نقد فیلم راهبه ۲ (The Nun II) | توبه‌ای در کار نیست!

فیلم «راهبه ۲» از افتضاح قبلی مجموعه در سال ۲۰۱۸ بهتر است؛ اما بی‌هویت‌تر و معمولی‌تر از آن است که بتواند ماهیت سودجویانه‌‌اش را پنهان کند.

به گزارش اینتیتر به نقل از زومجی، هیچ‌کدام از دو فیلم «راهبه»، خوب نیستند. این را باید همین‌ ابتدا می‌گفتم؛ تا اشاره‌هایم به بهتر بودن جنبه‌هایی از فیلم دوم، به معنای قابل‌قبول بودن‌اش در نظر گرفته نشود! فیلم نخست، به قدری بد بود که تقریبا هر اثری در قیاس با آن امتیازاتی دارد! شاید بلاهت‌بارترین ویژگی «راهبه»، روایت باورنکردنی‌اش بود که تمام یک خط قصه‌ی معمایی محوری‌اش (دلیل خودکشی بی‌سابقه‌ی یک راهبه در صومعه‌ای در رومانی) را در همان پنج دقیقه‌ی نخست افشا می‌کرد و سپس یک ساعت و نیم زمان باقی‌مانده‌ی فیلم را با نمایش تلاش شخصیت‌ها برای سر در آوردن از آن‌چه تماشاگر می‌دانست، وقت می‌کشت!

ساخته‌ی کورین هاردی، از منظر بصری زشت، شلخته و بی‌فکر بود، لحن چندپاره‌ و اجرای افتضاح بازیگران‌اش با یک فیلم آماتور دانشجویی تفاوت معناداری نداشت و شخصیت‌هایش به قدری نچسب و دوست‌نداشتنی بودند که شخصا نمی‌توانستم برای تکه‌پاره شدن‌شان به‌دست شیطان یا هر نیروی مهاجم دیگری صبر کنم!

از آن‌جایی که «راهبه ۲»، دنباله‌ی مستقیم فیلم نخست است و به جز شرور اصلی، دو شخصیت آیرین (تایسا فارمیگا) و موریس یا همان فرنچی (جوناس بلوکه) را هم بازمی‌گرداند، فیلمنامه‌نویسان اثر یعنی یان گولدبرگ، ریچارد نانگ و آکلا کوپر، کار خیلی ساده‌ای نداشته‌اند. آن‌ها باید علاوه‌بر روایت موثر یک داستان تازه، شخصیت‌هایی ضعیف و تعریف ‌نشده را از ابتدا برای تماشاگر مهم می‌کرده‌اند و این کار را به نحوی انجام می‌داده‌اند که در امتداد فیلم نخست قرار بگیرد. بابت همین، اعتقاد دارم در «راهبه ۲»، می‌توان تلاش‌هایی را برای ترمیم ویرانی به جا مانده از فیلم اول، دید.

برای مثال، می‌توان به شخصیت موریس نگاه کرد که در «راهبه»، یک ابله هوس‌باز بود و با شوخی‌های بی‌مزه‌اش،‌ روی مخ تماشاگر می‌رفت! در فیلم دوم اما، نویسندگان نه‌تنها نسخه‌ی همدلی‌برانگیزتری از موریس را می‌سازند، که با معرفی دختربچه‌ای به نام سوفی (کیتلین رز داونی) و پرداخت رابطه‌ی شیرین‌اش با کشاورز جوان، تصویر انسانی‌تری از او شکل می‌دهند. از سوی دیگر، رومنس موریس و آیرین که در فیلم نخست زمینه‌چینی احمقانه‌ای داشت و به شکلی مطلقا غیرقابل باور به نتیجه می‌رسید، با یک فلش‌بک موثر در فیلم دوم،‌ باورپذیر می‌شود. درواقع، سازندگان در این صحنه، جورِ شکست فیلم اول در شکل دادن به رابطه‌ی دو شخصیت را می‌کشند!

