چگونه بیتوجهی عاطفی، ذهنهای خطرناک میسازد
وقتی در زندان مردان جزایر کِیمَن کلاس سوادآموزی برگزار میکردم، یکی از زندانیان درخواست کرد صحبت کند. صدایش آرام بود، اما کلماتش بار یک داستان طولانی و منتظر را با خود حمل میکرد. او حرفش را از جرم شروع نکرد. از کودکی آغاز کرد.
به گزارش اینتیتر، وقتی در زندان مردان جزایر کِیمَن کلاس سوادآموزی برگزار میکردم، یکی از زندانیان درخواست کرد صحبت کند. صدایش آرام بود، اما کلماتش بار یک داستان طولانی و منتظر را با خود حمل میکرد. او حرفش را از جرم شروع نکرد. از کودکی آغاز کرد.
در کودکی اغلب گرسنه به مدرسه میرفت. بعضی صبحها هیچ چیزی برای خوردن نبود. بسیاری از روزها لباس فرم مدرسهاش کثیف بود چون کسی آن را نمیشست. مادرش غرق در مراقبت از چند فرزند دیگر و تلاش برای بقا بود. هیچکس به او توضیح نداد که این «بیتوجهی» است. او فقط میدانست که احساس نامرئی بودن میکند.
معلمها متوجه شدند که او مشکل دارد. نمیتوانست آرام بنشیند. عقب میماند. بیقرار و حواسپرت بود. اما هیچکس نپرسید در خانه چه میگذرد. به جای آن، او را از این کلاس به آن کلاس، از این مدرسه به آن مدرسه منتقل کردند و همیشه به عنوان «مشکل» توصیف شد، نه کودکی که نیاز به کمک دارد.
از آنجا مسیر زندگیاش خیلی سریع تنگتر شد. بازداشتگاه نوجوانان، سپس زندان.
حالا که به عنوان مردی بزرگسال روبهرویم نشسته بود، چیزی گفت که تکاندهنده بود: او هنوز درست نمیتوانست بخواند. صداها به حروف وصل نمیشدند. کلمات برایش گیجکننده بودند. هیچکس متوجه نشده بود؛ نه در مدرسه، نه در برنامههای حمایتی، نه در بازداشتگاه.
تنها در زندان، داخل کلاس سوادآموزی، مشکلش بالاخره نامی پیدا کرد.
او آرام گفت: «من داشتم برای جلب توجه گریه میکردم، اما هیچکس صدایم را نشنید.»
بیتوجهی عاطفی زخم قابلدیدن به جا نمیگذارد
بیتوجهی عاطفی یکی از ناشناختهترین و در عین حال عمیقترین اشکال آسیب است. کبودی به جا نمیگذارد. با سر و صدا خودش را نشان نمیدهد. از طریق غیاب خودش را نشان میدهد: نیازهایی که پاسخ داده نمیشوند، احساساتی که بازتاب داده نمیشوند، و دردی که مدیریت میشود به جای اینکه درک شود.
کودکانی که بیتوجهی عاطفی را تجربه میکنند لزوماً دوستداشتنی نیستند. اغلب مراقبانشان خسته، تحت فشار و در تنگنا هستند. اما آسیب روانی آن عمیق است. وقتی دنیای درونی کودک مدام نادیده گرفته میشود، کودک یاد میگیرد که احساساتش ناامن، بیاهمیت یا بار اضافی هستند.
تحقیقات نشان میدهند که بیتوجهی عاطفی رشد تنظیم هیجانی را مختل میکند. بزرگسالانی که در کودکی چنین تجربهای داشتهاند اغلب در مدیریت خشم، استرس و کنترل تکانهها مشکل دارند؛ چون هرگز به آنها یاد ندادند چگونه احساساتشان را بفهمند یا آرام کنند (Simon et al., 2024). آنچه به نظر نافرمانی میآید، اغلب از دردی آغاز شده که هرگز مورد توجه قرار نگرفته است.
این مرد کودکیاش را خشن توصیف نکرد. آن را «خالی» توصیف کرد. آن خالی بودن، همه چیزهای بعدی را شکل داد.
وقتی گرسنگی و سکوت، رشد را شکل میدهند
گرسنگی مزمن و نبود عاطفی، ساختار مغز را تغییر میدهد. استرس مداوم، سیستم عصبی را همیشه در حالت آمادهباش نگه میدارد. مغز به جای یادگیری، ارتباط و کنجکاوی، فقط روی بقا متمرکز میشود.
