ابعاد هولناک قتل خواننده لس‌آنجلسی در تهران

کد خبر : ۳۷۸۰۹۱
ابعاد هولناک قتل خواننده لس‌آنجلسی در تهران

به تازگی قتل یک ثروتمند لس‌آنجلسی در تهران خبرساز شده است.

به گزارش اینتیتر به نقل از برترینها،  به تازگی قتل یک ثروتمند لس‌آنجلسی در تهران خبرساز شده. مهرداد نیویورک که آرزو داشت ۲۰ فرزند داشته باشد تا اموال ۴هزار میلیارد تومانی‌اش به آنها برسد برای رسیدن به آرزویش راهی ایران شد اما در تهران قربانی نقشه هولناکی شد که سرایدارش با همدستی یک سردفتر کشیده بودند. خب طبیعتا چنین خبری با واکنش‌های گسترده مواجه می‌شود ام در اینجا به سراغ دو تحلیل جامعه‌شناختی از ابعاد این ماجرای هولناک می‌رویم. با ما همراه باشید.

این‌طوری‌ست که روح کشته می‌شود

دامون قنبرزاده درباره این قتل هولناک می‌نویسد: ترسناک نیست؟ یک خواننده‌ی لس‌آنجلسی که ثروت هنگفتی داشت، به ایران سفر می‌کند تا به کارهایش برسد (می‌گویند می‌خواسته از طریق اجاره کردن رحم، فرزندانِ زیادی به دنیا بیاورد که مال و اموال بی‌حساب‌وکتابش به آن‌ها برسد) اما گویا چند نفر، دست‌به‌یکی می‌کنند تا خواننده را بکشند. آن‌ها بعد از شکنجه کردن او، مجبورش می‌کنند اموالش را به نام آن‌ها بزند و در نهایت هم او را می‌کشند و... باقی قضایا که دیگر ترجیح می‌دهم نگویم از بس که هولناک است. بی‌شک این پرونده ابعاد گسترده‌ای دارد که ما نمی‌دانیم، اما چیزی که می‌دانیم - آن ایده‌ی مرکزی - «حرص پول» و «فقر» است. 

آدمیزاد باید به کجا برسد که دست به چنین کار ترسناکی بزند؟ وقتی فقر، دندان تیز می‌کند، انسان‌ها به سمتِ پول حریص‌تر می‌شوند. وقتی حریص‌تر می‌شوند دیگر انصاف و دل‌رحمی و حدواندازه، از دست‌شان خارج می‌شود. در واقع این روندی‌ست که طی می‌شود تا از یک انسان معمولی، یک هیولای ترسناک بسازد که حتی به انسانی دیگر هم رحم نکند. فقر با آدم‌ها چنین کاری می‌کند. حالا بعضی‌ها که حدواندازه دست‌شان نیست، ثروتمندِ داستان را سربه‌نیست می‌کنند و بعضی‌های دیگر، مانند ما فقیرفقرا، وقتی یک ثروتمند می‌بینیم که فاصله‌اش با ما، یک سال نوری‌ست، احتمالاً زیر لب حرص می‌خوریم و فکر می‌کنیم حق ما را خورده است!

وقتی گفتمان رسمی جامعه‌ای با ارز و دلار و پول گره بخورد، نتیجه‌اش این می‌شود که شما وقتی از درِ خانه بیرون می‌روید، با عبور کردن از کنار هر دو نفری که مشغول صحبت با یکدیگر هستند، بی‌شک چیزی درباره‌ی «قیمت»، «طلبکاری و بدهکاری»، «گرانی»، «دلار»، «معامله» و ... خواهید شنید. لطفاً همین امروز این حرف من را امتحان کنید و خواهید دید که غلو نکرده‌ام. در چنین جامعه‌ای‌ست که بساط انسانیت برچیده می‌شود. انسان‌ها، درست مانند چاپلین در «جویندگان طلا» که به خاطر شدت گرسنگی، طرف مقابلش را به شکل مرغ می‌دید، طرف مقابل‌شان را به شکل اسکناس می‌بینند و این‌طوری‌ست که روح کشته می‌شود.