اگر علاقه‌ی فرنچی به آیرین در «راهبه» حقیقتا پرداخت شده بود و اصلا هر کدام از دو کاراکتر برای تماشاگر کمترین اهمیتی داشتند، نیازی به تماشای یک فلش‌بک رمانتیک نبود؛ اما سازندگان به درستی تشخیص داده‌اند که پشت سرشان چیزی برای تکیه کردن نیست و همه‌چیز را باید از نو بسازند! برخلاف نمونه‌ی فیلم قبل، کشش بین موریس و کیت (آنا پاپلول) هم تا اندازه‌ی قابل‌توجهی کار می‌کند. همین، باعث می‌شود که به هنگام به خطر افتادن جان مرد فرانسوی در پایان فیلم، نگرانی سه شخصیت مختلف برای او، نزد مخاطب هم باورپذیر باشد. این‌بار، با چیزی نزدیک‌تر به تعریف «شخصیت سینمایی» مواجه هستیم و برایمان عجیب نیست که کسی در جهان قصه، بابت آسیب رسیدن به موریس ناراحت شود!

نمونه‌ی دیگر تلاش متن برای پررنگ‌تر کردن جنبه‌ی انسانی/احساسی قصه، معرفی شخصیت دبرا (استورم رید) است که نقش شاگرد یا خواهر کوچک‌تر آیرین را دارد. دبرا از سویی، نماینده‌ی همان عقلانیت شکاک است که در متون مرتبط با ماورالطبیعه، اعتقادات مومنان را زیر سؤال می‌برد. فیلمنامه، به‌سرعت و با ایده‌ی بی‌میلی دبرا به آیین توبه، تمایز دختر نوجوان با خواهران مذهبی‌اش را معرفی می‌کند. این انتخاب، برای فیلمی مثل راهبه و جهان سینمایی «احضار»، مسیر جالبی را می‌سازد. درباره‌ی مجموعه‌ای صحبت می‌کنیم که اساسا و تا مغز استخوان، مذهبی است! اد (پاتریک ویلسون) و لورین (ورا فارمیگا) وارن در فیلم‌های مختلف این مجموعه، نقش ناجیانی را دارند که با اتکا به باورهای مذهبی، ناکارآمدی ساز و کارهای علمی و قانونی و عقلانی و منطقی در متوقف کردن نیروهای شیطانی را جبران می‌کنند. در این فیلم‌ها، صلیب، قدرتمندترین سلاح جبهه‌ی خیر است و کشیش‌ها، آرامش و اعتماد را به آشوب فراطبیعی موقعیت‌ها می‌آورند.

اصلا یکی از جنبه‌های هوشمندانه‌ی دو فیلم نخست احضار، «ایمان» جاری در متن‌شان بود. این فیلم‌ها، بدبینی و شکاکیت پست مدرن به روایات کهنه را درجا دور می‌اندازند و با جسارتی جالب‌توجه، به تماشاگرشان «خبر می‌دهند» که شیاطین در حقیقت وجود دارند و روح‌های خبیث، واقعی هستند و اشیای تسخیر شده، از داستان‌هایی خیالی فراترند! اگرچه همراه وارن‌ها با چالش‌هایی در مسیر اثبات باورهاشان به دیگران مواجه می‌شویم، تردیدهای گاه و بی‌گاهِ اطرافیان، صرفا نقش همان مانع‌هایی را دارند که قهرمانان‌مان باید برای رسیدن به اهداف‌شان بر آن‌ها غلبه کنند. فیلم‌های «احضار»، روایات مخالف و منتقد وارن‌ها را جدی نمی‌گیرند. قسمت سوم یعنی «شیطان وادارم کرد که انجامش بدم» (The Devil Made Me Do It)، اصلا تماشاگر را در جبهه‌ی موافق مردی قرار می‌دهد که کسی را با ۲۲ ضربه‌ی چاقو به قتل رسانده است؛ چون ادعای بحث‌برانگیز تسخیر شدن او توسط شیطان، از نگاه سازندگان، جایی برای شک و تردید ندارد!

