مادربی رحم نیلای 6 ساله و محمد 7 ماهه اش را به قتل رساند | مادر جوان چرا ۲ فرزندش را کشت؟
پرونده زنی که دو فرزند خود را به قتل رسانده در دادسرای شهرستان پیرانشهر استان آذربایجان غربی در حال رسیدگی است. این زن پس از بارداری در ازدواج دوم دست به قتل زد. محمد هفت ماهه و نیلا ۶ ساله دو قربانی این جنایت بودند.
به گزارش اینتیتر به نقل از فالچی، البته این زن سعی داشت به زندگی خودش نیز پایان بدهد که شوهرش از راه رسید و او را نجات داد. حسین درگاهی پدر این خانواده اولین کسی بود که با اجساد دو کودک و بدن نیمهجان همسرش روبهرو شد. حسین درگاهی و همسر سابق این زن، که پدر یکی از مقتولان است، از او شکایت نکردهاند.
این پرونده در حالی در جریان است که زنی دیگر اوایل سال جاری در روستای بسیطین رامهرمز سه فرزندش را به قتل رساند و سپس خودکشی کرد. زهرا ۳۳ ساله دو پسر ۶ و ۱۰ ساله و دختر سهساله خود را با ضربات چاقو و خفگی به قتل رساند و سپس خود را حلقآویز کرد.
یکی از اقوام این خانواده گفته است: این زن و شوهر ۱۰ سال بود که با هم ازدواج کرده و تفاهم داشتند. هیچ مشکل و مسالهای با هم نداشتند و از نظر مالی هم در رفاه کامل بودند. ما هنوز هم در شوک هستیم و نمیدانیم چرا این اتفاق تلخ رخ داد. برایمان سوال است چطور یک مادر که طفلش را ۹ ماه در شکم حمل میکند و زحمت بزرگ کردنش را میکشد، دست به این کار میزند. من حتی با پدر خانواده صحبت کردم، او گفت تا شب حادثه هم هیچ مشکلی با همسرش نداشته است.
مرد خانواده هم بسیار به همسر و بچههایش علاقه داشت. صبح روز حادثه، خانم به شوهرش ناشتایی داد و بعد هم روانه محل کارش کرد. ساعت ۱۲ ظهر هم از این ماجرا خبردار شدیم. فرماندار رامهرز نیز در اینباره گفته است، این زن به دلیل اختلالات عصبی و اختلافات خانوادگی هنگامی که همسرش در محل کار حضور داشت، با ضربات چاقو و خفه کردن، سه فرزند خود را به قتل رساند. به نظر میرسد فرد قاتل پس از قتل فرزندان، خود را حلقآویز کرده است.
حسین درگاهی، پدر خانواده پیرانشهری، در گفتوگو میگوید چطور با اجساد بچهها روبهرو شد و همسرش درباره قتلهایی که مرتکب شده چه میگوید و با چه انگیزهای دست به این کار زده است.
***
*آقای درگاهی، چطور با این ماجرا مواجه شدید؟ چطور فهمیدید بچهها کشته شدهاند؟
- من سر کار بودم و وقتی رسیدم خانه فهمیدم.
*چطور جسد را دیدید؟ خانمتان را دیدید؟ چه اتفاقی افتاد؟
- رفتم خانه دیدم سوت و کور است. صدایشان کردم، از اتاق خواب صدای خانمم آمد گفت اینجا هستم، رفتم و دیدم خانمم افتاده. بچهها هم زیر لحاف تشک [هستند] تمام شده.
*شما آن لحظه متوجه شدید خانمتان این کار را کرده یا فکر کردید که اتفاقی است؟
-والله نه همین که قیافهش را دیدم و به قول معروف حالش را دیدم فهمیدم کار خودش است.
* خانمتان آیا سابقه افسردگی داشتند یا کار خطرناکی کرده بودند که شما حدس بزنید ممکن است دست به چنین کاری بزنند؟
-سابقه بیماری داشتند. بله.
