال انوال فخرالدین و هانیه میگه نه من کیسه برای مال اموال دوختم نه عشق زورکی می خواهم طوبی زندگی ضیا رو می سازه و من هم از اموال پدریم خیالم راحت میشه

فخرالدین : برگه ترخیص اموال امضا می کنه و تلفن زنگ میزنه شیث بود و فخرالدین میگه میشه خواهش کنم بچه ها رو بفرستن خونه و شیث میگه از عروس ما چه خبر باهاش صحبت کردی و اگر معضوریت داری من خودم باهاش صحبت کنم فخرالدین میگه نه امروز باهاش صحبت می کنم . موقع رفتن فخرالدین طوبی رو صدا زد و گفت امروز با سرویس نرید من خودم می رسونم  لطفا هر دو سوار ماشین شدند و تو مسیر یه ماشین فخرالدین و طوبی رو تعقب کردند . فخرالدین گفت جسارتا می تونم بپرسم چه کتابی می خونید گفت آموزش عربی و فخرالدین گفت شما می تونید نصف روز کار کنید و نصف دیگش رو براتون معلم سر خونه بگیرم و عربی و زبان بخونید و بعد ها دانشگاه هم شرکت کنی و طوبی خیلی خوشحال شد و گفت حرفهای که می خواستید بزنید این بود من خیلی خوشحال شدم آرزوی پدرم بود و فخرالدین بعد طی مسافت گفت فقط این نیست  یه چیز دیگه می خواهم بگم در مورد خانواده است اگه می خواهید عراق باشید تشکیل خانواده بدید . راستش حرف زدن در مورد بعضی مسائل برای من سخته شیث از من خواسته از شما برای ضیا خواستگاری کنم اما حرفشو کامل نزد و گفت شما با من ازدواج می کنید . همین موقع ماشینی که داشت تعقیب شون می کرد به سمت طوبی و فخرالدی نتیر اندازی کرد و هردو رو تیر بارا نو به بیمارستا ن منتقل شدند .عمل سخت بود

شیث بسیار عصبانی زنگ زد و دنبال کسی بود که آنها رو تیر زده بود . هانیه بسیار نگران پشت در اتاق عمل بود فخرالدین اصلا اوضاش خوب نبود دو تا گلوله نزدیک قلبش خورد ه و طوبی تیری که خورده در آوردند و هانیه نشسته بود گوشه و برای فخرالدین اشک می ریخت شیث اومد اتاق طوبی و پرسید کی بود شما رو بزنه شناختید.

جمانه دکتر همون بیمارستان بود و حسابی نگران حال برادرش بود و و کمکم فخرالدین به هوش آمد و حال طوبی رو پرسید . هانیه اصرار کرد به سیمین خاتون گفت تو برو من هستم و فخرالدین گفت من رو ببر پیش طوبی و وقتی به هوش اومد گفت من رو ببر پیش طوبی اما طوبی خودش رو زد به خواب

دوست فخرالدین اومد و گفت احتمالا ساواک بوده حال طوبی خوب شد باید از عراق بره 

و هانیه اومد با طوبی صحبت کنه و بهش گفت چرا اونروز نیومدید خونه و اونجا وایستاد بودید طوبی گفت در مورد آینده ام فخرالدین داشت صحبت میکرد و هانیه پرسید در مورد ازدواجت با ضیا هم گفت شیث به فخرالدین سپرده بود باهات صحبت کنه .  

 

نظرات بینندگان