وقتی چنین مجموعه‌ای به سراغ شخصیتی مثل دبرا می‌رود و بازیگری تازه‌کار از نسل جدید را برای ایفای نقش‌اش انتخاب می‌کند، نمی‌توان بر معنای فرهنگی این تصمیم چشم پوشید. دبرا، دغدغه‌ها، افکار و حتی ادبیاتی نزدیک‌تر به خودآگاهی مخاطبان جوان‌تر سینما دارد (واقع‌گرایی را طبعا باید فراموش کرد!) و قرار است نماینده‌ی صدای آن‌ها، در میانه‌ی وقایع اغراق‌آمیز فیلم باشد. جمع‌بندی فیلم برای این دست‌مایه‌ی تماتیک، درست مثل رویکرد فیلم‌های قبلی مجموعه، البته که محافظه‌کارانه است و دختر شکاک، پس از به چشم دیدن معجزه، درجا ایمان می‌آورد (جدی‌ترین طرفداران مجموعه‌ی «احضار»، قاعدتا باید مبلغان مذهبی باشند!)؛ اما حضور دختر نوجوان درکنار آیرین، در پرداخت شخصیت اصلی هم نقش دارد. قرار است که چند سال پس از وقایع فیلم نخست، با آیرین باتجربه‌تری مواجه شویم و او باید درکنار مبارزه‌ی دوباره با شیاطین، در نقش آموزگار دبرا، مسئولیت شخصی مهمی را هم به سرانجام برساند.

برتری دیگر فیلمنامه‌ی «راهبه ۲» به قسمت اول، برخورد معقول‌تری است که با پلات معمایی‌اش دارد. دوباره با حوادثی مبهم و مرگ‌بار مواجه هستیم که این‌بار در مراکز مذهبی مختلف اروپا پراکنده‌اند. واتیکان باتوجه‌به سابقه‌ی موفق آیرین در متوقف کردن شیطان، باز به سراغ او می‌آید و راهبه‌ی جوان را به فرانسه می‌فرستد. اگرچه مانند فیلم نخست، در ابتدا، یکی از این حوادث را می‌بینیم و می‌فهمیم که شیطان مشهور مجموعه یعنی وَلِک در قامت یک راهبه، مقصر آن است، معمای روایت، در همان شروع فیلم افشا نمی‌شود. دو پرسش پابرجا می‌مانند که در طول فیلم به پاسخ‌هاشان خواهیم رسید: «ولک چطور دوباره از زمین سر درآورده است؟» و «به‌دنبال چه چیزی می‌گردد؟» این‌ها البته بدیهیات لازم برای شکل‌گیری هر پلات معمایی هستند؛ اما از آن‌جایی که فیلم نخست رعایت‌شان نکرده بود، به‌شان اشاره‌ای کردم!

به جز فیلمنامه، قسمت دوم در اجرا هم نسبت به کیفیت نازل فیلم اول، وضع بهتری دارد. «راهبه ۲» در قیاس با فیلم سال ۲۰۱۸، خوشگل‌تر است! عمدا از واژه‌ی «خوشگل» استفاده می‌کنم؛ تا منظورم با زیبایی‌شناسی معنادار و هدفمند سینمایی اشتباه گرفته نشود! مایکل چاوز، در دو فیلم قبلی‌اش یعنی نفرین لیورونا (The Curse of La Llorona) و قسمت سوم «احضار» هم گرایش به خلق تصاویر زیبا را نشان داده بود. این‌جا هم با همان نمای ابتدایی شبانه از کوچه‌ای در شهر تاراسکون دهه‌ی پنجاه میلادی، سبک نسبتا استیلیزه‌ی تصاویر در فیلم‌ معرفی می‌شود و در ادامه هم نماهای ضدنور مشابهی را با غلبه‌ی رنگ‌های زرد و آبی، از کوچه‌های باریک و خلوت شهر فرانسوی شاهد هستیم. همچنین فیلم از بودجه‌ی ۳۸ میلیون دلاری‌اش برای رسیدن به لانگ‌شات‌ها و نماهای هوایی چشم‌نواز، بهره می‌برد.

