چرخش ترامپ از رقابت به تبانی با قدرتهای بزرگ؛ سرنوشت شوم اروپای قرن 19 تکرار میشود؟

چرخش ناگهانی ترامپ از رقابت به همکاری، نشان میدهد که روایت جدید او دیگر بر محور نبرد میان قدرتها نیست، بلکه بر پایه همدستی میان قدرتها برای شکل دادن به نظم جهانی مورد نظرشان است - نظمی که ممکن است، چنانکه تاریخ نشان میدهد، پایانی ناخوشایند داشته باشد.
به گزارش اینتیتر به نقل از اکوایران، در دهههای اخیر، سیاست خارجی ایالات متحده شاهد نوساناتی عمیق بوده است؛ از تلاش برای تثبیت یک نظم جهانی لیبرال تا بازگشت به رقابت آشکار با قدرتهای بزرگی چون چین و روسیه. مفهومی که با عنوان «رقابت قدرتهای بزرگ» شناخته میشود، در سالهای اخیر به روایت مسلط در سیاستگذاریهای امنیتی و بینالمللی آمریکا تبدیل شد. اما با بازگشت دونالد ترامپ به قدرت در سال ۲۰۲۵، این روایت نیز دچار تغییراتی بنیادین شده است. آنچه در ادامه میخوانید، تحلیلی است از چرخشهای استراتژیک ایالات متحده از رقابت به سوی همسویی با رقبای دیرینهاش و بازگشت احتمالی به ایدهای تاریخی بهنام «کنسرت قدرتها». اکوایران این یادداشت مفصل از مجله فارن افیرز را در 3 بخش ترجمه کرده است که قسمت اول آن پیشتر منتشر شد. در ادامه بخش دوم آن را میخوانید:
بلیتهای کنسرت
در دوره نخست ریاستجمهوریاش، دونالد ترامپ به یکی از راویان پرنفوذ داستان «رقابت قدرتهای بزرگ» تبدیل شد. او در نطقی در سال ۲۰۱۷ گفت: «رقبای ما سرسخت، باانگیزه و بلندپروازند، اما ما هم همینطوریم. برای موفقیت، باید همه ابعاد قدرت ملی خود را به کار بگیریم و با تمام ابزارهای در اختیار، رقابت کنیم.»
اما اکنون، در دوره دوم حضورش در کاخ سفید، ترامپ رویکردی متفاوت در پیش گرفته است. اگرچه همچنان لحن و رفتار تند و تهدیدآمیز دارد - و بهویژه از تهدیدهای اقتصادی برای اعمال فشار استفاده میکند - اما دیگر بهدنبال شکست دادن چین و روسیه نیست. ترامپ اکنون تلاش دارد این قدرتها را به همکاری با خود برای مدیریت نظم جهانی ترغیب کند.
او دیگر روایت «رقابت» را دنبال نمیکند، بلکه داستانی از همپیمانی و سازش میان قدرتها را روایت میکند؛ نوعی «کنسرت» سیاسی در سطح بینالملل. پس از گفتوگویی تلفنی با شی جینپینگ در اواسط ژانویه، ترامپ در شبکه تروث سوشال نوشت: «ما بسیاری از مشکلات را با همکاری یکدیگر حل خواهیم کرد، و آن را فوراً آغاز میکنیم. درباره توازن تجاری، فنتانیل، تیکتاک، و موضوعات دیگر گفتوگو کردیم. من و رئیسجمهور شی همه تلاشمان را خواهیم کرد تا جهان را امنتر و صلحآمیزتر کنیم!»
او همچنین در سخنرانیای برای رهبران اقتصادی حاضر در نشست داووس سوئیس گفت: «چین میتواند به ما کمک کند تا به جنگ، بهویژه در موضوع روسیه-اوکراین، پایان دهیم. آنها در این زمینه قدرت زیادی دارند، و ما با آنها همکاری خواهیم کرد.»
