چرا فریاد زدن به یک پدیدهی جهانی تبدیل شده است؟
آخرین سخنران در آن تجمع اعتراضی، دختر جوانی بود که خودش را یک پرستار معرفی کرد. تازه از شیفت شبِ دوازدهساعته بیرون آمده بود و گفت از وضعیت جهان «نگران» است — اما این واژه را چنان با فریاد از ته دل به درون بلندگو پرتاب کرد که صدا شکست و جمعیت از شدت تیزی آن پس کشید.
به گزارش اینتیتر، آخرین سخنران در آن تجمع اعتراضی، دختر جوانی بود که خودش را یک پرستار معرفی کرد. تازه از شیفت شبِ دوازدهساعته بیرون آمده بود و گفت از وضعیت جهان «نگران» است — اما این واژه را چنان با فریاد از ته دل به درون بلندگو پرتاب کرد که صدا شکست و جمعیت از شدت تیزی آن پس کشید.
«ما انسانیم!» فریاد زد. «انسان!»
به گزارش نیویورک تایمز، سازماندهندهی تجمع خواست بلندگو را از او بگیرد تا سخنران بعدی صحبت کند، اما او هنوز تمام نکرده بود. فهرستی از بیعدالتیها را بیرون ریخت: از کودکان کشتهشده تا آنهایی که از خدمات درمانی محروماند، از نابودی برنامههای حمایتی گرفته تا بیرحمیهای هرروزه. «و… و… و…» ناگهان بریده شد، چشمانش گرد شد، و فقط جیغ کشید. فریادی که میدان را شکافت و جمعیت را، در بهت و همدلی، همزمان به خنده و سکوت واداشت.
این روزها انگار همه دارند به درون خلأ فریاد میزنند. هر روز خبرهایی دربارهی «گردهماییهای فریاد» منتشر میشود — نه اعتراض، فقط فریاد. روزنامهی لسآنجلس تایمز حتی راهنمایی منتشر کرده بود با عنوان «بهترین جاها برای فریاد زدن در لسآنجلس»؛ شهرهای دیگر مثل بوستون، دنور، سیاتل و سنآنتونیو هم فهرستهایی مشابه دارند. حتی مجلهی Backpacker مقالهای با تیتر «شش درهی عالی برای فریاد زدن در فصل انتخابات» منتشر کرد.
اولیویا رودریگو در کنسرتهای اخیرش تماشاگران را به فریاد جمعی دعوت میکرد. فلورنس + دِ ماشین آلبومی منتشر کرده با نامی شبیه دستورالعمل: «همه فریاد بزنید». و مردم با اشتیاق پذیرفتهاند. هم در اینترنت — جایی که هزاران میم و ویدئو دربارهی فریاد ساخته میشود — و هم در واقعیت. دانشجویان کالجی در مِین، یک شب روی پلههای موزهی هنر دانشگاه جمع شدند و یکصدا فریاد زدند. در نیویورک، معترضانِ دانشگاه کلمبیا روبهروی خانهی رئیس دانشگاه جمع شدند تا با فریاد نارضایتیشان را اعلام کنند. حالا در شهرهای مختلف آمریکا باشگاههای فریاد تشکیل شدهاند که مردم را برای فریاد جمعی در فضاهای عمومی گرد هم میآورند.
حتی وبسایتی ساخته شده به نام screamintothevoid.com؛ در آن کافی است احساساتت را تایپ کنی و روی دکمهی قرمز بزرگِ «SCREAM» کلیک کنی. نوشتههایت در تصویر یک گرداب تاریک فرو میروند و ناپدید میشوند. بعد پیامی ظاهر میشود: «خوشحالیم کسی این را نخواند!» — کنایهای به بیاثر بودن فریاد. در استعارهی «فریاد در خلأ»، همیشه نوعی بیقدرتی نهفته است: هرچقدر هم فریاد بزنی، هیچ تغییری رخ نمیدهد. گاهی این فریاد نوعی هیجان بیمارگونه است — تخلیهی احساس بدون پیامد — و گاهی نومیدی محض.
من دفترچهای دارم به نام «دفتر فریاد» و هر بار که با فریاد جالبی روبهرو میشوم — در خبر، گفتوگو یا خیابان — آن را یادداشت میکنم. دفتر بهسرعت پر میشود.
