بهترین رهبران، اشتباهات خود را میپذیرند و این پذیرش، بزرگترین قدرت آنهاست
وقتی رهبران «مسئولیت» را به عهده میگیرند، یعنی مالکیت کامل یک موقعیت را پذیرفتهاند و آن را در همه ابعاد لازم مدیریت میکنند تا مشکلات حل شود و همه بخشهای متحرک با هم هماهنگ کار کنند. گاهی مجبورند از مهارتهایی استفاده کنند که نمیدانستند دارند یا خیلی سریع مهارتهای جدیدی بیاموزند.
به گزارش اینتیتر، وقتی رهبران «مسئولیت» را به عهده میگیرند، یعنی مالکیت کامل یک موقعیت را پذیرفتهاند و آن را در همه ابعاد لازم مدیریت میکنند تا مشکلات حل شود و همه بخشهای متحرک با هم هماهنگ کار کنند. گاهی مجبورند از مهارتهایی استفاده کنند که نمیدانستند دارند یا خیلی سریع مهارتهای جدیدی بیاموزند.
به گزارش سایکولوژی تودی، اما مسئولیت فراتر از مهارت است؛ یک نگرش است. یعنی هوشیاری، آمادگی برای تصمیمهای سخت و توانایی تحمل فشار و ایستادن پای چیزی که درست میدانید. در نهایت یعنی خارج شدن از چارچوبهای تنگ، ریسکپذیری عاقلانه، بهکارگیری تخیل و ادامه دادن تا زمانی که تغییری که باید اتفاق بیفتد، واقعاً اتفاق بیفتد.
البته همه اشتباه میکنند. بعضی رهبران اشتباه بزرگتری هم میکنند: فکر میکنند قرار نیست اشتباه کنند (یا حداقل نباید به نظر برسد که اشتباه کردهاند). به همین دلیل ماستمالی میکنند، عقبنشینی میکنند، تقصیر را به گردن دیگران میاندازند و بهانه میآورند.
اما رهبران مسئول، اشتباهاتشان را میپذیرند و بلافاصله برای اصلاح آنها دست به کار میشوند. این یعنی نگاه بلندمدت داشتن. آنها میدانند که در آینده، مردم شفافیتشان را تحسین خواهند کرد و از تلاش پیشفعالی که حداقل اوضاع را بهتر کرده، قدردانی میکنند. بنابراین، نحوه پذیرش مسئولیت توسط یک رهبر، تعیینکنندهٔ تصویری است که در نهایت از او در ذهن مردم میماند.
پذیرفتن مسئولیت مثل آزمودن شجاعت و صداقت خود در انظار عمومی است. آیا نشان دادهاید که صادق هستید؟ آیا آنقدر قوی و استراتژیک هستید که قبل از اینکه عواقب کار دامن همه را بگیرد، جلوتر از بحران بایستید؟ این پرسشها حیاتیاند، چون اعتماد، مهمترین سرمایهٔ یک رهبر برای موفقیت پایدار است. وقتی این اعتماد شروع به فرسایش میکند، دیگر هیچ توضیحی نمیتواند آن را برگرداند.
نتیجه یک چرخه منفی است: هرچه بیشتر توضیح بدهید و بهانه بیاورید، اعتماد بیشتری از دست میدهید؛ دقیقاً برعکس چیزی که میخواستید. یک مسئله کوچک میتواند به بحرانی وجودی تبدیل شود که دیگر هیچ تعمیرکاری جواب ندهد. همه اینها با کمی صداقت اولیه قابل پیشگیری بود.
بهترین رهبران میدانند چطور جلوی بحرانهای ناشی از ازدسترفتن اعتماد را بگیرند. آنها جلوتر فکر میکنند و در نظر میگیرند که افرادشان برای حفظ اعتماد به چه اطلاعاتی نیاز دارند. این کار نیازمند درک عمیق کسانی است که رهبریشان میکنید و همکاری با آنها به گونهای که احساس کنند دیده شدهاند و حتی مورد احترام قرار گرفتهاند.
مسئولیت همچنین یعنی مراقبت از یک پروژه یا سازمان به طوری که دائم به نیازهای جدید پاسخ دهد و همه افراد درگیر، شاغل، راضی و در بهترین عملکردشان بمانند. یعنی موانع را برداشتن و نسل بعدی کارکنان کلیدی را پرورش دادن. بنابراین مسئولیت، پرورش فضیلتهای بهظاهر قدیمی را میطلبد؛ در حالی که امروزه خیلی از رهبران خود را فقط «حلکننده مشکل استخدامشده» میبینند و هیچوقت تعهد بلندمدت نمیدهند.