این چرخش ناگهانی ترامپ از رقابت به همکاری، نشان میدهد که روایت جدید او دیگر بر محور نبرد میان قدرتها نیست، بلکه بر پایه همدستی میان قدرتها برای شکل دادن به نظم جهانی مورد نظرشان است - نظمی که ممکن است، چنانکه تاریخ نشان میدهد، پایانی ناخوشایند داشته باشد.
ترامپ در ماه فوریه، درباره تماس تلفنیاش با پوتین در تروث سوشال نوشت: «هر دو درباره تاریخ پرافتخار ملتهایمان تأمل کردیم، و این واقعیت که در جنگ جهانی دوم چقدر موفق کنار یکدیگر جنگیدیم... هر یک درباره قدرتهای ملتهای خود، و منافع بزرگی که روزی از همکاری با یکدیگر نصیبمان خواهد شد صحبت کردیم.»
در ماه مارس، همزمان با مذاکرات مقامات دولت ترامپ با همتایان روسی درباره سرنوشت اوکراین، مسکو دیدگاه خود را نسبت به آیندهای احتمالی آشکار کرد. فئودور وویتولوفسکی، پژوهشگری که در هیئتهای مشورتی وزارت امور خارجه و شورای امنیت روسیه فعالیت دارد، به نیویورکتایمز گفت: «ما میتوانیم به مدلی دست پیدا کنیم که در آن روسیه و ایالات متحده، و روسیه و ناتو، بتوانند بدون دخالت در حوزههای نفوذ یکدیگر با هم همزیستی داشته باشند.»
به گفتهی وویتولوفسکی، طرف روسی معتقد است که ترامپ بهعنوان یک تاجر این چشمانداز را درک میکند. تقریباً در همان زمان، استیو ویتکاف، فرستاده ویژه ترامپ و سرمایهدار حوزه املاک که نقش فعالی در مذاکرات با روسیه ایفا کرده، در گفتوگویی با مجری محافظهکار، تاکر کارلسون، درباره چشمانداز همکاریهای آینده آمریکا و روسیه گفت: «مثلاً مسیرهای دریایی را با هم به اشتراک بگذاریم، شاید گاز طبیعی مایع را بهطور مشترک به اروپا صادر کنیم، شاید حتی در زمینه هوش مصنوعی هم با هم همکاری داشته باشیم. چه کسی دنیایی مثل این را نمیخواهد؟»
سنت کهنه
اگرچه تلاش ترامپ برای سازش با رقیبان با سنتهای اخیر سیاست خارجی آمریکا فاصله دارد، اما او در واقع به ریشهای تاریخی باز گشته است. اندیشهای که بر اساس آن، قدرتهای بزرگ رقیب باید برای مدیریت نظام بینالمللی آشفته با هم همکاری کنند، سابقهای طولانی در تاریخ دارد - خصوصاً پس از جنگهای ویرانگری که رهبران را بهدنبال نظمی قابل پیشبینیتر، قابل اتکاتر و پایدارتر سوق داده است.
یکی از نمونههای کلاسیک این رویکرد، کنگره وین در سالهای ۱۸۱۴–۱۸۱۵ بود؛ پس از انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی که تقریباً یکچهارم قرن اروپا را درگیر کرده بود. در آن زمان، قدرتهای اصلی اروپا - اتریش، پروس، روسیه و بریتانیا - گرد هم آمدند تا نظمی باثباتتر و صلحآمیزتر از آنچه سیستم سنتی موازنه قوا در قرن هجدهم ارائه داده بود، طراحی کنند - سیستمی که تقریباً هر دهه منجر به جنگی بزرگ میشد.
نتیجه این نشست، شکلگیری «کنسرت اروپا» بود، مجموعهای از قدرتهای بزرگ که تلاش میکردند از طریق مشورتهای مستمر، جلوی بروز درگیریهای بزرگ را بگیرند. در سال ۱۸۱۸، فرانسه نیز به این گروه دعوت شد، و برای مدتی، کنسرت اروپا توانست نظمی تقریباً پایدار را در قاره حاکم کند.