و جای تعجب ندارد. هر روز خبر فجایع تازهای میرسد: نسلکشی، قحطی، جنگ، ترور سیاسی، آتشسوزی جنگلها، تیراندازی به کودکان، میکروبهای باستانی که از یخها بیرون آمدهاند. دنبال کردن اخبار تقریباً از نظر عصبی غیرممکن شده است. هر وحشت تازهای تنها لحظهای در ذهن ثبت میشود، پیش از آنکه در زبالهدان شناختیِ عصر ما گم شود — جایی که چیزها نه کاملاً فهمیده و نه فراموش میشوند، فقط «به واقعیت فشار داده میشوند».
رسانههای اجتماعی به فضاهایی آشفته و پر از فریاد تبدیل شدهاند؛ جایی که کاربران امید دارند رنجهای بیپایان جهان در میان این حجم صداها به شکلی مبهم ثبت شود. کافی است در میانهی روز گوشیات را باز کنی و تیترهایی ببینی مثل: «در جنگ غزه حدود ۲۰ هزار کودک کشته شدهاند». بعد شاید ویدئویی از زنی در ماساچوست که مأموران فدرال او را میکشند داخل خودرویی بینشان، در حالی که همسایههایش روی کاپوت میپرند و جیغ میکشند. بعد چه؟ اسکرول به پایین؟ کیک لیموناد صورتی؟ ادامهی روزت؟
ما در جهانی زندگی میکنیم که پر از رنج است و در عین حال از ما انتظار میرود کارمان را بکنیم و ادامه دهیم. این خود نوعی شکنجه است — زیستن میان فاجعهها و ناتوانی از واکنش.
در چنین جهانی، به تراژدی یونانی «الکترا» برمیگردم. آنه کارسون، مترجم بزرگ، در نسخهی تازهی خود از این نمایشنامه مینویسد که الکترا بیشتر از هر شخصیت دیگر در آثار سوفوکل فریاد میزند — حتی از قهرمانانی که میسوزند یا در عذاب جسمیاند. او زنی است گرفتار در خانهای پر از جنایت، ازهمپاشیده از درون، اما بیقدرت برای تغییر. ده سال از قتل پدرش گذشته و هنوز نمیتواند خاموش شود.
او فریاد میزند، چون تنها کاری که از او برمیآید همین است. «هرگز از سوگواری دست نخواهم کشید»، میگوید.
در نگاه کارسون، این فریاد عملِ مقاومت است — صدایی که در ظاهر بیفایده است اما جهان را متزلزل میکند. الکترا نمیتواند شرایطش را تغییر دهد، اما میتواند نگذارد دیگران فراموش کنند که او رنج میکشد. او فریاد میزند تا دروغِ «همهچیز عادی است» را رسوا کند.
در زبان یونانی، او برای فریاد زدن از واژهی lupein استفاده میکند؛ واژهای که همزمان به معنای «رنج کشیدن» و «رنج رساندن» است. یعنی درد دادن به همان اندازه که دردی را تجربه میکنی. فریاد، زخمی است که میزند چون زخمی است که حس میکند.
الکترا در تبار زنانی قرار میگیرد که در اسطورههای یونان از فرط اندوه به چیز دیگری بدل میشوند: نیوبه به سنگ، پروکنه به پرنده. کارسون میگوید اینها کسانیاند که «از شکل انسانی و از گفتار عقلانی جدا شدهاند اما هنوز معنا تولید میکنند» — آنها از دل رنج، آوا میسازند.
من هم روزی به مراسمی رفتم که در زیرزمین خانهای برگزار میشد: گروهی مردم گرد هم آمده بودند تا ۳۰ دقیقه بیوقفه فریاد بزنند. برگزارکنندگان میگفتند «اینجا ظرفی امن برای خشم شماست». هرکس نوبت خود گفت چرا آمده: از جنگ گفتند، از تنهایی، از شغل، از فشار خانواده. بعضی گفتند اصلاً نمیتوانند «عصبانی بودن» را احساس کنند و امید دارند فریاد کمکشان کند. بعد چراغها کم شد و جمعیت شروع کرد.