دوربین چاوز، از دیسیپلین استاندارد مورد انتظار از یک فیلم داستان‌گوی جریان اصلی آمریکایی برخوردار است، در مقایسه با فیلم اول، جغرافیای صحنه‌ها را واضح‌تر تنظیم می‌کند و همین، درکنار جلوه‌های ویژه‌ی خوب فیلم، باعث می‌شود که «ابعاد» لوکیشن‌های تاریخی مختلف اثر را خیلی بهتر از ساخته‌ی کورین هاردی درک کنیم. به جز عناصر مرتبط با فیلم‌برداری، چاوز در زمینه‌ی کنترل لحن فیلم‌اش هم عملکرد قابل‌قبولی دارد و حتی در کار با خودِ تایسا فارمیگا و جوناس بلوکه که هردو در فیلم نخست بازی بدی داشتند، به نتایج بهتری می‌رسد. شوخ‌طبعی کمرنگ‌تر فیلم، بهتر کار می‌کند، صحنه‌های گرم متمرکز بر احساسات شخصیت‌ها، نسبتا قابل‌باور می‌شود و جدیت صحنه‌های انتقال‌دهنده‌ی اطلاعات مهم داستانی، مضحک به نظر نمی‌رسد.

اما هرچه باشد با یک فیلم ترسناک مواجه هستیم و سؤال اصلی این است که «راهبه ۲» چقدر می‌ترساند؟ باید گفت «راهبه ۲»، بیش از یک فیلم ترسناک، حماسه‌ای ماجراجویانه در دل تاریخ را تداعی می‌کند! گویی، تمرکز اصلی فیلم، توضیح وقایع فیلم اول «راهبه» و ارائه‌ی نوعی پیشینه‌ی داستانی برای فیلم دوم «احضار» است. شکلی از جهان‌سازی داستانی که قرار است میان آثار قبلی و بعدی مجموعه، ارتباطی معنادار برقرار کند (انگیزه‌ی ولک پس از خروج از جهنم را بشناسیم و ارتباط آیرین و لورین وارن را کشف کنیم). به همین جهت، در مجموع با فیلم بی‌مزه‌تری مواجه هستیم که موقعیت‌های ترسناک کمی دارد. گویی در اصل بلاک‌باستر فانتزی‌ای را تماشا می‌کنیم که از قضا، قصه‌اش ظرفیتی نسبی برای چند صحنه‌ی ترسناک کم‌رمق هم پیدا کرده است.

در خود صحنه‌های ترسناک هم، فیلم جدید «راهبه»، از همان الگوی تعلیق-جامپ‌اسکر نخ‌نمایی استفاده می‌کند که ده‌ها بار در آثار مشابه دیده‌ایم. شخصیتی صدایی عجیب می‌شنود، سکوت همه‌جا را فرا می‌گیرد، به‌یک‌باره صوتی بسیار بلند، با همراهیِ موسیقی گوش‌خراش و افکتیو، سکوت را می‌شکند و این اتفاق، با بیرون آمدن موجودی ترسناک از تاریکی همراه می‌شود! یا قهرمان‌مان به نقطه‌ای مشخص خیره می‌شود، دوربین حرکت نرم و آرامی به سمت آن نقطه می‌کند؛ اما اتفاق اصلی نه مقابل دیدگان شخصیت، که در فضای منفی پشت سر او در قاب رخ می‌دهد!