 

قتل این خواننده‌ی ثروتمند، تنها قتل یک انسان نیست، قتل انسانیت است. خالی شدن جامعه از گرماست...

آنکه احساس نابرابری می‌کند خشمگین است

رضا صائمی، روزنامه‌نگار نیز درباره این ماجرا نوشت: مهرداد نیویورکی( جعفر شریعتی) را نمی‌شناختم و درباره عقبه و جزییات پرونده او نمی‌دانم اما چنانکه گفته‌اند به دلیل ثروث هنگفتی که داشت به قتل رسید؛ قتلی فجیع و کین توزانه. بر همین مبنا، انگیزه قتل او را به حسادت و حرص و طمع قاتلان نسبت داده‌اند. عمق این حسد چنان بود که جسد او را سوزاندند. اگر آنچه روایت کردند را حقیقت فرض کنیم، به گمانم باید انگیزه و ریشه‌های این قتل را فراتر از دلایل فردی روانشناختی و اخلاقی در نظر گرفت و در یک تحلیل کلان‌تر در شرایط اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه جستجو کرد. افزایش شکاف طبقاتی و گسترش بی‌عدالتی و نابرابری، تنها به بسط فقر و تبعیض و فساد منجر نمی‌شود، بساط اخلاقی و انسانی زیستن را هم برمی‌چیند چنانکه امروز شاهد نوعی کینه‌توزی و تنفر طبقاتی در جامعه هستیم که فرودستان نسبت به فرادستان پیدا کرده‌اند. انسانی زیستن، نه کنش فردی که امکانی اجتماعی است، حاصل توصیه اخلاقی نیست، محصول توسعه یافتگی اجتماعی است.

وقتی زیست-جهان آدم‌ها در فاصله‌های طبقاتی شکاف می‌خورد، همزیستی آنها ذیل کنشمندی اخلاقی ناممکن یا دست کم دشوار می‌شود. فقیر گمان می‌کند که ثروتمند حقش را خورده است و نسبت به او کینه به دل می‌گیرد که قربانی، قربانی می‌کند، به ویژه نسبت به نوکیسگان تازه به دوران رسیده‌ای که به میانبر رانت خواری، یک شبه پولدار شده‌اند و حقیر بودنشان را با تحقیر فرودستان، تطهیر می‌کنند. مقصودم ماجرای مهرداد نیویورکی و قاتلانش نیستند، مسئله سازوکار فرودست سازی در جامعه ماست که در آن فربه شدن یکی با فروپاشی بسیاری دیگر ممکن می‌شود و نابرابری و بی‌عدالتی، بنیان‌های اخلاقی زیستن را سست می‌کند. آنگاه هر سرمایه‌داری به سمبل نابرابری بدل شده که خود خوانش ناعادلانه دیگری است. فاصله طبقاتی که از حد بگذرد، عاطفه انسانی گسست برمی‌دارد و فاجعه از راه می‌رسد.

احساس نابرابری، گزنده‌تر از احساس فقر است. آنکه احساس فقر می‌کند، غمگین است اما آنکه احساس نابرابری می‌کند خشمگین. عصبیت زمانه ما حاصل احساس نابرابری و محصول بی‌عدالتی است نه احساس فقر. در جامعه‌ای که مردم حس کنند دیگری حقش را خورده، آنگاه دیگری را نه همنوع و همکار و همسایه و هموطن که دشمن خود می‌بیند و کینه می‌ورزد. نابرابری تنها شکاف طبقاتی ایجاد نمی‌کند، به کینه‌توزی طبقاتی هم دامن می‌زند، کینه‌ای که نه حاصل بی‌اخلاقی فردی که محصول ناعدالتی اجتماعی است.‌ زمینه‌های آدمیت در زمین عدالت ممکن می‌شود.

 

نظرات بینندگان