«زیبا صدایم کن»؛ سینمای اجتماعی با طعم انسانیت و امید

نگاه و رویکرد صدرعاملی برخلاف برخی فیلمسازان پرادعای این روزهای سینمای ایران، نگاه شبه روشنفکرانهی تلخ اندیش نیست چه آن که ماحصل تلاش او، فیلمی شریف و دغدغه مند بوده است.
به گزارش اینتیتر به نقل از حوزه، در میان انبوه فیلم هایِ متوسط رو به ضعیف سینمای ایران که متأسفانه جولانِ فیلم های کمدیِ سخیف و کم ارزش موجب شده تا معدود آثار قابل قبول نیز به درستی و به شایستگی دیده نشده و قدر نبینند، فیلم «زیبا صدایم کن» ثابت کرد که همچنان میتوان به سینمای ایران و به خصوص به گونهی موسوم به سینمای اجتماعی اُمید بست.
رسول صدرعاملی در آخرین ساخته خود که تحسین منتقدین و مخاطبین جشنواره اخیر فیلم فجر را هم در پی داشت، فیلمی اقتباسی به هنر هفتمِ وطنی تقدیم کرده که بیش از هر چیز باید از واژه شریف و دغدغه مند درباره آن سخن به میان آورد.
خلاصه ماجرای فیلم از این قرار است که خسرو(امین حیایی) پدری که مدتهاست گرفتار اسکیزوفرنی شده و در بیمارستان روانی میماند، قبلاً همسرش او را رها کرده و دخترش زیبا (ژولیت رضاعی) که ۱۶ ساله است در مرکز نگهداری تأمین اجتماعی ساکن است؛ دختری که هم درس میخواند و هم کار می کند و به اقتضای تحولات سنی، واجد حس استقلالطلبی و تلاش برای کسب هویت شخصی است، با این وجود به جهت شرایط خانوادگی، همچنان احساس بیپناهی و ناامنی دارد.
پدر و دختر جز در دورهی کودکی فرزند، یکدیگر را ندیدهاند و اکنون خسرو که حسرت مرور روزانه آلبوم خانوادگی در آسایشگاه او را مستأصل ساخته، خودخواسته تصمیم به مرخصی ولو به اندازه یک شبانه روز میگیرد و به نحوی از آسایشگاه فرار می کند تا ۱۷ سالگی تولد را پیش دخترش باشد.
سینماگران و منتقدین سینمای ایران، صدرعاملی را به عنوان فیلمسازی اجتماعی می شناسند که به طور خاص دغدغه تولید فیلم در رابطه با زیست و دنیایِ دختران نوجوان را دارد کما این که همچنان مخاطب عام و خاص او را با فیلم های مهم کارنامه هنری اش همچون ترین «من ترانه ۱۵ سال دارم» و «دختری با کفش های کتانی» به یاد دارند، هر چند به زعم برخی کارشناسان، «زیبا صدایم کن» حتی از دو اثر یادشده نیز به لحاظ ساختاری قوی تر و به منظر کارگردانی پخته تر است.
کارگردان در «زیبا صدایم کن» با دوربینی فاقد شلختگی ها و ادا اطوارهای مرسوم برخی فیلمسازان و البته با ریتمی نسبتاً ملایم و میزانسنهایی با اولویت فضای حسی، می کوشد قصه ای روایت کند که ماجرای آن بیگانه با دنیای امروز ما نیست و در این فیلم گرچه اشاراتی اجمالی به معضلاتی چون فقر، مسایل و گرفتاری های روانی، سرخوردگی اجتماعی و همچنین بیپناهی شخصیتها دارد اما با این همه سرشار از حس نجاتبخش «با هم بودن» است.
او البته از مشکلات می گوید، از گسست نسلی و از این که باید با نسل جدید گفتگو کرد به شیوه دلسوزانه و پدرانه. در سکانس های ابتدایی فیلم، شاهد و ناظر کراهت شدید دختر برای گفتگو و همراهی با پدر هستیم اما به تدریج، یخ رابطه آن ها آب شده و در سکانس های پایانی به یک زبان مشترک بر اساس انس و الفت خانوادگی می رسیم، هر چند که برخی منتقدین گفته اند که پایان بندی فیلم، شعاری از آب درآمده اما به اعتقاد نگارنده در شرایطی که کار عده ای از اهالی هنر و رسانه در کشور ما شده پمپاژ یأس و نومیدی، باید قدردان رویکرد صدرعاملی ها در این قبیل آثار شد، هر چند که لازم است نقاط ضعف و نقص ها را نیز به شکلی درست و منصفانه متذکر شد.
خلاصه آن که نگاه و رویکرد صدرعاملی برخلاف برخی فیلمسازان پرادعای این روزهای سینمای ایران، نگاه شبه روشنفکرانهی تلخ اندیش نیست و این نکته بسیار مهمی است که کارگردانی که خود در زمره روزنامه نگاران بوده با رویکرد امیدبخشی و البته بهره گیری درست از عنصر موسیقی در مقام ساخت یک اثر همدلانه بر اساس اقتضائات جامعه امروز ایرانی برآمده است.
نکته پایانی هم این که این فیلم اقتباسی است از کتاب «زیبا صدایم کن» نوشته فرهاد حسنزاده که توسط کانون پرورش فکری منتشر شده و روایتگر داستان دختر پانزده سالهای است که در موسسهای زیر نظر بهزیستی زندگی میکند. مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به دلیل بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا در روز تولدش به پدر کمک میکند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را میدزد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند. اما به زودی از همدستی با پدرش پشیمان میشود. پدر تعادل روانی ندارد و هر لحظه به حالی درمیآید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار جنون و گاهی دچار توهم میشود. سرانجام زیبا پدر را به بیمارستان برمیگرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن میگیرد.