نقد فصل پنجم استرنجر تینگز: خداحافظی باشکوه با هاوکینز که شما را از شدت هیجان روی صندلی مینشاند
زمان برای «استرنجر تینگز» به پایان رسید. فصل پنجم و آخر این سریال پس از نزدیک به سه سال و نیم از فصل چهارمی که خودش مثل یک فینال به نظر میرسید، بالاخره از راه رسید؛ آن هم در حالی که بچهها دیگر واقعاً بزرگ شده بودند.
به گزارش اینتیتر، زمان برای «استرنجر تینگز» به پایان رسید. فصل پنجم و آخر این سریال پس از نزدیک به سه سال و نیم از فصل چهارمی که خودش مثل یک فینال به نظر میرسید، بالاخره از راه رسید؛ آن هم در حالی که بچهها دیگر واقعاً بزرگ شده بودند.
به گزارش گاردین، سریالی که در ابتدا از فیلمهای محبوب دهه ۸۰ الهام گرفته بود و در آن بچههای سرسخت و شجاع با دوچرخههای BMX از دست هیولاها فرار میکردند و آخرالزمان را متوقف میکردند، حالا بازیگرانش جوانان بالغی شدهاند و داستان و دیالوگها هم متناسب با این تغییر تنظیم شدهاند. درسهای زندگی گرفته شده، خود واقعیشان را پیدا کردهاند و اضطرابهای نوجوانی – که در قالب وکنا، آن مرد درختی عصبانی و تلهکینتیک که بر بُعد موازی مجاور شهر معمولی هاوکینز در ایندیانا حکومت میکند – کنار گذاشته شدهاند.
اما حالا «استرنجر تینگز» با تأخیر زیاد برگشته و همه بازیگران به وضوح در دهه سوم زندگیشان هستند. این یک مشکل بزرگ است. جذابیت اصلی سریال این بود که تماشای بچههایی را ببینیم که با پدالزدن سریعتر روی دوچرخه از هیولاها جلو میزنند، یا چون در زیرزمین با دوستان مدرسهایشان مشغول نقشهکشی برای گولزدن ارتش آمریکا با مداد، آدامس بادکنکی و عروسکهای بازی «دانجنانددراگونز» هستند، صدای مادرشان را که صدا میزند «شام آماده است!» نادیده میگیرند. وقتی همه به اندازهای بزرگ به نظر میرسند که آپارتمان تکخوابه و پرتفوی سهام داشته باشند، دیگر هیچکدام از اینها جواب نمیدهد.
چهار قسمت جدیدی که منتشر شده (سه قسمت دیگر کریسمس میآیند و قسمت آخرِ آخرِ آخر هم سال نو) این مشکل را با کوچککردن دنیای «استرنجر تینگز» حل کردهاند. دیگر از هاوکینز خارج نمیشویم، مگر برای رفتن به شهر آینهای کابوسوار «آپساید داون» یا قلمرو کاخ ذهن که از خاطرات ساخته شده و وکنا قربانیانش را آنجا میبرد تا حسابی به هم بریزد. حتی خود هاوکینز هم تقریباً وجود ندارد: والدین، معلمها و مردم عادی فقط وقتی کاملاً ضروری باشد ظاهر میشوند. فقط مرکز تحقیقات دولتی مرموز (که حالا به شدت توسط سربازان محافظت میشود) و گروه اصلی شخصیتها باقی ماندهاند که قصد دارند به آپساید داون نفوذ کنند و وکنا را برای همیشه شکست دهند؛ مأموریتی که همه دغدغههای دیگر را نابود کرده.
دوستان ما حالا جاودانه شدهاند و ویژگیهای اصلیشان مثل کهربا در زمان گیر کرده. داستینِ مخترعِ عجیب (گاتن ماتاراتزو)، رابینِ پرحرف و آزاداندیش (مایا هاوک)، الِوِنِ جنگجوی روانی پرشور (میلی بابی براون) و مایکِ متعصب و گیک (فین ولفهارد) همچنان همان کار همیشگی خودشان را انجام میدهند. دوستان دیگری مثل لوکاس (کالب مکلافلین) و جاناتان (چارلی هیتون) که هیچوقت واقعاً نقش مشخصی پیدا نکردند، همچنان همراه گروه هستند و بزرگسالان نمادین یعنی جویس و هاپ (وینونا رایدر و دیوید هاربر) هم همینطور.
با توجه به اینکه هر چهار قسمت مستقیماً به قسمت بعدی متصل میشوند، عملاً یک فیلم پنجساعته اکشن-کمدی-ترسناک داریم که هر بخش داستان بهصورت لوکس و کشدار روایت میشود. قسمت اول فقط آمادهسازی است؛ قسمت چهارم یک ۹۰ دقیقه هیجانانگیزِ پرجلوه با شعلهافکن و فرار از گلوله است که انگار بودجه جلوههای ویژهاش نامحدود بوده و با لحظهای به پایان میرسد که طرفداران را روی صندلی بلند میکند و از شدت خوشحالی جیغ میکشند.
در این مسیر، گروه تله میگذارند، از تونلها میخزند، جاسوس جذب میکنند و با بیسیمها ور میروند؛ همانطور که همیشه میکردند، یکدیگر را تشویق و دعوا میکنند و از هر موقعیت غیرممکنی بهصورت بداهه راه فرار پیدا میکنند. ارجاعات این فصل به فیلمهایی مثل «جنگیر»، «تنها در خانه»، «بازگشت به آینده»، «شنلقرمزی»، «فرار بزرگ»، «پارک ژوراسیک» و حتی انیمیشن کانادایی کالت ۱۹۸۵ «راهحل کره بادامزمینی» است، اما تأثیر اصلی، خودِ «استرنجر تینگز» است. این سریال موفق شده ژانر منحصربهفرد خودش را ببافد؛ فرمولی که حداقل یک بار دیگر هم میتواند با سودآوری تکرار شود.
و مهمتر از همه، رشد شخصیت کاملاً غایب نیست. بخش زیادی از داستان حول نانسی (ناتالیا دایر) میچرخد که حالا خبرنگار تحقیقاتی نوپایی شده و وقتی مرد مسنتری دست روی شانهاش میگذارد، او را «عزیزم» صدا میکند و میگوید «نگران مسائل بزرگسالی نباش»، آتش درونش شعلهور میشود. و البته بالاخره شکوفایی ویل (نوآ اشنپ) را میبینیم؛ همان کسی که در قسمت اول فصل اول قربانی اول وکنا بود. سریال که غریزهاش میگوید باید با بازگشت به ابتدا به پایان برسد، فصل پنجم را با مرور دوباره آن لحظه آغاز میکند و بعد ویل – که مدتها حضوری رنگپریده و غمگین داشت و فقط با ترومایش تعریف میشد – را به مهمترین عضو گروه تبدیل میکند.
ویل در خفا همجنسگراست؛ چیزی که میتوانست فقط یکی دیگر از مشکلات بلوغ باشد، اما برادران دافر (نویسندهها و کارگردانها) همیشه با شخصیتهایشان با دقت و حساسیتی بیش از آنچه از یک تریلر فانتزی نوستالژیک میلیارد دلاری انتظار میرود برخورد کردهاند.
حالا در ویل، نه فقط یک سفر خودشناسی دیگر، بلکه احساسیترین و تأثیرگذارترین آنها را میبینیم. «استرنجر تینگز» قطعاً باید بومباکسش را خاموش کند، تیرکمانش را آویزان کند و بپذیرد که دیگر برای این ماجراها زیادی بزرگ شده، اما ارزشش را دارد که یک بار آخر به او مهلت بدهیم.