*سابقه چه بیماریای داشتند؟
بیماری فکر کنم دوشخصیتی. ما یک سال و هفت هشت ماه [بود] با هم زندگی میکردیم. دختر بزرگ مال خودش بود مال ازدواج قبلیش بود که با هم زندگی میکردیم.
*رابطه خوبی داشتید با هم یا مسالهای داشتید؟
-کوچکترین مسالهای نداشتیم با هم.
*چطور آشنا شدید با خانمتان؟
-از طریق یکی از آشناها.
* شما ازدواج اولتان بود؟
-نهخیر ازدواج دومم بود.
*بچه دارید همچنان؟
-بله یک دختر دارم.
*فرمودید [با همسرتان] مسالهای نداشتید. شما میدانستید که همسرتان دچار اختلال شخصیت دوقطبی هستند؟
-قبل از ازدواج نمیدانستم اما بعد ازدواج فهمیدم.
*وقتی ایشان باردار شدند تحت نظر روانپزشک بودند یا نه؟
-نهخیر.
*من شنیدم ایشان مربی مهدکودک بودند.
-بله.
*خب تو مهد واکنش نداشت یا مسالهای نداشت که همکارهایش متوجه شده باشند؟
-دو سال قبل از اینکه با من ازدواج کند به گفته خانوادهاش حالش بهتر شده و مشکلش حل شده بود، موقعی که با من آشنا شد هم حالش خوب بود. حالا زندگی مستقل و مسئولیت زندگی و اینها باعث شد... ولی در کل [در این نوع] مریضیها کوچکترین شوکی که بهشان وارد بشود حالشان بد میشود.
-ندیدم. صحبت کردم. بستری هستند تو بیمارستان.
*تو بیمارستان بستری هستند. خودتان نخواستید ببینید یا اجازه نداشتید ببینید؟
-نه اجازه ندارند [کسی را] ببینند، ولی خب حالا [او را هم] میدیدم حال او بد میشد، حال من هم بد میشد.
*چی گفتند همسرتان [درباره این]که چطور این کار را کردند؟
-گفت یادم نمیآید.
*یادشان نمیآید؟
-آدمی است که زورش به یک مورچه نمیرسد... آنقدر آدم ساده و آدم خوب و [از] خانواده اصیل و مذهبی و خانواده موجه... یقین دارم تو حال خودش نبوده والا این کار را نمیکرد.
*پدر آن دختر یعنی همسر اول خانمتان شکایتی مطرح کردند یا نه؟
-نهخیر ایشان هم شکایتی نکردند.
*چرا بچه را پیش خودشان نگه نداشتند؟ شما در جریان نیستید؟
-نهخیر در جریان نیستم.
*با بچه چی؟ با دختر خودشان، با او هم مسالهای نداشتند؟
- کی؟ خانمم؟
*بله بله.
-نه بابا برای بچهها کل وقتش را میگذاشت. آنقدر براشان وقت میگذاشت آنقدر برایشان مادری میکرد آدم حسودیاش میشد.
*خب پسر شما را ناخواسته باردار شده بود یا خواسته بود؟
-ناخواسته بود.
*شما در دوران بارداری متوجه این مساله شدید. درست است؟
تو دوران بارداری حالشان یککم بد شد و بعد از زایمان حالشان بد میشد، تحت نظر دکتر بود.
*دکتر به شما پیشنهاد نکرد بچه را از او دور نگه دارید یا چنین چیزی بخواهد؟
-نگفت.
*من جسارتاً میتوانم بپرسم همسرتان چند سالش است؟
33 سالش.
*فرمودید ایشان در مهد کار میکرد. شما خودتان شغلتان چیست؟
-من تو سد کار میکنم.
*من میدانم شما خیلی خیلی روزهای سختی را میگذرانید، خیلی ازتان ممنونم که با من صحبت کردید، امیدوارم خدا کمک کند و این رنجی که شما تحمل میکنید کمرنگ بشود برایتان. مرسی از لطف شما ممنونم.
-ممنونم.
*خواهش میکنم خداحافظ.