بهعنوان قدرتهای بزرگی که بهطور متقابل یکدیگر را به رسمیت میشناختند، اعضای کنسرت اروپا از حقوق و مسئولیتهای ویژهای برخوردار بودند تا از بروز درگیریهای بیثباتکننده در نظام اروپایی جلوگیری کنند. اگر اختلافات ارضی پیش میآمد، بهجای آنکه رهبران اروپایی از این بحرانها برای گسترش نفوذ خود بهرهبرداری کنند، گرد هم میآمدند تا به راهحلی مذاکرهشده دست یابند.
روسیه مدتها در اندیشهی دست درازی به امپراتوری عثمانی بود و در سال ۱۸۲۱، قیام یونانیها علیه حاکمیت عثمانی فرصتی مناسب برای تحقق این هدف به نظر میرسید. در واکنش، اتریش و بریتانیا خواستار خویشتنداری شدند و هشدار دادند که مداخلهی روسیه میتواند نظم اروپایی را برهم زند. روسیه عقبنشینی کرد و تزار الکساندر اول اعلام کرد: «این وظیفهی من است که پایبندی خود را به اصولی که اتحاد را بر آن بنا نهادهام، نشان دهم.» در مواقع دیگر نیز، زمانی که جنبشهای انقلابی ملیگرا نظم موجود را تهدید میکردند، قدرتهای بزرگ گرد هم میآمدند تا راهحلی دیپلماتیک بیابند، حتی اگر مستلزم چشمپوشی از منافع عمده میبود.
برای حدود چهار دهه، کنسرت اروپا رقابت میان قدرتهای بزرگ را به همکاری تبدیل کرد. اما تا پایان قرن، این نظام فروپاشید. کنسرت نتوانست از درگیری میان اعضای خود جلوگیری کند، و در جریان سه جنگ، پروس بهطور نظاممند اتریش و فرانسه را شکست داد و جایگاه خود را بهعنوان رهبر آلمان متحد تثبیت کرد، و به این ترتیب تعادل پایدار قدرت را برهم زد. در عین حال، رقابتهای شدید امپریالیستی در آفریقا و آسیا از توان مدیریت این نظام فراتر رفت.
با این حال، ایدهی اینکه قدرتهای بزرگ میتوانند و باید مسئولیت هدایت جمعی سیاست بینالملل را بر عهده بگیرند، پابرجا ماند و گهگاه دوباره ظاهر شد. این ایده، الهامبخش دیدگاه فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا، دربارهی چهار «پلیس جهانی» یعنی ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی، بریتانیا و چین بود که قرار بود پس از جنگ جهانی دوم امنیت جهانی را تضمین کنند. میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، دنیای پس از جنگ سرد را چنین تصور میکرد که در آن اتحاد شوروی همچنان بهعنوان قدرتی بزرگ به رسمیت شناخته شود و در همکاری با دشمنان سابق خود در نظمبخشی به امنیت اروپا نقشآفرینی کند. و در آغاز قرن حاضر، هنگامی که قدرت نسبی ایالات متحده رو به افول میگذاشت، برخی تحلیلگران خواهان آن شدند که آمریکا با برزیل، چین، هند و روسیه همکاری کند تا حداقلی از ثبات را در جهانی پسا-هژمونیک برقرار سازد.