فیلم‌های جهان «احضار»، داستان‌های خیلی خلاقانه‌ و بدیعی هم ندارند که سازوکار کلیشه‌ای خلق وحشت‌شان را جبران کنند. ماجراهای ترسناک این آثار، در همان محدوده‌ی آشنای انتظارات تماشاگر قرار می‌گیرد: خانه‌ها و اشیای تسخیر شده، ارواح انتقام‌جو و شیاطینی از جهنم، که راه گم کرده‌اند! وقتی الگوی خلق و توسعه‌ی تعلیق و وحشت در صحنه‌های مختلف فیلم‌ها این‌قدر آشنا است و داستان هم خلاقیت غافلگیرکننده‌ای ندارد، تمام وزن موفقیت یا عدم موفقیت فیلم روی دوش اجرا می‌افتد. این‌جا است که تمایز دو قسمت نخست «احضار» با فیلم‎‌های دیگر این جهان شکل می‌گیرد.

جیمز وان، به‌لطف شوریدگی و جنون سبک بصری‌اش، فصولی در فیلم‌هایش می‌ساخت که متریالی هرچند آشنا را واجد انرژی تازه‌ای می‌کردند. فیلم‌های او، همچنین از شوخ‌طبعی جالبی برخوردار بودند که نه در قالب جوک‌های اضافی کلامی، که به‌عنوان منطق مفرح جاری در صحنه‌های مهم داستانی بروز پیدا می‌کرد (سکانس قایم‌ باشک بازی در فیلم اول یا صحنه‌ی تلویزیون تماشا کردن دخترک در فیلم دوم). این بخش‌های متمایز، هم طراحی دراماتیک روشنی دارند و هم به خلق تصاویر و لحظاتی منتج می‌شوند که در یاد تماشاگر می‌مانند. در این صحنه‌ها، مسئله دیگر نه فقط هویت موجود ترسناک یا جامپ‌اسکر اجتناب‌ناپذیر نهایی، که چگونگی و کیفیت پرداخت وقایع است.

«راهبه ۲» در نمونه‌هایی مثل سکانس افتتاحیه و تو‌پ‌بازی پسرک، یا پدیدار شدن شمایل راهبه‌ی شیطانی روی پوسیدگی دیوار در تاریکی، رسما تصاویر آشنای فیلم دوم «احضار» را بازسازی می‌کند. در موردِ دیگری مثل شکل گرفتن تدریجی تصویر راهبه‌ روی صفحات مجلات گوناگون هم، تلاش‌ سازندگان برای ایجاد یک تصویر تازه و منحصر‌به‌فرد، خسته‌کننده و بی‌معنا به نظر می‌رسد. ایده‌ی داستانی اوریجینالی مثل جان گرفتن شیطان بُز مانند هم پرت و بی‌ربط است، به کار سیر دراماتیک روایت نمی‌آید و در پایان هم نیمه‌کاره رها می‌شود. کار چاوز هم که در اجرا، استانداردتر و معمولی‌تر از آن است که به خلوص دیوانه‌وار نمونه‌های ممتاز ژانر نزدیک شود. همین، فیلم را از منظر قصه، معمولی و از منظر زیباشناختی، تخت و خسته‌کننده جلوه می‌دهد.

شاید بزرگ‌ترین گناه فیلم‌های «راهبه» این باشد که اسم‌شان را توجیه نمی‌کنند! به این معنا که همچنان و پس از دو فیلم متمرکز بر ولک، به‌یادماندنی‌ترین و موثرترین لحظات و تصاویری که از حضور آزاردهنده‌ی او در ذهن داریم، به فیلم دوم «احضار» برمی‌گردند! سازندگان در هیچ‌یک از دو فیلم، موفق نشده‌اند تا از تمرکز روی شیطان رداپوش صورت‌گچی، استفاده‌ی خلاقانه‌ی لازم را ببرند. چرا که انگیزه از ساخت این فیلم‌ها، روایت داستان‌هایی که ارزش روایت شدن را دارند، نیست… هدف -به شکل بدیهی- دستیابی به سود بیشتر، از دارایی جواب‌پس‌داده‌ی موجود است. سودجویی، گناه همیشگی هالیوود بوده است و مادامی که تماشاگران از تولیدات بی‌ارزش تازه استقبال کنند، توبه‌ای هم در کار نخواهد بود!

اینتیتر را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.