من در مشاورههایم به رهبران توصیه میکنم رهبری را مثل یک رابطه عاطفی ببینند: «تعهد» یعنی هوشیار بودن نسبت به هر چیزی که ممکن است پیش بیاید و آمادگی برای مواجهه با آن. هیچکس به رهبری که بگوید «من فقط برای حل این یا آن مشکل اینجا هستم، اما به موفقیت بلندمدت این سازمان متعهد نیستم» پاسخ مثبت نمیدهد. چرا کسی باید در مقابل چنین نگرشی تعهد متقابل نشان دهد؟ فقط بر مبنای معاملهای سرد که جایی برای خودجوشی، سخاوت یا دوراندیشی نمیگذارد.
باید این حس وجود داشته باشد که: «ما با هم هستیم، هر نتیجهای که در نهایت پیش بیاید.» بنابراین رهبر باید برای اتفاقاتی که الان نیاز به رفع ندارند ولی بعداً ممکن است نیاز داشته باشند، باز باشد.
رهبران روزمرهای که متعهد میشوند با مردم کار کنند (نه فقط دستور بدهند)، میتوانند از اشتباهاتشان بهبود یابند، مسئولیتهای جدید بپذیرند و پای اصول اخلاقی بایستند. آنها مشکلات سازمان را مثل مشکلات زندگی شخصیشان حل میکنند: نه با بیتفاوتی منفعل، بلکه با فعالیت و تعهد به هر کاری که برای موفقیت لازم است. منطقه امن خودشان را فراموش میکنند. چنین رهبرانی پیچیدهاند؛ گاهی با حسرتها و محدودیتهای خودشان میجنگند (به ندرت پیش میآید رهبری کاملاً از شخصیت خودش جدا شود، ولی میتواند روی بازسازی خودش کار کند).
و البته بزرگترین مسئولیت یک رهبر، تضمین انتقال آرام به نسل بعدی رهبری است. اینجا هم باید از منطقه امن خارج شود، چون چه کسی دوست دارد برای رفتن خودش برنامهریزی کند؟ چه کسی دوست دارد بپذیرد شرکتی که ساخته، ممکن است روزی کاملاً متفاوت به نظر برسد؟ داستان آخر این فصل دقیقاً به این چالش میپردازد؛ بهویژه اهمیت مربیگری، زمانی که رهبر قبلی، رهبر جدید را پرورش میدهد و در عین حال جلوی حس مالکیت بیش از حد خودش را میگیرد.
رهبرانی که در این داستانها میبینیم، یاد میگیرند چطور تغییر ایجاد کنند و آن را بهخوبی مدیریت کنند. تابآوری نشان میدهند (که بخش عظیمی از پذیرش مسئولیت بلندمدت است) و تخیل به خرج میدهند. درسهای اصلی این داستانها:
- پذیرش مسئولیت نوعی کنترل آسیب است که مهارت، تحمل ریسک و عمق تعهد رهبر را نشان میدهد.
- رهبر مسئول همیشه جلوتر فکر میکند، حتی وقتی در مشکلات فوری غرق است.
- پذیرش مسئولیت یعنی آمادگی برای تغییر نگاه، عادتها و نحوه ارتباط با دیگران؛ یعنی خارج شدن از منطقه امن.
- اگر عشق یعنی هیچوقت مجبور نباشی بگویی متأسفم، مسئولیت دقیقاً برعکس است: رهبران با پذیرفتن اشتباهات، جنبه انسانی خود و انسانیت دیگران را محترم میشمارند.
- با پذیرش مسئولیت، رهبر مشکلات را تشخیص میدهد، راهحل پیدا میکند و منابع را هوشمندانه اختصاص میدهد.
هیچکدام از اینها آسان نیست. اما رهبر مسئول، استراتژیست خوبی است. میداند چطور با گامهای هماهنگ از نقطه الف به ب و فراتر از آن برسد. ولی «استراتژی» هرگز نباید عنصر انسانی را کنار بگذارد. بهترین استراتژیها برای تأثیرگذاری واقعی، به عنصر انسانی وابستهاند. به همین دلیل است که پرورش انسانیت خود (همدلی و توجه) زیربنای مهارتهای واقعی رهبری است.