تقسیم جهان
علاقهی ترامپ به ایدهی کنسرت قدرتهای بزرگ ناشی از درکی عمیق از تاریخ نیست، بلکه از یک انگیزهی غریزی سرچشمه میگیرد. ترامپ روابط خارجی را همچون دنیای املاک و سرگرمی میبیند، اما در مقیاسی بزرگتر. همانند آن صنایع، در اینجا نیز گروهی محدود از بازیگران قدرتمند همواره در رقابت هستند - نه بهعنوان دشمنانی خونی، بلکه بهمثابه رقبایی محترم و همسطح. هرکدام مسئول ادارهی امپراتوری خود هستند و حق دارند آن را مطابق میل خود مدیریت کنند. چین، روسیه و ایالات متحده ممکن است به شیوههای گوناگون برای کسب برتری تلاش کنند، اما همگی میدانند که درون یک نظام مشترک زندگی میکنند و آن را مدیریت میکنند. از همین رو، این قدرتهای بزرگ ناگزیرند که حتی در رقابت، با یکدیگر تبانی کنند. ترامپ، شی جینپینگ و ولادیمیر پوتین را رهبرانی «باهوش و سختگیر» میداند که «کشورشان را دوست دارند.» او بارها تأکید کرده که رابطهی خوبی با آنها دارد و آنها را همسطح خود میبیند، با وجود آنکه ایالات متحده از از بسیاری جهات از چین و روسیه قدرتمندتر است. درست مانند کنسرت اروپا، در اینجا نیز تصور برابری اهمیت دارد: در سال ۱۸۱۵، اتریش و پروس از لحاظ مادی همتراز روسیه و بریتانیا نبودند، اما با آنها بهعنوان قدرتهای برابر رفتار شد.
در روایت ترامپ از کنسرت جهانی، ایالات متحده نه قهرمان نظم بینالملل است و نه قربانی آن که باید اصول لیبرال خود را به سایر کشورها تحمیل کند. ترامپ در نطق دوم خود هنگام آغاز دور دوم ریاستجمهوریاش وعده داد که آمریکا بار دیگر جهان را نه از راه آرمانهایش، بلکه با جاهطلبیهایش رهبری خواهد کرد. او وعده داد که با حرکت بهسوی عظمت، قدرت مادی و توانایی «ایجاد روحیهای تازه از وحدت در جهانی خشمگین، خشونتبار و کاملاً غیرقابل پیشبینی» نیز به وجود خواهد آمد. آنچه در هفتههای پس از این سخنرانی آشکار شد، این است که وحدتی که ترامپ در پی آن است، پیش از هر چیز با چین و روسیه است.
در روایت رقابت میان قدرتهای بزرگ، چین و روسیه دشمنان آشتیناپذیر و ایدئولوژیک نظم تحت رهبری آمریکا تلقی میشدند. اما در روایت کنسرت، این کشورها دیگر دشمنان صرف نیستند، بلکه شرکای بالقوهای هستند که میتوانند با واشنگتن برای حفظ منافع مشترک همکاری کنند. این به معنای دوستی نزدیک میان اعضای کنسرت نیست؛ بلکه برعکس، در چنین نظمی رقابت ادامه خواهد یافت و هر یک از این رهبران اقتدارگرا بهدنبال برتری خواهند بود. اما همگی درک میکنند که منازعات میان خودشان باید فروکش کند تا بتوانند با دشمن واقعی مقابله کنند: نیروهای بینظمی.
دقیقاً همین روایت دربارهی خطرات نیروهای ضدانقلابی بود که بنیانهای «کنسرت اروپا» را شکل داد. قدرتهای بزرگ با کنار گذاشتن اختلافات ایدئولوژیک خود، به این نتیجه رسیدند که نیروهای ملیگرای انقلابی که انقلاب فرانسه به راه انداخته بود، تهدید جدیتری برای اروپا محسوب میشوند تا رقابتهای محدود میان خودشان. در چشمانداز ترامپ از یک کنسرت جدید، روسیه و چین باید بهعنوان نیروهایی تلقی شوند که وظیفه دارند بینظمی افسارگسیخته و تغییرات اجتماعی نگرانکننده را مهار کنند. ایالات متحده همچنان با همتایان خود، بهویژه چین، در زمینههایی مانند تجارت رقابت خواهد کرد، اما نه به قیمت تقویت نیروهایی که ترامپ و معاونش، جیدی ونس، آنها را «دشمنان داخلی» مینامند: مهاجران غیرقانونی، تروریستهای اسلامگرا، ترقیخواهان «بیدار»، سوسیالیستهای اروپاییمسلک، و اقلیتهای جنسی.
