وقتی نمیدونی چیکار کنی، این کار رو بکن!
همهمون اون لحظهها رو داشتیم؛ یهو یه حس درونی بهت میگه «دیگه وقت خوابه»، یا «برو بیرون یه هوایی بخور»، یا «باید به فلانی زنگ بزنم».
به گزارش اینتیتر، همهمون اون لحظهها رو داشتیم؛ یهو یه حس درونی بهت میگه «دیگه وقت خوابه»، یا «برو بیرون یه هوایی بخور»، یا «باید به فلانی زنگ بزنم». گاهی یه کتاب یا نویسنده ناگهان به ذهنت میرسه و دلت میخواد بری سراغش. یا یهو حس میکنی دیگه نباید اون پادکست یا کانال رو دنبال کنی. یه دوست هم بعد از مدتها یادت میافته و دلت میخواد بهش پیام بدی.
گاهی هم موقع تصمیمگیری، یه لحظه جواب مثل برق تو دلت روشن میشه: «آره»، «نه»، «هنوز مطمئن نیستم»، «بهم وقت بده»، یا حتی «نظر من عوض شد»؛ درست مثل وقتی GPS مسیر رو دوباره محاسبه میکنه.
این حس درونی همون «شهود» ماست؛ GPS داخلی که تو وجود همهمون نصب شده.
وقتی سر و صدای ذهن رو کم کنیم و حواسپرتیها رو کنار بذاریم، صداش رو واضحتر میشنویم.
اگر هنوز نمیدونی شهودت چه حسی داره، نگران نباش. با تمرین و صبر، کاملاً برات آشنا میشه. گاهی خیلی آروم و لطیفه، گاهی هم مثل زنگ خطر قاطع و قوی.
جالبه که ما حتی نمیتونیم به شهود بگیم «چی بهم نشون بده»، فقط میتونیم انتخاب کنیم گوش بدیم یا نه.
شهود ممکنه بگه «برو کمک بخواه»، «یه کم صبر کن»، «از این کار دوری کن»، «به این سمت برو»، «این کتاب رو بخون»، «با این آدم حرف بزن»، یا برعکس، «دیگه ادامه نده». همه اینها کارکرد شهود هستن.
من چند وقت پیش تو یه دو راهی سخت گیر کرده بودم و واقعاً نمیدونستم چیکار کنم. به جای اینکه تو ذهنم با خودم کشتی بگیرم، رفتم سراغ یه چیز عمیقتر و ازش کمک خواستم.
برای من این یعنی وصل شدن به همون منبعی که درخت، گل، پروانه، ستاره، برف و آدما رو آفریده؛ منبعی که هیچ دو تا اثر انگشتی رو مثل هم نساخته. معلومه که این منبع از ذهن محدود من خیلی عاقلتره!
پس دو تا کار کردم:
- مشکلم رو کامل سپردم به این منبع بزرگ.
- باز موندم تا راهنمایی بیاد.
اون روز هر بار دیدم ذهنم دوباره داره میره سراغ مشکل و میخواد حلش کنه، دوباره سپردمش دست اون منبع و ولش کردم. هر بار که برگشتم به حالت «بذار خودم فکر کنم»، دوباره رها کردم و رفتم سراغ کارهای روزمرهام؛ کارهایی که جلوم بود، کارهایی که شهودم میگفت انجام بدم، و برنامههای معمولی روزم.
واضح شدن جواب همیشه فوری نیست. رمز کار اینه: بپرس و باز بمان.
جواب وقتی آماده باشه و تو هم آماده شنیدن باشی، میرسه؛ معمولاً از راهی که اصلاً فکرش رو نمیکردی.
حتی تو تصمیمهای فوری هم همینطوره. تو اون لحظهها، شهود معمولاً اولین حسیه که قبل از چرخیدن ذهن میاد. فقط کافیه چند نفس عمیق بکشی و به بدنت گوش بدی.
و اگه باز هم واضح نشد؟ بهترین تصمیمی که تو اون لحظه میتونی بگیری رو میگیری و باز در رو برای شهود باز میذاری.
در نهایت، وقتی دیگه اصلاً دنبال جواب نبودم و کامل ولش کرده بودم، راهحل از جایی اومد که حتی تو لیست گزینههام نبود!
از یه منبع بزرگتر از ذهنم کمک خواستم و کمک رسید. شهود اغلب اینطوریه؛ راههایی رو نشونمون میده که وقتی غرق مشکل هستیم، اصلاً نمیبینیمشون.
هر وقت ذهنت یه کم آروم گرفت و تو دلت یه ذره جا باز کردی، صدای حکمت قلبت بلندتر میشه.
همیشه اونجاست، منتظر که گوش بدی. ممکنه یه حس تو دلت باشه، یه فکر روشن، یه «میدونم» قاطع، یا یه نجوا آروم. ممکنه بگه «برو کمک بخواه»، یا «دیگه این کار رو به خودت نکن».
هر موضوعی، هر ساعتی از شبانهروز، میتونی به چیزی بزرگتر از ذهنت وصل شی و بگی: «کمکم کن ببینم چیکار کنم».
رایگانه، همیشه در دسترسه، و هیچ وقت تعطیل نیست.
پس دفعه بعد که واقعاً نمیدونی چیکار کنی (چه تصمیم کوچیک، چه بزرگ)، یادت باشه: یه راهنمای ثابت و قابل اعتماد همیشه همراهته.
امتحانش کن. اگه تازهای، تستش کن. اگه قبلاً امتحان کردی و جواب گرفتی، دوباره برگرد سراغش.
به همون منبعی فکر کن که همه چیز رو آفریده. بپرس. بسپر. کارای جلوی پات رو انجام بده. بعد فقط نگاه کن؛ جواب وقتی کمتر از همیشه منتظرش هستی، از راه میرسه.