من مدتی فقط ادا درآوردم، احساس احمق بودن میکردم. فریادهای دیگران همهجا را پر کرده بود: جیغ، ناله، ضجه. بعد ناگهان یاد تمرینی در کلاس تئاتر افتادم: استاد گفته بود «برو و دیوار را هل بده.» من هم کف دستم را روی دیوار گذاشتم و فشار دادم. دیوار نلغزید — اما در همان لحظه، فریاد واقعی از گلویم بیرون آمد.
انگار فهمیدم: چیزی انسان را بیشتر از مواجهه با امر غیرقابلحرکت تحریک نمیکند.
وقتی مراسم تمام شد، کسی بالا نیاورد، اما بسیاری گریه کردند. برگزارکنندگان ما را بالا بردند و با عدسی پخته پذیرایی کردند.
و من فکر میکردم: آیا واقعاً این کار شجاعانه است؟ فریاد زدن در اتاقی که عایق صدا دارد تا کسی صدایت را نشنود؟ آیا این همان کاری است که الکترا میکرد؟
اخیراً تبلیغی دیدم برای محصولی به نام Shoutlet — بالش کوچکی که جلوی دهان میگیری تا صدای فریادت خفه شود. شعارش این بود: «از آشوب تا آرامش». تصویری کامل از جامعهای که هم نیاز به فریاد را میسازد، و هم ابزار فشرده و لطیفی برای خفه کردنش عرضه میکند.
الکترا اما اجازه نمیدهد صدایش خفه شود. در صحنهای میگوید: «چیزی شر در این خانه در حال رشد است. روز و شب نظارهاش میکنم که بزرگتر میشود.» او میداند سکوت یعنی همدستی.
در اجرای اخیر لندن، بری لارسون در نقش الکترا با تیشرت گروه پانک روی صحنه میآمد و فریادهایش با میکروفن چند برابر میشد. مخاطبان از شدت صدا خسته میشدند. وقتی از تئاتر بیرون آمدم، احساس رهایی نکردم؛ فقط فرسودگی. اما شاید هدف الکترا همین بود — نه پالایش، بلکه یادآوری: این جهان پر از درد است و ما نمیتوانیم وانمود کنیم که نیست.
الکترا هم قربانی است و هم عامل خشونت. بعدتر در داستان با برادرش همدست میشود تا مادرش را بکشد. فریادش، هرچند صادقانه، بیگناه نیست. هیچکس در این نمایش قهرمان نیست؛ هرکس به نوعی در چرخهی رنج و انتقام گرفتار است.
و با این حال، همانطور که فیلسوف فِینی بیالک میگوید، فریاد الکترا فقط نشانهی درماندگی نیست، بلکه «نوعی امتناع» است؛ تعلیق زمان تا لحظهای که راه تازهای پیدا شود. فریاد، تلاشی برای پایان ندادن داستان است. تا وقتی فریاد میزند، هنوز قصه ادامه دارد، هنوز امکان تغییر هست.
اما فریاد هزینه دارد. صدا را میفرساید، گلو را میسوزاند، قلب را میفشارد. هنرمند اجراگر، مارینا آبراموویچ، گفته بود وقتی مدام فریاد میزنی، در ابتدا صدای خودت را میشناسی، اما بعد از مدتی صدا از تو جدا میشود و به «شیء صدا» تبدیل میشود — چیزی مستقل از تو، موجودی دیگر. فریاد، تو را به ظرفی برای خودش بدل میکند.
الکترا هم چنین است: صدایش دیگر فقط از او نیست؛ فریادش خود به موجودی زنده تبدیل شده است. او و جهانش با هم تغییر شکل میدهند.
شاید هدف نهایی این است که، همانطور که سارا عَزیزه در مقالهای در Jewish Currents نوشت، «زخم را باز نگه داریم تا تخیل در آن جاری شود». درد را نه انکار کنیم، نه فراموش؛ بلکه آن را به روزنهای برای تصور دنیایی دیگر تبدیل کنیم.
الکترا میگوید: «بگذار همه بشنوند. بگذار این خانه پژواک کند.»
شاید همین تنها کاری است که از ما نیز برمیآید: نگذاشتنِ صدا در گلو، تبدیل درد به پژواکی که جهان را تکان دهد.