کودکان تحت بیتوجهی اغلب بیتوجه، آشوبگر یا بیعلاقه به نظر میرسند. رفتارشان معمولاً به عنوان مشکل انضباطی دیده میشود، نه نشانهای از نیازهای برآوردهنشده. وقتی این اتفاق بارها تکرار شود، کودک پیام قدرتمندی را درونی میکند: ساکت بودن فایدهای ندارد، اما به هم ریختن توجه را جلب میکند.
در مورد این مرد، مشکل یادگیریاش سالها ناشناخته ماند. ناتوانی در خواندن نشانه کمبود هوش نبود؛ نتیجه سالها فرصت از دست رفته و برداشت اشتباه بود. تحقیقات نشان میدهند که کودکان مورد بیتوجهی اغلب در تحصیل شکست میخورند و از مدرسه فاصله میگیرند؛ چیزی که به شدت احتمال ورود به سیستم عدالت کیفری را در آینده افزایش میدهد (Zhang & Zhou, 2025).
سکوت درد را آرام نمیکند. آن را دفن میکند. درد دفنشده از بین نمیرود. هویت را بازسازی میکند.
چگونه بیتوجهی به ذهن خطرناک تبدیل میشود
کتاب من «ذهنهای خطرناک» توضیح میدهد که ذهنهای خطرناک محصول شرارت ذاتی نیستند؛ بلکه سازگاریهای روانی در برابر بیتوجهی عاطفی طولانیمدت و دردهای درماننشدهاند (Castell Britton, 2025). وقتی کودک دیده و شنیده نمیشود و راهنمایی عاطفی دریافت نمیکند، احساس کردن را متوقف نمیکند؛ فقط شیوهاش را تغییر میدهد.
این سازگاری اغلب به شکل سخت شدن ظاهر میشود. کنترل جای ارتباط را میگیرد. خشم جای زبان را. رفتار پرخاشگرانه جای درخواست کمک را. با گذشت زمان، این راهبردهای بقا به بخشی از هویت تبدیل میشوند.
این مرد یک روز صبح بیدار نشد و تصمیم نگرفت زندانی شود. مسیرش آرامآرام ساخته شد. بقا در خیابان جای تعلق به مدرسه را گرفت. سخت بودن جای آسیبپذیری را. پرخاشگری راهی برای وجود داشتن در دنیایی شد که هیچوقت آنقدر کند نشد تا او را ببیند.
جامعه اغلب چنین نتیجهای را «جنایتکار» نامگذاری میکند بدون اینکه بپرسد چگونه به وجود آمده است. ذهنهای خطرناک ناگهان به دنیا نمیآیند. آنها آرامآرام، در طول سالها نادیده گرفته شدن، شکل میگیرند.
گوش دادن، پیشگیری است
ذهنهای خطرناک قابل پیشگیریاند. پیشگیری از مجازات یا کنترل شروع نمیشود. از توجه شروع میشود. از گوش دادن. از دیدن کودکی که همیشه خسته است، همیشه گرسنه، همیشه عقبمانده.
بیتوجهی عاطفی در جایی رشد میکند که سیستمها سریع حرکت میکنند و آدمها خیلی مشغولاند تا دقیق نگاه کنند. جایی که رفتار مدیریت میشود اما معنای آن نادیده گرفته میشود. وقتی درد برای دیگران دستوپاگیر است، اغلب برچسب اشتباه میخورد به جای اینکه درک شود.
داستان این مرد به ما یادآوری میکند که بسیاری از کسانی که به زندان میرسند، از ابتدا خشن نبودند؛ فقط کسی به اندازه کافی زود مداخله نکرد تا نیازهایشان را برطرف کند. تحقیقات تأیید میکنند که بیتوجهی عاطفی به شدت با مشکلات بعدی در تنظیم هیجانی، عملکرد اجتماعی و کنترل رفتاری ارتباط دارد (Simon et al., 2024; Zhang & Zhou, 2025).
گوش دادن به معنای کامل بودن نیست. به معنای حضور داشتن است.
اگر یک حقیقت از داستان او باقی بماند، این است: وقتی کودکان شنیده نمیشوند، دردشان از بین نمیرود. منتظر میماند.
و گاهی منتظر میماند تا جامعه دیگر چارهای جز شنیدن نداشته باشد.
پشت هر ذهن خطرناک، تقریباً همیشه کودکی است که شنیده نشد.