برای آنکه کنسرت قدرتها کارآمد باشد، اعضا باید بتوانند جاهطلبیهای خود را دنبال کنند، بدون آنکه بر حقوق دیگر قدرتهای همسطح پا بگذارند (زیر پا گذاشتن حقوق دیگران - منظور، کشورهای ضعیفتر - در مقابل، نهتنها مجاز، بلکه برای حفظ نظم ضروری تلقی میشود). این یعنی سازماندهی جهان در قالب حوزههای نفوذ مجزا، مرزهایی که نواحی تحت اختیار هر قدرت بزرگ را مشخص میکنند، نواحیای که در آن، هر قدرت حق دارد بهطور بیقیدوشرط گسترش یافته و سلطه یابد. در کنسرت اروپا، قدرتهای بزرگ اجازه میدادند که همتایانشان درون این حوزههای مشخص مداخله کنند، چنانکه اتریش در سال ۱۸۲۱ انقلابی را در ناپل سرکوب کرد و روسیه نیز در قرن نوزدهم ملیگرایی لهستانی را بارها بهشدت سرکوب کرد.
بر اساس منطق این کنسرت معاصر، ایالات متحده باید اجازه دهد روسیه سرزمینهایی را در اوکراین بهطور دائمی تصرف کند تا آنچه مسکو تهدیدی برای امنیت منطقهای میداند، مهار شود. همچنین منطقی خواهد بود که آمریکا در ازای کاهش گشتزنیهای گارد ساحلی چین، تجهیزات یا نیروهای نظامی خود را از فیلیپین خارج کند - پیشنهادی که اندرو بایرز، پژوهشگر حوزه امنیتی، در سال ۲۰۲۴ ارائه کرد، اندکی پیش از آنکه ترامپ او را به سمت معاون دستیار وزیر دفاع در امور جنوب و جنوبشرقی آسیا منصوب کند. از منظر ذهنیت کنسرت، حتی کنار کشیدن ایالات متحده در صورت اقدام چین به تصرف تایوان نیز محتمل خواهد بود. در مقابل، ترامپ انتظار خواهد داشت که پکن و مسکو در برابر تهدیدات او نسبت به کانادا، گرینلند و پاناما سکوت اختیار کنند.
چنانکه روایت کنسرت به قدرتهای بزرگ حق میدهد که نظم نظام بینالملل را به دلخواه خود شکل دهند، در عین حال مانع از آن میشود که سایر بازیگران صدایی در این فرآیند داشته باشند. قدرتهای بزرگ اروپای قرن نوزدهم اهمیت چندانی به منافع دولتهای کوچکتر نمیدادند، حتی در مواردی که این مسائل برای آن دولتها حیاتی بود. در سال ۱۸۱۸، پس از یک دهه انقلاب در آمریکای جنوبی، اسپانیا با فروپاشی نهایی امپراتوریاش در نیمکره غربی مواجه شد. قدرتهای بزرگ در شهر «آیکس-لا-شاپل» گرد هم آمدند تا دربارهی سرنوشت این امپراتوری تصمیمگیری کنند و بحث کنند که آیا باید برای بازگرداندن سلطنت مداخله کنند یا نه و اسپانیا حتی به این میز مذاکره دعوت نشد. بههمین ترتیب، ترامپ نیز ظاهراً علاقهای به مشارکت دادن اوکراین در مذاکرات مربوط به سرنوشت خود ندارد، و تمایل کمتری نسبت به وارد کردن متحدان اروپایی به این فرآیند دارد: او و پوتین و نمایندگانشان این مسأله را با «تقسیم برخی داراییها» حل خواهند کرد، چنانکه ترامپ گفته است. کییف باید با نتایج کنار بیاید.